#خاطرات_شهدا
با یه موتور درب و داغون میومد کمیته ، سرو کله اش که پیدا میشد بچه ها تیکه بارش میکردند - آقای بروجردی ! پارکینگ ماشین های ضد گلوله اون طرفه ، برو اونجا پارکش کن !
- حاجی ! حیفه اینو سوار میشی ها ! میدونی بهش خط بیفته چی میشه !؟
- حاجی بده من ببرمش روش چادر بکشم تا آفتاب نخوره ، حیفه !
بروجردی هم کم نمی آورد ، موتور رو داد به همین آخری و گفت :
" بارک الله ! ببر چادر بکش روش ، فقط مواظب باشیا ، ما همین یه وسیله رو داریم
#شهید_محمد_بروجردی
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98