eitaa logo
کانال محمدطاها✌🏻
1.3هزار دنبال‌کننده
90 عکس
29 ویدیو
15 فایل
🇮🇷کانال محمدطاها حدادپور🇮🇷 🔷حاوی کلیپ، عکس، داستان و... همگی ساخته محمدطاها حدادپور. 🔺📽لینک کانال آپارات👇 https://www.aparat.com/mohammadtaha_Haddadpour8 . . . . . . . . . #رئالیتی_مدیا #کانال_محمدطاها
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم (قسمت چهاردهم) در🚪 باز شد. یک آدم سنی، آنجا بود. آن مرد آنها را با مهربانی☺️ به خانه اش دعوت کرد. او از آنها پذیرایی کرد. بچه ها گفتند: اسم شما و آیین شما چیه؟ آن مرد سنی گفت: اسم من آوادی تاباواتی هست و آیینم سنی و آن آرم بالای سرتون، آرم اجداد پدری من هست. بچه ها هم گفتند: ما هم گروه بچه های انقلابی هستیم و از پشت قله ی قاف آمده ایم. گروه رئیس ترافولا😡 به دنبال ما است و ما باید به جایی پناه بگیریم. آوادی کمی فکر کرد و گفت: ترافولا؟ ترافولا؟ من و ترافولا😡 باهم در آمریکا همخدمت بودیم. پدر و مادرم یک دوست داشتند که شوهر عمه ی او، ترافولا😡 بود. یک روز که توی خدمت بودیم، او به من گفت: تو بیا نگهبانی بده تا من بروم، با رئیس کار دارم. بعد من همینطور آنجا وایساده بودم که یک نفر از پشت به سرم زد👊 و من را در مغولستان در این بیابان🏜 انداخت. میدانید چرا من را در این بیابان🏜 انداخت؟ چون او می دانست که من سنی هستم. آ‌وادی گفت: میشه من هم همراه شما بیایم؟ دلم می خواهد انتقامم👊 را از ترافولا😡 بگیرم. بچه ها با هم گفتند: باشه، مشکلی نیست. یکدفعه صدای در🚪 شنیده شد. آوادی گفت: بدوید بروید در آن اتاق. بعد آوادی در🚪 را باز کرد. پشت در، مردی بود که مغولی حرف می زد. بچه ها نمی دانستند چه می گوید. وقتی آوادی برگشت گفت: الان تمام مغولی های اطراف می خواهند به اینجا بیایند.( چون آن مغولی ها، باشیعه ها دشمن بودند. ) شما ۵ کیلومتر به سمت راست👉 بروید تا به یک خانه🏠 برسید. در آنجا پناه بگیرید. بچه ها به آن خانه🏠 رفتند. صبر کردند تا شب شد🌛 و به خانه ی آوادی🏚 برگشتند. آوادی تصاویر🏞 جاهای دیدنی مغولستان را به آنها نشان می داد‌. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم ( قسمت پانزدهم ) بر روی عکس🏞 اول دست گذاشت و گفت: در مغولستان یک جاذبه ی گردشگری است به نام (قراقروم). شهر قدیمی قراقروم بر روی تپه های سرسبز و سنگ دشت اورخون، قرار گرفته است. بعد دستش را بر روی عکس🏞 دوم گذاشت و گفت: این جا جاذبه ی دیگری است به نام پارک ملی (ترلج). قله های بلند و وسیع پارک ملی ترلج، در شمال اولان باتور قرار دارد. بچه ها گفتند: این درسته که میگن اولان باتور آسمان خراش های شیشه ای🏢 قشنگی دارد؟ آوادی جواب داد: بله. راستی میشه من هم با شما به کشورها بیام؟ بچه ها گفتند: بله بچه ها از مغولستان فرار کردند و به کشور چین رفتند. آوادی هم با آنها آمد. ( بچه ها با توجه به ردیاب می دانستند که ترافولا😡 از آنها خیلی فاصله دارد.) سفر دوازدهم به چین بود. پایتخت: پکن مذهب: اکثریت بودایی زبان رسمی: چینی ماندارین نوع حکومت: دولت کمونیست پول رایج: یوان پرچم: 🇨🇳 کشور چین در قاره آسیا قرار دارد. بچه ها تا به چین رسیدند، به تبت( یکی از شهرهای چین ) رفتند. به یک بیابان🏜 رسیدند. یک چوپان پیر👴🏻 آنجا بود که یک کلاه🎩 نمدی داشت که شبیه به کلاه🎩 های قافی بود. آخه کشور پشت قله ی قاف، کشور چوپان ها بود. آن چوپان فارسی صحبت می کرد. بچه ها از چوپان پرسیدند: سلام، اسم شما چیه؟ چوپان جواب داد: سلام، من (گوردون چاین) هستم. بچه ها گفتند: ما هم بچه های انقلابی هستیم و رئیس ترافولا😡 دنبال ما است. راستی چرا شما اسمتون چینی هست ولی فارسی صحبت می کنید؟ چوپان گفت: پدر و مادرم چینی بودند و من در چین به دنیا آمدم👶🏻 اما بخاطر کار پدرم، ما به ایران🇮🇷 رفتیم و در آنجا زبان فارسی را یاد گرفتم. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم ( قسمت شانزدهم ) بچه ها گفتند: این کلاه🎩 نمدی مال پشت قله ی قافه. این کلاه🎩 را از کجا آوردی؟ گوردون👴🏻 گفت: من به همراه پسرم به پشت قله ی قاف سفر کرده بودیم و این کلاه🎩 را برای خودم خریدم ولی قله ی قاف فرو ریخت وپسرم زیر آوار ماند☠. بچه ها گفتند: ما می خواستیم از ترافولا😡 بخاطر اینکه کشورمان را خراب💥 کرده انتقام👊 بگیریم. اما او خیلی از ما قویتر💪 بود و شروع به کشتن☠ ما کرد. ما هم فرار کردیم. گوردون👴🏻 گفت: ااا پس ترافولا😡 کشور را ویران کرده😤. یکهو صدای آژیر🎵 ردیاب بلند شد. رئیس ترافولا😡 ژاپن بود. بچه ها گفتند: خداحافظ👋، الان ترافولا😡 ژاپن است و خیلی به ما نزدیک است. گوردون👴🏻 گفت: یک لحظه صبر کنید. میشه من هم همراهتون بیام تا انتقام پسرم را از ترافولا😡 بگیرم؟ بچه ها گفتند: باشه. آنها از قصر🏯 تابستانی پکن رد شدند. گوردون👴🏻 گفت: قصر🏯 تابستانی پکن شاهکاری در طراحی باغ های🌳 چینی است. قصر🏯 تابستانی پکن در سال۱۷۵۰ میلادی ساخته شده است. محل دومی که از آنجا رد می شدند معبد آسمانی🏛 بود. گوردون👴🏻 گفت: معبدآسمانی🏛 بزرگ ترین و کامل ترین قربانگاه باستانی در چین حساب می شود. پادشاهان سلسله ی میگ وچینگ هرسال در این معبد🏛 مراسم باشکوهی🎊🎉 برای آسمان و برکت محصولات فراوان برپا می کردند. بعد، از چین خارج شدند و به ایتالیا رفتند و گوردون👴🏻 هم همراهشان بود. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
سلام. این نقاشی من، در مورد زیاد استفاده کردن از اینترنت و ... است که خیلی بد می باشد. در تصویر بالا، سمت چپ، نشان اینترنت بصورت تفنگ است که اگر زیاد از آن استفاده کنیم شلیک می کند. در تصویرپایین، یک مردایرانی است که به یک آمریکایی زده و آمریکایی در خونش عکس BBC است و مشتی است که به عفاف و حجاب می زند. درتصویربالای آن،تصویرمردایرانی است که به یک اسرائیلی زده و اسرائیلی درخونش عکس تلگرام ومشتی است که به چادر