پدر👨🏻: پسرم دیگه وقت خواب😴 است. اگر نروی بخوابی مثل پریروز نمی توانی در امتحان بیست20 شویا.
پسر👦🏻: منظورت مسابقه ی دو🏃 هست که من از کلاس شیشمی ها هم بردم؟
پدر👨🏻: بله همان که خودت می گویی
پسر👦🏻: پدر یک چیز ذهن مرا مشغول کرده
پدر👨🏻: چه چیزی؟
پسر👦🏻: من وقتی آن مسابقه را بردم کلاس ششمی ها که می خواستند به من ثابت کنند که من چیزی از مسابقه نمی دانم به من گفتند که اصلا تو می دانی که اگر بخواهیم از مانعی رد بشویم باید چه کار کنیم؟
من انقدر سوال و جواب کردم تا آن ها حرفشان را پس گرفتند.
چند روز بود که یک دوست👤 پیدا کرده بودم و با او بازی می کردم. انقدر او بازی های متنوع و خوب بلد بود که من یادم رفت که امروز امتحان دارم😔.
بعد یکی از دوستانم🙋🏻♂ که دوستم👤 را پیش آن کلاس ششمی ها دیده بود به من گفت که این بچه👤 با آن کلاس ششمی ها در ارتباط🤝 است.
من👦🏻 هم از امتحانم جا ماندم😔.
پدر👨🏻: این کار تو مرا چقدر یاد امام جواد💚 می اندازد. یک روز مأمون🖤( قاتل امام رضا که امام رضا💚 پدر امام جواد است) دانشمندان را جمع می کند و امام جواد💚 که آن موقع 7/8 سال داشت را هم دعوت کرد. یکی از پیرها👴🏻 به امام جواد💚 نگاه کرد👀.
پیر👴🏻: بنظرت اگر ما در حال احرام باشیم و یک پشه رویمان نشست ما هم می خواستیم فراری اش دهیم اما مرد، حکم ما چیست؟
( ❌در محدوده ی حرم، کشتن حیوان گناه محسوب می شود❌)
امام جواد💚: به قصد زیارت رفته بود؟ لباس زیارتی تنش بود؟
از عمد بود؟...
خلاصه امام جواد💚 خیلی سوال پرسید. شاید بیش از صد سوال مهم و فرعی در این یک سؤال پیرمرد👴🏻 وجود داشت.
پیر مرد👴🏻: آقا من سؤالمو پس می گیرم.
امام جواد💚: نه، اتفاقا بنشین و یاد بگیر.
مأمون🖤 زورش آمده بود😤. آنقدر زورش گرفته بود که انگشت اشاره اش را توی دهن کرد و آنقدر دندان زد که انگشتش خونی شد.
مأمون🖤( در دل): این پسر باید داماد من شود.
امام رضا💚 هم که قبلا می دانست مأمون🖤 این حرف را می زند از قبل برای امام جواد💚 یک همسر خوب مشخص کرده بود.
خلاصه امام جواد💚 با دختر مأمون🖤 و آن همسری که امام رضا💚 برای او انتخاب کرده بود ازدواج کرد.
آن همسر خوب، صاحب امام هادی💚 شد.
اما دختر مأمون🖤 روزی مثل فردا در غذای امام جواد زهر ریخت و ایشان را به شهادت رسانید.
تو هم ناراحت نباش. با معلمت هماهنگ می کنم که تو چیزی نخواندی تا از تو بعدا امتحان بگیرد.
@dastanhaiemohammadtaha
سلام
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
عید غدیرخم مبارک🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
اگر عید غدیر فراموش شود، تمام شیعه ها سنی میشوند
پس باید در عید غدیر نذری بدهیم و جشن بگیریم و به جشن برویم تا عید غدیر از یاد ها نرود.
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
سلام بچهها.
شما ساعت یک تا پنج پریشب یعنی شب جمعه بیدار بودید؟
مطمئنا یا خواب😴 بودید یا توی خونه🏠 آبمیوه🍹 رو توی دستتون گرفتید و به عصر جدید📺 نگاه می کردید👀.
ما هم اولش مثل شما به عصر جدید نگاه می کردیم👀.
هر شب جمعه عادت داریم بریم امامزاده عبدالعظیم. ساعت۲، راه افتادیم به سوی امامزاده. هی از بابام سوال می کردم واقعا خوابت😴 نمی آد؟ بابام می گفت: اصلا خوابم نمی آد.
من از خواب فقط غش کردم😴. اما تا دراز کشیدم رسیدیم. صدای خواهرم زدم و رفتیم امامزاده. من فقط داشتم غش می کردم و هی توی دست و پای مامان و بابام می رفتم. رفتیم زیارت کردیم و برگشتیم.
ساعت حدود پنج صبح بود که داشتیم بر می گشتیم. منم انگار مترسک، خوابم نمی برد! داشتم برای خودم فکر می کردم که دیدم بابا و مامانم یک نوع جیغ را زدند. بابام هی فرمون را تکان می داد. من هنوز نفهمیده بودم داشت چه می شد. یک دفعه فهمیدم خوردیم به یه چیزی. یک جیغ بلند هم اون موجود زد. دیدم بابام داره با سرعتی تند تر می رود. بابام گفت: بچه ها اصلا نگران نباشید. به بابام گفتم: چی بود؟
گفت: یک گله سگ🐶 اومد جلوی ماشین🚙 و به یکی از آنها زدیم.
من فقط قلبم داشت از دهنم بیرون می آمد😱. فقط به شما حسودیم می شد که راحت گرفتین خوابیدین😴.
بابام گفت: طوریت که نشده طاها جان؟
گفتم: نه ممنون.
خواهرم می گفت: وای من از سگ می ترسم! وای من از سگ می ترسم!
بابام گفت: خب حداقل این همه اومدیم بیرون بریم یک کله پاچه بخریم.
مغازش یک طوری بسته بود انگار تا ابد نمی خواست باز کنه!
ما با خستگی به شهرکمون رسیدیم. من و مامانم و خواهرم رفتیم به سوی آپارتمانمون. مامانم با صدای یواش بهمون گفت: بچه ها سریع برگردیم پیش بابا.
رفتیم پیش بابام. مامانم گفت که یک سگ🐶 دیده که داشته از پله ها بالا و پایین می شده. بابام گفت: همین الآن سگه🐶 رو دیدم که از آپارتمان بیرون رفت.
بابام یک نگاه به جلوی ماشین🚙 کرد. دید سگ🐶 توی جاده محکم خورده به سپر ماشین🚙 و باید حداقل 1 ملیون💵 بده تا سپر رو تعمیر کنه🛠. وقتی برگشتیم خونه نمازمون📿 رو خوندیم و بی هوش شدیم😴.
من اسم پریشب رو می گذارم پنجشنبه ی سگی سگی🐶🐶.
@dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرا رسیدن ماه محرم و شهادت امام حسین (ع) ویارانش را بر همه ی شما تسلیت عرض می کنم.
یک شعر خوب از حضرت رقیه
گفتم میاد بابام گفتن که رویامه
در وا شد و گفتم این دیگه بابامه
باور کنم بابا این طشت پرخونه
ای سر شدی امشب مهمون ویرونه
حالا که اومدی جونم بشه فدات
تو این یه ساعته از چی بگم برات
از سوزش سرم
از پای پر ورم
از چی بگم برات
از وضع معجرم
از غارت حرم
از چی بگم برات
آروم بگم بابا چون عمه بیداره
این زخم رو پلکم سوغات بازاره
بازار کدوم بازار با سنگ و چوب رفتیم
اون چند قدم راهو صبح تا غروب رفتیم
از بس صدات زدم دیگه گرفت صدام
مثل قدیم بیا قصه بگو برام
از قصه ی سرت
از زخم پیکرت
قصه بگو برام
از وضع حنجرت
از اشک مادرت
قصه بگو برام
از چی بگم برات
حتما خبر داری افتادم از ناقه
دیگه نگم چی شد گوشم هنوز داغه
دستا که رفت بالا چشمامو می بستم
بابا بگو آیا من خارجی هستم
مهمونی بردنم از اون شبم نپرس
من بهتره نگم از زینبم نپرس
از زخم بی حساب
از اون همه عذاب
چیزی ازم نپرس
از چادر و نقاب
از مجلس شراب
چیزی ازم نپرس
کانال محمدطاها✌🏻
@dastanhaiemohammadtaha
ببخشید تولد حضرت مسیح یکی دو روز پیش بود. اما من الان برایتان فرستادم. راستی من این فایلPDF را برای شما درست کردم.
#نقاشی_های_من
شهادت جانسوز سردار دلها حاج قاسم سلیمانی و سردار ابومهدی المهندس را به همه ی شما تبریک و تسلیت عرض می کنم
این نقاشی را در این مورد کشیدم که برای شما فرستادم
@dastanhaiemohammadtaha
به هر کسی که روبیکا داره یا توی کانال عضو نیست خبر بدین بیان توی کانال داستان های محمد طاها
#لطیفه_ها_و_جک_ها
ببخشید خانوم معلم یه سوال داشتم
بپرس جانم
میشه کسی رو بخاطر کاری که نکرده تنبیه کرد
نه عزیزم
پس من مشقامو انجام ندادم
#معما_ها_ی_جذاب
در یک زندان نگهبانی می گوید: اگر هر کدام از شما یک کار عجیب انجام بدهید حبستان را نصف می کنیم. یک حبس ابدی کاری عجیب انجام می دهد. نگهبان باید چه کند که به وظیفه اش عمل کند.
#تحقیق_ها_ی_من
#اماکن
مسجدالنبی
حضرت محمد (ص) فرموده اند :
میان منبر و خانه من باغی است از باغهای بهشت و منبر من بر دری از درهای بهشت قرار دارد»
نامهای دیگر:جامع مدینه • مسجد الرّسول • مسجد رسول الله • مسجد نبوی • مسجد مدینه
مکان: عربستان، مدینه، مسجدالنبی
اهل حرم: حضرت محمد
اهل قبر های دیگر: ابوبکر و عمر
تعداد درهاى مسجد در امتداد زمان تغییراتى یافته است مشهورترین آنها عبارتند از:
-باب الرحمه
-باب جبرئیل
-باب السلام
-باب النساء
نامهای دیگر:جامع مدینه • مسجد الرّسول • مسجد رسول الله • مسجد نبوی • مسجد مدینه
نام گنبد: گنبد خضرا.
نام ستون ها: ستون مخلقه(نمازگاه پیامبر)، ستون مهاجران(عایشه)،ستون توبه،ستون السریر، ستون محرس(منسوب به علي)، ستون وفود، مقام جبرئيل، ستون تهجد، ستون حنانه.