به نام خالق جهان
🔷🔶#مکتشف🔶🔷
نویسنده: محمد طاها حدادپور جهرمی
مقدمه:
تولدت مبارک ای جهان هستی👏:
خداوند باز هم به جهانی خاتمه داد. جهانی که شاید با جهان ما خیلی فرق داشته باشه، شاید انسان هایی در فضا هایی باشن که زمین تا آسمون با ما فرق داشته باشن،شاید موجودات دیگه ای باشن توی جهان ما، یا شاید موجودات دیگه ای توی فضای دیگه ای بودن یا...
معلوم نبود چند هزار کُره که در آن موجودی میزیسته وجود داشت، معلوم نبود اون جهان چند بعدی بوده، شاید دوبعدی، سه بعدی، یا حتی 4 بعدی! بالاخره، کاری نداریم، اون جهان مهو شد.
دنیا ها مانند یک صفحه ی سفید هستند که هر وقت صفحه را پر می کنیم، مطالبی را که در آن نوشتیم را پاک می کنیم و از اول مطالبی جدید می نویسیم. خداوند هم جهانی(مطالبی) درست کرد (در صفحه ای سفید نوشت) و وقتی تمام شد او را محو کرد(پاک کرد) و دوباره جهانی درست کرد، در این جهان منظومه ی شمسی را قرار داد. این منظومه در بخش کوچکی در کهکشان راه شیری است که معلوم نیست در این کهکشان چند منظومه باشد، اما در این جهان چند هزار کهکشان است. این یک بخش کوچک از جهان است، چندین هزار بخش اینطوری در این جهان وجود دارد.
حالا از کل جهان بگذریم، یک کره در منظومه ی شمسی بود به اسم زمین🌍 که خداوند برای موجودات این سیاره بسیار آفریده گذاشت.
در این سیاره🌍 2 موجود، فرمانروایی می کنند به اسم های انسان ها و جنیان. انسان ها از حیوانات برای حیات خود استفاده می کنند. انسان ها وجن ها همدیگر را می دیدند ولی پادشاه اصلی زمین انسان ها بودند. چون جن ها برای آیین و مذهب خود هم از پیامبران انسان استفاده می کنند و از امامان شیعه. بعضی از جنیان گول خورده و از شیاطین شدند. در آن زمان انسان ها جنیان را می دیدند و اگر شیطانی👿 می آمد ما او را می دیدیم، ولی خداوند متعال جن ها را به دنیای دیگری فرستاد. به شیاطین هم اجازه داد که ما را گول بزنند و به قلبمان نفوذ کنند.(البته اگر ما به شیاطین اجازه بدهیم)
خداوند در این سیاره پیامبران زیادی را موظف به هدایت انسان ها قرار داد. خلاصه در این دنیا باید تاریخ بود. بخاطر همین داستان های مختلفی در سراسر جهان درست کرد. بعضی از داستان ها مربوط به زندگی خصوصی و بعضی از داستان ها مربوط به یک ملت یا یک دوران، ما می خواهیم بعضی از داستان هایی که مال یک ملت یا دوران هستند را روایت کنیم.
خداحافظ جهان🙋🏻♂:
جهان آروم بود😌، یهو یک صدای شیپور میاد، تمام مرده ها زنده میشن، همه ی دنیا رو استرس😰 فرا می گیره، نه دارم اغراق می کنم، فقط آدم های بد رو استرس و خوف و وحشت فرا می گیره، برای آدم های خوب روز معمولی و یا شاید خوبی باشد، همه ی مرم در جهان زنده میشوند، از حضرت آدم تا آدمی که چند لحظه پیش مرده بود، دنیا کم کم داشت عوض میشد که...
@dastanhaiemohammadtaha
به نام خدا
#مکتشف
نویسنده: محمدطاها حدادپور جهرمی
قسمت اول:
سلام. ما می خوایم در باره ی اتفاقات زیادی در جهان صحبت کنیم، اول به روم می ریم. این منطقه در اروپای امروزی هست.
کریستف کلمب پس از اتفاقاتی امریکا رو کشف می کنه و کشور امریکا درست می شه، پس از چند قرن، تئودور هرتسل، واشنگتون، صهیون و... اسرائیل رو درست می کنند. اسرائیل هم برای اینکه کشور مقدس یهودیان فلسطین هس به اونجا می رن و بخش قابل توجهی از فلسطین رو می خرن و وقتی پولشان تمام شد به شهر هایی که نخریده بودند حمله کردند و در تصرف خود قرار دادند، اما چند روز بعد از سازمان بین الملل آمدند و اسرائیل را مورد بازخواست قرار دادند. رئیس جمهور امریکا هم از اسرائیل دفاع کرد.
به روم( به خصوص در اطراف فرانسه و انگلیس) اروپای خاموش می گویند. اونا فک می کردن که فقط روم و ایران و آفریقا وجود داره! بعدش میشه آخر دنیا و مردم میوفتن!( ینی هنوز امریکا ی جنوبی و شمالی و خود ایالات متحده کشف نشده بود) ولی ایران می دونست! می دونست که زمین گرده! خوارزمی اول از همه گردی زمین رو مشخص کرد ولی نمیدونست چرا مردم نمیوفتن از روی زمین، چند قرن بعد ابوریحان بیرونی قبل از نیوتون جاذبه رو کشف کرد، خوارزمی نظریه داده بود که چند قاره ی دیگر در پشت زمین وجود دارد.
تا این که یک روز کریستف کلمب نزدیکای اقیانوس اطلس بود، کمی استرس داشت و به لبه ی قایق تکیه داده بود.
شیطونک: سلام کریستف!
کریستف کلمب: به به! سلام شیطان اللعین الرجیم! دوست قدیمی! شیطون اختصاصی خودم!
شیطونک: سلام
کریستف: چرا اومدی اینجا؟
ادامه دارد...
@dastanhaiemohammadtaha
به نام خدا
#مکتشف
نویسنده:محمدطاها حدادپور جهرمی
قسمت دوم:
کریستف: چرا اومدی اینجا؟
شیطونک: اومدم گولت بزنم!
کریستف: در چه زمینه ای؟
شیطونک: نمیدونم! فقط تو رو ابلیس سریعتر یک زمیه ای برای گول زدن بهم معرفی کن! دستم تنگه!
کریستف: شیطون این حرفا رو وللش! خیلی اضطراب دارـم.
شیطونـک: چرا؟
کلمب: بهم گقتن بیام آخر دنیا! آخه اگه بمیـــــــــرم چی؟
شیطونک: چرا اومدی؟
کلمب: بهم گفتن بیام اینجا! اگه زنده برگشتم و به یک تمدن دیگه رسیده بودم خونمو طلا بگیرن! ولی اگه یهو مُردم چی؟
بعد نگاه به جلو کرد و با آه و ناله گفت:وای!
شیطون( در حال روده بر شدن از خنده): بابا خیالت راحت! اینوری که داریم میریم به یک منطقه ی بزرگ می رسیم که کسایی که اونجا زندگی می کنن اسمشون سرخپوست و سیاه پوست هست!
کلمب: پس با خیال راحت برم؟
شیطونک: راحت باش!
کلمب رفت و دید که بله! 3 قاره ی بزرگ بود!( همون امریکای جنوبی و شمالی و متحده ی امروزی)
چند روز بعد:
کریستف کلمب داشت توی دریای اطلس قایق رانی می کرد با خنده و شادی که یهو شیطون اومد و با نگرانی گفت: هِی کریستف! یه کشتی پشت سرته!
کریستف: نگران نباش شیطان العین! توی این کشتی رئیس رئسای روم هستن! اومدن بریم به فتح این نیم کره!
ادامه دارد...
@dastanhaiemohammadtaha
به نام خدا
#مکتشف
قسمت ۳ و ۴ و ۵ و ۶ و ۷ و ۸
شیطون: جلا الخالق! با یه کشتیه ساده آیا؟
کریستف: آخه مگه ندیدی؟ ایناها سلاحشون کجا بود؟ ها؟ به توپ می بندیمشون! البته سرخ پوستا رو! سیاه پوستا رو هم به بردگی می گیریم!
شیطون: اونوقت بنظرتون کسی میاد توی کشور جدیدی که می خواین بسازین آیا؟
کریستف: میان!
شیطون: چطوری آیا؟
کریستف: آقای آیا! بعد از صد هزار سال دیگه می تونیم وانمود کنیم که ما سفیدا مقیم این نیم کره بودیم! که سرخپوستا حمله کردن! سیاه پوستا رو هم یک سری ارباب خشن نشون میدیم! ههههه!
شیطون: خوب از ما توی بدجنس بودن جلو افتادینا!
کریستف: خجالتمون میدین
خلاصه این خائن های رومی رفتن و سرخ پوستا رو از دور انداختن و کم کم در یکی از مناطق، ایالات متحده رو بنا کردن!
البته بعضی ها هم معتقددند که:
کریستف توی دفتر بزرگترین فرد روم نشسته بود.
که یکهو اون فرد بزرگ اومد داخل، نشست و گفت: کریستف! تو باید به آسیا کشور هندوستان بری و این ماموریتی که به تو می دهم رو انجام بدی!
کریستف: چشم! نوکرتونم هسّم!
خلاصه مرد بزرگ رومی دستور رو داد و کریستف راهی دریا شد. اما به جای اینکه به آسیا برسه به امریکا که هنوز کشف نشده بود رسید. اون تا آخر عمرش نفهمید که نیم کره رو کشف کرده!
( خدا خیرش بده که کشف کرده! ولی همین برای ما شده یه دردسر!)
بعضیا هم میگن کریستف کلمب یکی از بزرگترین برده دارهای جهان است!
گذشت و گذشت تا اینکه یک روز:
تئودور هرتسل (هرتزل) توی خونش خوابیده بود. بالشت رو بغلش کرده بود و صدای خروپفش هم کل امریکا رو فرا گرفته بود!
که یهو در زدن!
تئودور: ها! چته! ارث باباتو تقسیم می کنن اینطوری در می زنی؟
فرد پشت در: آقو به ما گفتن بیِیم بیگیم شما با حضرت ابلیس، جناب صهیون، اهالی ابلیس پرست و صاحب اختیارمون واشنگتون قرار دارین!
با شنیدن این خبر تئودور به خودش اومد و گفت: خیل خوب الان می آم!
و اما بشنویم از جلسه:
جلسه یک میز گرد داشت که صهیون، ابلیس و واشنگتون دور میز نشسته بودن! یه چند تا صندلی هم بود که اهالی شیطون پرست روی اونا نشسته بودن!
ابلیس( با داد ): چرا هرتسل نمی آد؟
واشنگتون: اِ! جناب!
بعد یواش در گوش ابلیس گفت: مگه قرار نبود یخورده با آرامش تر باشین؟
ابلیس( با داد ): من هر طور بخوام برخورد می کنم به شما هم هیچ ربطی نداره!
یهو تئودور نفس زنان اومد و گفت: معذرت می خوام! دیر رسیدم!
ابلیس: جناب تئودور چرا انقدر دیر اومدی؟
تئودور: واقعا پوزش می طلبم!
بعد رفت پشت میز گرد نشست.
یهو یک شیطون دیگه اومد تو و گفت: پدر بزرگ، ابلیس! شما اینجا چه غلط... معذرت می خوام چرا اَنوَر با سعادتتون اینجاست؟ الان باید توی آسمان ششم رو به هفتم باشه! من خودم میام سر جاتون می شینم!
ابلیس: حام تو اینجا چه غلطی می کنی؟
حام بن حیم بن قیس بن ابلیس: گفتم اینجا چه غلطی می کنم!
ابلیس: حالا چی کار باید بکنم؟
حام: باید برین توی جلسه! می گن که می خوان یک تصمیم مهم بگیرن!
ابلیس: مثلا چه تصمیمی؟
حام: دیگه همشو که نمیتونم اینجا بگم!
ابلیس ( یواش): قضیه ی 100 تا گروهه؟
حام: بله دیگه!
ابلیسم از خدا خواسته بدون خدافظی رفت!
حامم با غرور جای ابلیس نشست!
حام: خب قضیه چیه؟
واشنگتون: راستش ما می خواستیم که ابلیس یه چیزی بذایه!
حام: جان؟ چی گفتین؟ بذایه؟
واشنگتون: بله دیگه! باید از ترکیب دین یهود و کمی ابلیس و ابلیس پرستی یه دولتی تشکیل بدیم دیگه!
حام: ها! ینی باید توسط دین یهود یک بچه از شیطان بسازیم! درسته؟
صهیون: دقیقا! من می تونم دایه ی این فرزند باشم! ولی کی ظهور دهندش باشه؟
هرتسل: من می تونم پرستار این بچه باشم! بعد اون لطف ظهور دادن توسط من رو به هیچ وجه فراموش نمی کنه!
حام: یا می تونه تو رو پیامبر خودش قرار بده!
هرتسل: ها! ینی می گی منم پیامبر بشم!
بعد با خوشحالی در حالی که چشاش برق می زد گفت: کنار اسم موسی و یوسف و ایناها اسم من رو هم قرار میدن!
حام: بله! حالا فقط و فقط یه بحث مونده! اون چیه؟
یهو یکی از شیطان پرست ها با خنده گفت: اینکه پذیرایی چیه!
به نام خدا
#مکتشف
نویسنده: محمدطاها حدادپور جهرمی
قسمت۹
دستیار رئیس: اما قربان قانون سازمان ملل میگه که نباید موجب آزار و اذیت کشور های دیگه بشیم!
رئیس: ما می تونیم به امریکا تکیه کنیم!
دستیار رئیس: قربان فتح یک کشور آسون نیستا! خیلی سخته!
رئیس: پولامون چقدره؟
دستیار: بانک پر از پوله!
رئیس: خوبه! می تونیم بعضی از زمینا رو بخریم بضیاشونو هم به زور بگیریم!
خلاصه این اتفاق افتاد که اسرائیل به فلسطین رفت.
زمین های بزرگی رو خرید!
همینطور شروع کردن به خریدن تا یه روز:
دستیار رئیس: قربان بانک دیگه پولی نداره!
رئیس: بهتر! می خوایم بزنیم تو کار جنگ!
خلاصه اسرائیل به فلسطین حمله کرد! وقتی حمله کرد توی زمین هایی که خریده بود مستقر شد.
ولی از نظر من و یا حتی شما فلسطین کار اشتباهی کرد. نبای اون چن تا زمین رو به اسرائیل می دادن.
که یه روز چند نفر از سازمان ملل اومدن تا حساب اسرائیل رو کف دستش بذارن!
به سازمان موساد رفتند.
یکی از نمایندگان سازمان ملل رفت توی سازمان اسرائیل!
سرباز1 و 2 اونجا بودن.
نماینده: با رئیستون کار دارم!
سرباز1: به مثال چی کار؟
نماینده کارت شناساییشو آوورد بیرون و گفت: از سازمان مللم!
ادامه دارد...
@dastanhaiemohammadtaha