eitaa logo
کانال محمدطاها✌🏻
1.3هزار دنبال‌کننده
90 عکس
29 ویدیو
15 فایل
🇮🇷کانال محمدطاها حدادپور🇮🇷 🔷حاوی کلیپ، عکس، داستان و... همگی ساخته محمدطاها حدادپور. 🔺📽لینک کانال آپارات👇 https://www.aparat.com/mohammadtaha_Haddadpour8 . . . . . . . . . #رئالیتی_مدیا #کانال_محمدطاها
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم ( قسمت دوازدهم ) بچه ها بعد از اینکه از فضا👾 برگشتند، قله ی قاف را دیدند که فرو ریخته و تمام کشور ویران شده است. آنها هم تحقیق کردند و دوربین های مدار بسته🎥 را دیدند. تا دوربین🎥 را نگاه کردند، ترافولا😡 ظاهر شد و گفت: من کشورتون رو ویران کردم. بله...بله...حالا هم اگه جرأت دارید بیایید به ما حمله کنید⚔ و بعد یک کاغذ📃 به آنها نشان داد که رویش نوشته بود: اعزام گروه ۵۰ هزار نفری العرب المتهار، از کشور عربستان، با مدیریت سربازان متهاری. پایین آن نوشته بود: اعزام گروه ۵۰ هزار نفری پرسی مرتیا از کشور آمریکا، با مدیریت سربازان مرتیا. ( ۵۰ هزار + ۵۰ هزار ) چند میشه؟ آهان فهمیدم. بچه ها می خواهند با یک گروه ۱۰۰ هزار نفری مبارزه کنند⚔. بگم چطور رئیس ترافولا😡 زنده است؟ به خاطر همین برمی گردیم به فصل قبلی. وقتی که بچه ها، تانکها را نابود کردند، هنوز یک نفر از گروه ترافولا😡 زنده مانده بود. آتش🔥 را خاموش کرد و ترافولا😡 را هم نجات داد و با دزدیدن یک هلیکوپتر🚁 جنگی از کشور لیبی ( کشور لیبی در شمال قاره آفریقا قرار دارد ) فرار کردند و به آمریکا رفتند و ترافولا😡 را پیش دکتر آریناجو👨🏼‍⚕ یکی از بهترین دکترهای آمریکا فرستاد. همه ی بدن ترافولا😡 سالم مانده بود ولی فقط پایش فلج شده بود و یکی از چشمهایش👁 هم سوخته🔥 بود. بله، بچه ها هم از این ماجرا باخبر نبودند. بچه ها اول شکه😳 شدند‌. آخه چطور می شود ترافولا😡 زنده باشد؟ ولی بعد گفتند زنده هست که زنده هست ما می توانیم مثل قبل سپاهشان را شکست بدهیم👊. البته به این راحتی هم که بچه ها می گویند نه، ولی از دست بچه ها بر می آید💪. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم (قسمت سیزدهم) بچه ها، لشکر ترافولا😡 را در جزیره ی ویک پیدا کردند و جنگیدن⚔ را آغاز کردند. اما متوجه شدند، ترافولا😡 خیلی قویتر💪 از خودشان است. داشتند شکست می خوردند که حسین👱🏻 یک فکر به سرش زد. او از سجاد خواست که برود و به وسایل سپاه ترافولا😡، یک ردیاب وصل کند و بقیه ی افراد هم سپاه ترافولا😡 را سرگرم کنند و بعد همگی فرار کنند. البته بنظرم فقط همین کار برایشان باقی مانده بود. خلاصه، بچه ها با هلیکوپتر🚁، به نپال، لهستان،مغرب و صحرا فرار کردند. ولی دشمن ردشان را گم نمی کرد. آنها یکدفعه به یک مکان پر از، مه🌫، رسیدند. وقتی متوجه شدند دیدند که بین قزاقستان و مغولستان هستند، اگر به قزاقستان می رفتند ترافولا😡 آنها را پیدا می کرد، پس تصمیم گرفتند به مغولستان بروند، چون آنجا پر از، مه🌫، بود. در حال رفتن به مغولستان بودند که سوخت⛽️ هلیکوپتر🚁 تمام شدو در بیابانی🏜 در شهر چولبایسان در مغولستان فرود آمدند. سفر یازدهم به مغولستان بود. پایتخت: اولان باتور مذهب: بودایی نوع حکومت: پارلمانی پول رایج: تاگریک پرچم: 🇲🇳 مغولستان