میزند. @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم ( قسمت هفدهم ) سفر سیزدهم به ایتالیا بود. پایتخت: رم مذهب: اکثریت مسیحیت نوع حکومت: جمهوری زبان رسمی: ایتالیایی پول رایج: یورو پرچم:🇮🇹 کشور ایتالیا در قاره ی اروپا قرار دارد. وقتی به ایتالیا رفتند، در ردیاب📱 دیدند که لشکر ترافولا😡 از آنها دور شدند. آنها به شهر رم رفتند. شهر رم خیلی قشنگ بود. در شهر رم بزرگترین ورزشگاه بود به نام (کولوسئوم). آنجا اعدام های☠ زیادی را به چشم دیده و حتی هنوز هم می توانیم صدای غرش حیوانات🐅 گرسنه و درنده و فریاد😱 بردگانی که برای زندگی خود مبارزه می کردند را در خرابه های کولوسئوم بشنویم👂🏻. کولوسئوم بزرگترین ورزشگاه و تماشاخانه ی روم باستان، محل خاک و خون و لبخند و افتخارات زیادی بوده است. محل بعد معبد🏛 (پانتئون) بود. پانتئون از حمله ی⚔ بربرها جان سالم به در برده و هنوز کسی نمی داند چگونه این اتفاق افتاده است؟🤔 ورودی به این معبد🏛 رایگان است و تا ساعت۹:۳۰دقیقه⏳امکان بازدید وجود دارد. بچه ها به سیرکی🏟 رفتند. شعبده باز‍🤹🏼‍♂ در آنجا غوغا می کرد. اول یک نفر را از بچه های انقلابی انتخاب کرد. او را در یک صندوق انداخت و با چکش🔨 و میخ درش را محکم بست. خودش هم توی یکی از صندوق ها قایم شد. یک لحظه پرده ای را باز کردند و بعد پرده را کنار زدند و دیدند که جای شعبده باز‍🤹🏼‍♂ و بچه ی انقلابی عوض شده است😳. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم (قسمت هجدهم) مرحله ی بعد، یک روبان بلند آبی و یک صفحه ی مقوایی به همراه دو پارچه ی آبی آوردند. یکی از بچه های انقلابی را هم زیر میز گذاشتند. شعبده باز‍♂، ۳ ثانیه صبر کرد و بچه را از زیر میز بیرون آورد. وقتی بیرون آمد آرم اسرائیل روی سینه اش بود. یکهو مجلس بهم خورد. یک مرد یک‌ گلوله را در پیشانی آن مرد شعبده باز‍♂ زد. پلیس👮 آمد و آن مرد تفنگ🔫 به دست، را زندانی کرد. بچه ها هم به خاطر اینکه آن مرد مؤمن بود، رفتند و آن مرد را آزاد کردند و از ایتالیا فرار کردند. آن مرد می گفت: اسم من آکواردورمار است. خیلی دوست دارم با دشمنان دین اسلام بجنگم⚔ و من هم می خواهم همراه شما بیایم. بچه ها گفتند: باشه. بعد از ایتالیا به هلند رفتند. سفر چهاردهم به هلند بود. پایتخت: آمستردام مذهب: مسیحیت نوع حکومت: سلطنته ی مشروطه پول رایج: یورو زبان رسمی: هلندی پرچم: 🇳🇱 کشور هلند در قاره ی اروپا قرار دارد. شاید شما بیشتر می دانید ولی باید بگم که هلند کشور گلها💐 است. آنها به آمستردام رفتند. دیدند که در خیابان آیتافا، دعوا شده است👊. دو تا مرد گردن کلفت👥، هردو هم غیرتی👥! حسین👱🏻 از یک نفر پرسید: چی شده؟ آن مرد گفت: این دو نفر زندانبان👥 هستند. یک زندانی فرار کرده و هر کدام تقصیر را گردن آن یکی می اندازد. حسین👱🏻 و بچه ها یک نقشه کشیدند. گوردون👴🏻 و آوادی مثلا با هم دعوایشان👊 شد. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا