eitaa logo
آیه های چشمانت
433 دنبال‌کننده
65 عکس
5 ویدیو
1 فایل
کانال رسمی آثار و اشعار محمدرضا کاکایی(شِفای اصفهانی) ارتباط با ادمین: @Kakaeimohammadreza کانالهای مرتبط: @behesht_e_hashtom @sher_moaser
مشاهده در ایتا
دانلود
ای که کوثر در نگاه روشنت تاویل شد خادم خوان پر از مهر تو، میکاییل شد خطبه عقد تو را در آسمان راحیل خواند فرش پیش پای تو بال و پر جبریل شد با تو اتممت علیکم نعمتی مصداق یافت با ولی اللهی نامت اذان تکمیل شد در دل پاک رسول الله آرامش نشست آنچه را می خواست احمد با علی تحصیل شد تو همان بودی که با خورشید بیعت کردی و سال هجری با وجود ماه تو تحویل شد تو همان نوری که هر کس منکرت شد در غدیر قصه تلخ عذابش آیه و تمثیل شد تو همان بودی که بعد از رفتنت از شهر شب آیه های نور از سرچشمه بی ترتیل شد زخم پشت زخم دل در سوک دانایی نشست حاصل جهل جماعت خلقت قابیل شد بغض و کین خانه نشینت کرد بیست و پنج سال صد سقیفه زخم بر روی دلت تحمیل شد تو همان بودی و هستی که خدا در شان او بارها از پای تا سر جلوه تجلیل شد خواند جبریل امین لولاک را در شان تو حضرت عشقت امیرالمومنین ایل شد @mohammadrezakakaei
می کنم از باء «بسم الله» با نامت شروع ای که اسلام محمد شد ز اسلامت شروع ریخت بر خاک از می عشق ولایت قطره ای در ازل شدمستی ذرات از جامت شروع نقطه آغاز دین احمد مرسل توئی ای که آغاز تو پایان، ای که انجامت شروع آسمان از آن زمان که زادگاهت کعبه شد روز خود را می کند با صبح احرامت شروع ای که هر شب می دهد مهتاب بر خاکت سلام می کند هر صبحدم خورشید از بامت شروع زخم پشت زخم تیغ فتنه بر جانت خلید کربلا شد از شکاف فرق گلفامت شروع @mohammadrezakakaei
در همه عالم ندیدم جز تو نور دیگری با تو باید عشق را فهمید جور دیگری گشته از روز ازل این دل نمک گیر غمت رزق ما را داده اند از اشک شور دیگری آتش عشقست ما را سینه سوزی می کند یا هوای شعله دارد کوه طور دیگری یاد لبهای تو می افتم ، به آتش می کشد برگ برگ خاطراتم را مرور دیگری می چکم درخویش ، قطره قطره باران می شوم زینبی کو تا شود سنگ صبور دیگری جز خیالت نیست در سیر جنون آزاده را کربلا تا کربلا راه عبور دیگری می رود ماه محرم ، می رسد ماه صفر تا از این آتش بسوزم در تنور دیگری @mohammadrezakakaei
بر نعش سروهای وطن جان گریستم عمری بهار دیدم و باران گریستم داغ خلیج فارس دلم را کباب کرد زخم خزر چشیدم و عمان گریستم زاگرس، ستبر سینه مردان مرد شد روزی که پای پاوه، مریوان گریستم یک گاو خونی از غم زاینده رود خشک یک سیستان رَمل، بیابان گریستم قربانی غروب غم قادسیه شد زرتشت خنده ای که مسلمان گریستم نوری نماند دیده قاجار دیده را از بس میان حادثه کرمان گریستم تریاک شعر قصه افیون واژه بود هر مصرعی که بی تو پریشان گریستم بغضم میان حنجره بختگان شکست چون شمع قطره قطره و عریان گریستم دریاچه ارومیه لب تشنه بود و من زرینه رود مانده ز جریان گریستم سمت طلوع قصه صبحی دوباره را با چشمهای خیس خراسان گریستم از اصفهان درد به تهران رسیدم و یک پایتخت سینه سوزان گریستم در طالعم نبود جز این سرنوشت تلخ در خویشتن شکستم و ویران گریستم هر روز سینه چاک غم دیگران شدم هر شب غریب و سر به گریبان گریستم پرچم به اهتزاز درآمد میان باد عاشق شدم بخاطر ایران گریستم @mohammadrezakakaei
چه شبهایی که در دل ریختم خوناب دردم را کشیدم تا سحر بر دوش حسرت آه سردم را گذشتم از خطوط قرمز احساس و با دستم گره کردم به پای جاده روح دوره گردم را من آن برگم که درحجم هجوم باد پائیزی شب سرد خیابانی رقم زد مرگ زردم را شکسته قایق موجم که کرده سیلی صخره هزاران بار نیلی صورت دریانوردم را ملال آورترین بغضم که نتوانست بنشاند نسیم خاطری از چهره آئینه گردم را چه باید کرد وقتی نیست گوش محرم چاهی که گویم مو به مو در خلوتش اسرار دردم را بنائی سخت ویرانم که می داند دل تنگم نکرده با خودش کس، آنچه من با خویش کردم را نفس پشت نفس آورده ام کم خوب می دانی! امید بازگشتم نیست دم از پشت هر دم را @mohammadrezakakaei
کی زبان قهر جنبد در دهان دوستی هر زبانی فرق دارد با زبان دوستی دوستی های زبانی جز ریا و مکر نیست بگذر از آنکس که وا کرده دکان دوستی دوستی مجموعه ای از تلخی و شیرینی است کی جدا گردند شهد و شوکران دوستی صحبت صاحب خرد جز احترام دوست نیست نیست جز نقل محبت در بیان دوستی هیزم آماده بزم سخن چینان مشو کین گداز آتش زند در استخوان دوستی تا ابد دارد شراب کهنه لطف دیگری نو که می آید مده از کف، عنان دوستی هر که خورد از این نمک، هرگز نمکدان نشکند جز نمک نشناسهای بزم نان دوستی @mohammadrezakakaei
گرچه نقل داستان غصه هایم بی سر است نیستم نومید چون یارم مُجیب المضطر... است در هوای سینه ام هر چند شوقی تازه نیست گرچه مرغ جان من عمریست بی بال و پر است روز از نو روزی از نو گر صدای قلب من باز می گوید که دردی تازه پشت این در است گر چه گاهی دل از آن خورشید غافل می شود روزهایم غرق در تاریکی شرم آور است تا صدایش می کنم آرام می گیرد دلم زندگی با او برایم شور و حالی دیگر است ذکر بسم الله او نقش نگین جان من دوستی با او برایم حلقه انگشتر است هر که جانش مُلک او شد پادشاهی می کند او سلیمان است و عشق او سلیمان پرور است @mohammadrezakakaei
صبحتان سرشار عشق و روزتان سرشار نور غنچه لبخندتان سرمست از ادخال سرور از وجود پاکتان هر رجس و ناپاکی جدا نازک اندیشه تان از ترکش دوران به دور هر نفس در سینه ی پر سوزتان ذکر خدا قلبتان پیوسته مهر آباد و سینای حضور فکرتان لبریز از روح زلال چشمه سار کودک احساستان آئینه خو، پر شوق و شور ذوقتان همواره همچون باغ گل غرق بهشت چشمه چشمه چشمتان روشن ز انوار ظهور گندم برکت قرین سفره های رزقتان در بساط عشق اسباب صفاتان جفت و جور درد و بیماری به دور از نازنین جانتان خرمن اندیشه هاتان دور از برق غرور @mohammadrezakakaei
گرچه در یک روز سیصد زخم تر برداشتیم در گلستان لاله لاله بذر غیرت کاشتیم سروهامان را به اشک دیدگان دادیم آب ما که یک زاینده رود پر طراوت داشتیم برگی از ایثار شد تقویم سال شصت و یک آنچه از خود در دل تاریخ جا بگذاشتیم گر چه سر دادیم در حفظ حریم آب و خاک در نرفتن زیر بار ظلم و کین گل کاشتیم پرچم ما گرچه بالا بود یک بار دگر پرچم نصف جهان را در جهان افراشتیم @mohammadrezakakaei
ای همنفس از اولّین ســنگر، تا آخرین خط پدافندی یکبار دیگر عطر بودن را در جان باورها پراکندی من خوب یادم هست آنشب را در ایستگاه آخر دیدار گفتی که کوله پشتی خود را داری به شوق وصل می بندی دیدی زمین جای کبوتر نیست،پرواز شد اوج تمنایت رفتی و تکه تکه جانم را ،از لایه لایه زخم آکندی دیر آمده بودیم اما زود بر آن نگاه ساده دل بستیم ای هم قطار عرصه های رزم ،هر چند از ما زود دل کندی آرام رفت و توی مه گم شد تا آخرین واگن قطار امّا تو همچنان تا آخر این راه گفتی به عهد خویش پابندی انگار می دانستی از امشب جز آسمان اوج رهایت نیست می شد درون چشمهایت دید، اشک رضایت ،برق خرسندی تو رفتی وامشب سکوتم را این هق هق وامانده پُر کرده است آخر بگو این شرط انصاف است من اشک می ریزم ،تو می خندی دیروز اگر لبریز از تردید ،امروز دیگر شک ندارم تو در اقتدار و باور و ایمان ،راسخ تر از کوه دماوندی رفتی ولیکن تا ابد جاریست روح تو در اعماق باورها من ماندم و آن کهنه بغضی که سر وا کند باتو هراز چندی @mohammadrezakakaei
موجی رسید و روضه طوفان شروع شد اشکی چکید و گریه باران شروع شد در ناگزیر مرثیه با یک پیاله اشک شور شراب و شَروه مستان شروع شد ایمان به کفر فصل عقب گرد قوم بود آنجا که جاهلیت پنهان شروع شد حتی غدیر هم گره از کار وا نکرد در سوخت ، سینه سوخت گلستان شروع شد بغضی سياه سینه ی حق را نشانه رفت سیلی، سکوت، شام غریبان شروع شد تنها نه چاه مونس ماه مدینه گشت با رفتن تو غربت سلمان شروع شد در پرسه گرد کوچه ی دل در غروب غم شب گریه های شمع شبستان شروع شد بانو اگرچه شأن نزول تو کوثر است تو آمدی و سوره ی انسان شروع شد با رفتن تو عزت انسان افول کرد دوران حاکمیت شیطان شروع شد با رفتن تو حضرت حیدر به خانه ماند فصل سکوت و غربت قرآن شروع شد قد خمیده رایت قد قامت تو بود آنجا که فصل هجمه ی بهتان شروع شد پائیز شد اگر چه بهارت، بهار زخم با شور اشک در رگ باران شروع شد @mohammadrezakakaei
هنوز از آن نگاه محکم و مردانه می ترسند هنوز از شعله شمع و پر پروانه می ترسند نه تنها خوابشان را سردی خاکت می آشوبد که با فکر دوباره رویشت، از دانه می ترسند چنان مستند از آیین انگور تو زائرها که از شور شرابت مردم بیگانه می ترسند اگر چه پرپرت کردند در این باغ نااهلان هنوز از بوی احساست دد و دیوانه می ترسند چنان بسته است دست غیرتت راه تجاوز را که دزدان بعد تو از ساکنان خانه می ترسند نمی آرند اگر تاب تحمل قاب عکست را هنوز از آن نگاه محکم و مردانه می ترسند @mohammadrezakakaei