در قاره ی آسیا قرار دارد. آنها وسط یک بیابان🏜 فرود آمدند. در حال راه رفتن بودند که به یک کلبه🏚 رسیدند. روی دیوار آن کلبه🏚، یک تصویر عجیب و غریب وجود داشت. یک دایره⚪️ بود که اطراف آن، در بالا، پایین، چپ و راست گوشه داشت، و وسطش یک آرم هلال ماه🌙 بود. دور تا دور تصویر هم ستاره⭐️ کشیده شده بود. ( بعضی از مسلمانان، شکل هلال ماه🌙 را نشانه ی اسلام می دانند. ولی شیعه ها به این آرم اعتقادی ندارند. بیشتر سنی ها از این آرم استفاده می کنند. خوب سنی ها هم جزء مسلمانان هستند. ) بچه ها در🚪 زدند. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم (قسمت چهاردهم) در🚪 باز شد. یک آدم سنی، آنجا بود. آن مرد آنها را با مهربانی☺️ به خانه اش دعوت کرد. او از آنها پذیرایی کرد. بچه ها گفتند: اسم شما و آیین شما چیه؟ آن مرد سنی گفت: اسم من آوادی تاباواتی هست و آیینم سنی و آن آرم بالای سرتون، آرم اجداد پدری من هست. بچه ها هم گفتند: ما هم گروه بچه های انقلابی هستیم و از پشت قله ی قاف آمده ایم. گروه رئیس ترافولا😡 به دنبال ما است و ما باید به جایی پناه بگیریم. آوادی کمی فکر کرد و گفت: ترافولا؟ ترافولا؟ من و ترافولا😡 باهم در آمریکا همخدمت بودیم. پدر و مادرم یک دوست داشتند که شوهر عمه ی او، ترافولا😡 بود. یک روز که توی خدمت بودیم، او به من گفت: تو بیا نگهبانی بده تا من بروم، با رئیس کار دارم. بعد من همینطور آنجا وایساده بودم که یک نفر از پشت به سرم زد👊 و من را در مغولستان در این بیابان🏜 انداخت. میدانید چرا من را در این بیابان🏜 انداخت؟ چون او می دانست که من سنی هستم. آ‌وادی گفت: میشه من هم همراه شما بیایم؟ دلم می خواهد انتقامم👊 را از ترافولا😡 بگیرم. بچه ها با هم گفتند: باشه، مشکلی نیست. یکدفعه صدای در🚪 شنیده شد. آوادی گفت: بدوید بروید در آن اتاق. بعد آوادی در🚪 را باز کرد. پشت در، مردی بود که مغولی حرف می زد. بچه ها نمی دانستند چه می گوید. وقتی آوادی برگشت گفت: الان تمام مغولی های اطراف می خواهند به اینجا بیایند.( چون آن مغولی ها، باشیعه ها دشمن بودند. ) شما ۵ کیلومتر به سمت راست👉 بروید تا به یک خانه🏠 برسید. در آنجا پناه بگیرید. بچه ها به آن خانه🏠 رفتند. صبر کردند تا شب شد🌛 و به خانه ی آوادی🏚 برگشتند. آوادی تصاویر🏞 جاهای دیدنی مغولستان را به آنها نشان می داد‌. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم ( قسمت پانزدهم ) بر روی عکس🏞 اول دست گذاشت و گفت: در مغولستان یک جاذبه ی گردشگری است به نام (قراقروم). شهر قدیمی قراقروم بر روی تپه های سرسبز و سنگ دشت اورخون، قرار گرفته است. بعد دستش را بر روی عکس🏞 دوم گذاشت و گفت: این جا جاذبه ی دیگری است به نام پارک ملی (ترلج). قله های بلند و وسیع پارک ملی ترلج، در شمال اولان باتور قرار دارد. بچه ها گفتند: این درسته که میگن اولان باتور آسمان خراش های شیشه ای🏢 قشنگی دارد؟ آوادی جواب داد: بله. راستی میشه من هم با شما به کشورها بیام؟ بچه ها گفتند: بله بچه ها از مغولستان فرار کردند و به کشور چین رفتند. آوادی هم با آنها آمد. ( بچه ها با توجه به ردیاب می دانستند که ترافولا😡 از آنها خیلی فاصله دارد.) سفر دوازدهم به چین بود. پایتخت: پکن مذهب: اکثریت بودایی زبان رسمی: چینی ماندارین نوع حکومت: دولت کمونیست پول رایج: یوان پرچم: 🇨🇳 کشور چین در قاره آسیا قرار دارد. بچه ها تا به چین رسیدند، به تبت( یکی از شهرهای چین ) رفتند. به یک بیابان🏜 رسیدند. یک چوپان پیر👴🏻 آنجا بود که یک کلاه🎩 نمدی داشت که شبیه به کلاه🎩 های قافی بود. آخه کشور پشت قله ی قاف، کشور چوپان ها بود. آن چوپان فارسی صحبت می کرد. بچه ها از چوپان پرسیدند: سلام، اسم شما چیه؟ چوپان جواب داد: سلام، من (گوردون چاین) هستم. بچه ها گفتند: ما هم بچه های انقلابی هستیم و رئیس ترافولا😡 دنبال ما است. راستی چرا شما اسمتون چینی هست ولی فارسی صحبت می کنید؟ چوپان گفت: پدر و مادرم چینی بودند و من در چین به دنیا آمدم👶🏻 اما بخاطر کار پدرم، ما به ایران🇮🇷 رفتیم و در آنجا زبان فارسی را یاد گرفتم. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم ( قسمت شانزدهم ) بچه ها گفتند: این کلاه🎩 نمدی مال پشت قله ی قافه. این کلاه🎩 را از کجا آوردی؟ گوردون👴🏻 گفت: من به همراه پسرم به پشت قله ی قاف سفر کرده بودیم و این کلاه🎩 را برای خودم خریدم ولی قله ی قاف فرو ریخت وپسرم زیر آوار ماند☠. بچه ها گفتند: ما می خواستیم از ترافولا😡 بخاطر اینکه کشورمان را خراب💥 کرده انتقام👊 بگیریم. اما او خیلی از ما قویتر💪 بود و شروع به کشتن☠ ما کرد. ما هم فرار کردیم. گوردون👴🏻 گفت: ااا پس ترافولا😡 کشور را ویران کرده😤. یکهو صدای آژیر🎵 ردیاب بلند شد. رئیس ترافولا😡 ژاپن بود. بچه ها گفتند: خداحافظ👋، الان ترافولا😡 ژاپن است و خیلی به ما نزدیک است. گوردون👴🏻 گفت: یک لحظه صبر کنید. میشه من هم همراهتون بیام تا انتقام پسرم را از ترافولا😡 بگیرم؟ بچه ها گفتند: باشه. آنها از قصر🏯 تابستانی پکن رد شدند. گوردون👴🏻 گفت: قصر🏯 تابستانی پکن شاهکاری در طراحی باغ های🌳 چینی است. قصر🏯 تابستانی پکن در سال۱۷۵۰ میلادی ساخته شده است. محل دومی که از آنجا رد می شدند معبد آسمانی🏛 بود. گوردون👴🏻 گفت: معبدآسمانی🏛 بزرگ ترین و کامل ترین قربانگاه باستانی در چین حساب می شود. پادشاهان سلسله ی میگ وچینگ هرسال در این معبد🏛 مراسم باشکوهی🎊🎉 برای آسمان و برکت محصولات فراوان برپا می کردند. بعد، از چین خارج شدند و به ایتالیا رفتند و گوردون👴🏻 هم همراهشان بود. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
سلام. این نقاشی من، در مورد زیاد استفاده کردن از اینترنت و ... است که خیلی بد می باشد. در تصویر بالا، سمت چپ، نشان اینترنت بصورت تفنگ است که اگر زیاد از آن استفاده کنیم شلیک می کند. در تصویرپایین، یک مردایرانی است که به یک آمریکایی زده و آمریکایی در خونش عکس BBC است و مشتی است که به عفاف و حجاب می زند. درتصویربالای آن،تصویرمردایرانی است که به یک اسرائیلی زده و اسرائیلی درخونش عکس تلگرام ومشتی است که به چادر میزند. @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم ( قسمت هفدهم ) سفر سیزدهم به ایتالیا بود. پایتخت: رم مذهب: اکثریت مسیحیت نوع حکومت: جمهوری زبان رسمی: ایتالیایی پول رایج: یورو پرچم:🇮🇹 کشور ایتالیا در قاره ی اروپا قرار دارد. وقتی به ایتالیا رفتند، در ردیاب📱 دیدند که لشکر ترافولا😡 از آنها دور شدند. آنها به شهر رم رفتند. شهر رم خیلی قشنگ بود. در شهر رم بزرگترین ورزشگاه بود به نام (کولوسئوم). آنجا اعدام های☠ زیادی را به چشم دیده و حتی هنوز هم می توانیم صدای غرش حیوانات🐅 گرسنه و درنده و فریاد😱 بردگانی که برای زندگی خود مبارزه می کردند را در خرابه های کولوسئوم بشنویم👂🏻. کولوسئوم بزرگترین ورزشگاه و تماشاخانه ی روم باستان، محل خاک و خون و لبخند و افتخارات زیادی بوده است. محل بعد معبد🏛 (پانتئون) بود. پانتئون از حمله ی⚔ بربرها جان سالم به در برده و هنوز کسی نمی داند چگونه این اتفاق افتاده است؟🤔 ورودی به این معبد🏛 رایگان است و تا ساعت۹:۳۰دقیقه⏳امکان بازدید وجود دارد. بچه ها به سیرکی🏟 رفتند. شعبده باز‍🤹🏼‍♂ در آنجا غوغا می کرد. اول یک نفر را از بچه های انقلابی انتخاب کرد. او را در یک صندوق انداخت و با چکش🔨 و میخ درش را محکم بست. خودش هم توی یکی از صندوق ها قایم شد. یک لحظه پرده ای را باز کردند و بعد پرده را کنار زدند و دیدند که جای شعبده باز‍🤹🏼‍♂ و بچه ی انقلابی عوض شده است😳. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم (قسمت هجدهم) مرحله ی بعد، یک روبان بلند آبی و یک صفحه ی مقوایی به همراه دو پارچه ی آبی آوردند. یکی از بچه های انقلابی را هم زیر میز گذاشتند. شعبده باز‍♂، ۳ ثانیه صبر کرد و بچه را از زیر میز بیرون آورد. وقتی بیرون آمد آرم اسرائیل روی سینه اش بود. یکهو مجلس بهم خورد. یک مرد یک‌ گلوله را در پیشانی آن مرد شعبده باز‍♂ زد. پلیس👮 آمد و آن مرد تفنگ🔫 به دست، را زندانی کرد. بچه ها هم به خاطر اینکه آن مرد مؤمن بود، رفتند و آن مرد را آزاد کردند و از ایتالیا فرار کردند. آن مرد می گفت: اسم من آکواردورمار است. خیلی دوست دارم با دشمنان دین اسلام بجنگم⚔ و من هم می خواهم همراه شما بیایم. بچه ها گفتند: باشه. بعد از ایتالیا به هلند رفتند. سفر چهاردهم به هلند بود. پایتخت: آمستردام مذهب: مسیحیت نوع حکومت: سلطنته ی مشروطه پول رایج: یورو زبان رسمی: هلندی پرچم: 🇳🇱 کشور هلند در قاره ی اروپا قرار دارد. شاید شما بیشتر می دانید ولی باید بگم که هلند کشور گلها💐 است. آنها به آمستردام رفتند. دیدند که در خیابان آیتافا، دعوا شده است👊. دو تا مرد گردن کلفت👥، هردو هم غیرتی👥! حسین👱🏻 از یک نفر پرسید: چی شده؟ آن مرد گفت: این دو نفر زندانبان👥 هستند. یک زندانی فرار کرده و هر کدام تقصیر را گردن آن یکی می اندازد. حسین👱🏻 و بچه ها یک نقشه کشیدند. گوردون👴🏻 و آوادی مثلا با هم دعوایشان👊 شد. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم (قسمت نوزدهم) پدرحسین👨🏻 وسط آمد و گفت: من می دانم که چه کسی مقصر است. اما اگر خودش اعتراف نکرد به زندان می فرستمش. گوردون👴🏻 گفت: آوادی ببخشید که تقصیر خودم را گردن‌ تو انداختم. آن دو زندانبان👥 هم عبرت گرفتند. آن دو👥 به طرف بچه ها رفتند و از آوادی، گوردون👴🏻 و پدر حسین👨🏻 برای صلحی که دوباره بین آن دو👥 ایجاد کردند تشکر کردند🙏. آنها می دانستند که آوادی، گوردون👴🏻 و پدر حسین👨🏻 دارند نقش بازی می کنند. تابلو بود. آن دو👥 از بچه ها پرسیدند: شما از کجا آمدید؟ بچه ها ماجرا را برای آنها👥 تعریف کردند. آن دو نفر👥 گفتند: اسم ما کاریتا و باندا هست و بخاطر تشکر🙏 از شما ما هم به جمعتون اضافه می شویم تا به شما کمک کنیم. حالا فعلا برویم جاهای دیدنی هلند را ببینیم. جای اول پارک ملی🏞 (هوخه ویلیوه) است. این پارک🏞 یکی از پارک های مهم کشور هلند است که به عنوان یکی از جاذبه های گردشگری هلند در برنامه ی بازدید توریست های این کشور قرار گرفته است. محل دوم(اوترخت)‌ است. قدمت این شهر🏘 از گذشته های دور، مورد توجه بسیاری از مردم دنیا بوده است. بچه ها همراه کاریتا و باندا از هلند خارج شدند و به فرانسه رفتند. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل چهارم (قسمت بیستم) سفر پانزدهم به فرانسه بود. پایتخت: پاریس مذهب: اکثریت مسیحیت نوع حکومت: جمهوری پول رایج: یورو زبان رسمی: فرانسوی پرچم: 🇫🇷 کشور فرانسه در قاره ی اروپا قرار دارد. بچه ها وقتی به پاریس رفتند، برای خود خیلی وسایل🛍 خریدند. به رستوران های🍽 پنج ستاره ی⭐️ فرانسه رفتند. بخاطر همین گوشیشون📱 رو خاموش کرده بودند. تلویزیون📺 در رستوران🍽 روشن بود‌. یکهو در تلویزیون📺 خبر دادند که لشکری ۱۰۰هزار نفره، به دنبال بچه های انقلابی در مرز هستند و به جلو می آیند. بچه ها به محض اینکه این خبر را شنیدند سوار بر هلیکوپتر🚁 شدند و فرار کردند‌. آنها به صحرایی🏜 در آفریقا رفتند و آنجا فرود آمدند و با سربازان ترافولا😡 شروع کردند به جنگیدن⚔. البته بچه ها قدرت💪 کوچکی داشتند: ۲تا آر پی جی، ۸۰ مسلسل، ۸۰ کلت🔫. یکهو ۸ نفر حسین را محاصره کردند و داشتند حسین👱🏻 را می کشتند💀 که تمام هشت نفر کشته شدند☠. بله، ابوذر👨🏽‍💼 و عمادبن مسلم👳🏽‍♀، رضا شاکری🤵🏻 و ... آمده بودند کمک👌، البته با ۶ تانک و ۴ آر پی جی و هلیکوپتر🚁. خلاصه جنگ⚔ برپا بود. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی قسمت آخر این را بزن⚔... اون را بزن⚔... ترافولا😡 یک گلوله به ابوذر👨‍💼 زد. ابوذر👨‍💼 جاخالی داد و پرید و یک گلوله به ترافولا😡 زد. ولی ترافولا😡 هم جاخالی داد. بچه ها گفتند: این طور نمیشه. ما باید یک نقشه بکشیم. آنها به این نتیجه رسیدند که با هلیکوپتر🚁 بالا بروند و آر پی جی بزنند و بعد ترافولا😡 را اسیر کنند و این اتفاق هم افتاد. بچه ها ترافولا😡 رو اسیر کردند ولی نمی دانستند کجا بروند. آنها مجبور شدند ترافولا😡 را به پشت قله ی قاف ببرند تا کشور را درست کند. وقتی به کشور رسیدند دیدند کشور خرم و آباد شده است. آنها یک سید روحانی و دوستانش را دیدند که دارند کشور را درست می کنند. بچه ها اسم آن روحانی را پرسیدند و با او حرف زدند و گفتند: شما این همه آجر را چگونه پیدا کرده اید؟ سید روحانی گفت: من با سنگ های بزرگ کوه قله ی قاف⛰، که فرو ریخته شده این کشور را آباد کردم. من یک نظر دارم. بنظرم اسم کشور را تغیر دهید چون دیگه که قله ی قاف⛰ نیست و پرچم را هم تغییر بدهید. بچه ها کمی فکر کردند🤔 و به این نتیجه رسیدند که اسم کشور را «قافستان» بگذارند و پرچم را هم تغییر دادند که ان شاءالله عکسش را برای شما می فرستم. خوب دیگه کشور قافستان از دست ترافولا😡 در امان است. آخه ترافولا😡 ته سیاه چال🕳 قرار دارد. شاید بازم متهم بخواهد کشور را تهدید کند ولی الان دیگه کسی نیست که دشمن قافستان باشد. خوب تا یه دیدار دیگر خدانگهدار🤗. به امید دیدار پایان @dastanhaiemohammadtaha
پدر👨🏻: پسرم دیگه وقت خواب😴 است. اگر نروی بخوابی مثل پریروز نمی توانی در امتحان بیست20 شویا. پسر👦🏻: منظورت مسابقه ی دو🏃 هست که من از کلاس شیشمی ها هم بردم؟ پدر👨🏻: بله همان که خودت می گویی پسر👦🏻: پدر یک چیز ذهن مرا مشغول کرده پدر👨🏻: چه چیزی؟ پسر👦🏻: من وقتی آن مسابقه را بردم کلاس ششمی ها که می خواستند به من ثابت کنند که من چیزی از مسابقه نمی دانم به من گفتند که اصلا تو می دانی که اگر بخواهیم از مانعی رد بشویم باید چه کار کنیم؟ من انقدر سوال و جواب کردم تا آن ها حرفشان را پس گرفتند. چند روز بود که یک دوست👤 پیدا کرده بودم و با او بازی می کردم. انقدر او بازی های متنوع و خوب بلد بود که من یادم رفت که امروز امتحان دارم😔. بعد یکی از دوستانم🙋🏻‍♂ که دوستم👤 را پیش آن کلاس ششمی ها دیده بود به من گفت که این بچه👤 با آن کلاس ششمی ها در ارتباط🤝 است. من👦🏻 هم از امتحانم جا ماندم😔. پدر👨🏻: این کار تو مرا چقدر یاد امام جواد💚 می اندازد. یک روز مأمون🖤( قاتل امام رضا که امام رضا💚 پدر امام جواد است) دانشمندان را جمع می کند و امام جواد💚 که آن موقع 7/8 سال داشت را هم دعوت کرد. یکی از پیرها👴🏻 به امام جواد💚 نگاه کرد👀. پیر👴🏻: بنظرت اگر ما در حال احرام باشیم و یک پشه رویمان نشست ما هم می خواستیم فراری اش دهیم اما مرد، حکم ما چیست؟ ( ❌در محدوده ی حرم، کشتن حیوان گناه محسوب می شود❌) امام جواد💚: به قصد زیارت رفته بود؟ لباس زیارتی تنش بود؟ از عمد بود؟... خلاصه امام جواد💚 خیلی سوال پرسید. شاید بیش از صد سوال مهم و فرعی در این یک سؤال پیرمرد👴🏻 وجود داشت. پیر مرد👴🏻: آقا من سؤالمو پس می گیرم. امام جواد💚: نه، اتفاقا بنشین و یاد بگیر. مأمون🖤 زورش آمده بود😤. آنقدر زورش گرفته بود که انگشت اشاره اش را توی دهن کرد و آنقدر دندان زد که انگشتش خونی شد. مأمون🖤( در دل): این پسر باید داماد من شود. امام رضا💚 هم که قبلا می دانست مأمون🖤 این حرف را می زند از قبل برای امام جواد💚 یک همسر خوب مشخص کرده بود. خلاصه امام جواد💚 با دختر مأمون🖤 و آن همسری که امام رضا💚 برای او انتخاب کرده بود ازدواج کرد. آن همسر خوب، صاحب امام هادی💚 شد. اما دختر مأمون🖤 روزی مثل فردا در غذای امام جواد زهر ریخت و ایشان را به شهادت رسانید. تو هم ناراحت نباش. با معلمت هماهنگ می کنم که تو چیزی نخواندی تا از تو بعدا امتحان بگیرد. @dastanhaiemohammadtaha
این داستانی بود از امام جواد💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 عید غدیرخم مبارک🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 اگر عید غدیر فراموش شود، تمام شیعه ها سنی میشوند ‌پس باید در عید غدیر نذری بدهیم و جشن بگیریم و به جشن برویم تا عید غدیر از یاد ها نرود. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
کانال محمدطاها✌🏻
😂😂😂 بچه ها این لطیفه رو خودم نوشتم و طراحی کردم😅
بچه ها قشنگه؟ خودم درست کردم جلد پشت و روی کتاب جهانگردان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا