#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
بهش اقتدا کردم و نمازو باهم خوندیم
نمیدونم تو قنوت چی داشت میگفت که انقدر طول کشید...
بعد از نماز رفتم کنارش و سرمو گذاشتم رو پاش
- علی
جانم
- ببخشید
بابت چی
- تو ببخش حالا
باشه چشم ، دستی به سرم کشید و گفت: اسماء تا حالا بهت گفته بودم با
چادر نماز شبیه فرشته ها میشی
_ اوهووم
ای بابا فراموشکارم شدم ، میبینی عشقت با آدم چیکار میکنه
- سرمو از رو پاش برداشتم روبروش نشستم
اخمی کردم و گفتم: با چادر مشکی چی
دستشو گذاشت رو قلبش و گفت: عشق علی
حالا هم برو بخواب
بخوابم ؟دیگه الان هوا روشن میشه باید وسایالتو جمع کنیم
اسماء بیا بخوابیم حالا چند ساعت دیگه پامیشیم جمع میکنیم
قوووول
قول
_ ساعت ۱۱ بود باصدای گوشیم از خواب بیدار شدم
مامان بود حتما کلی هم نگران شده بود
گوشیو جواب دادم صدامو صاف کردمو گفتم:الو
- الو سلام اسماء جان حالت خوبه مادر؟؟
بله مامان جان خوبم خونه ی علی اینام
- تو نباید یه خبر به ما بدی؟
ببخشید مامان یدفعه ای شد
- باشه مواظب خودت باش. به همه سلام برسون
چشم خدافظ
پیچ و تابی به بدنم دادمو علی رو صدا کردم
علی جان پاشو ساعت یازده
پاشو کلی کار داریم
پتو رو کشید رو سرشو گفت: یکم دیگه بخوابم باشه
پتو رو از سرش کشیدم.
- إ علی پاشو دیگه
توجهی نکرد
باشه پس من میرم
یکدفعه از جاش بلند شدو گفت کجا
- خندیدم و گفتم دستشویی
بالش رو پرت کرد سمتم جا خالی دادم که نخوره بهم
انگشتشو به نشونه ی تحدید تکون داد که من از اتاق رفتم بیرون
وقتی برگشتم
همینطوری نشسته بود
- إ علی پاشو دیگه
امروز جمعست اسماء نزاشتی بخوابما
- پوووفی کردم و گفتم: ببین علی من از دلت خبر دارم. میدونم که آرزوت
بوده که بری الانم بخاطر من داری این حرفارو میزنی و خودتو میزنی به
اون راه با این کارات من بیشتر اذیت میشم
_ پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم
چیزی نگفت. از جاش بلند شد و رفت سمت کمد، درشو باز کردو یه ساک
نظامی بزرگ که لباس های نظامی داخلش بود رو آورد بیرون
ساک رو ازش گرفتمو لباس هارو خارج کردم
- خوب علی وسایلی رو که احتیاج داری رو بیار که مرتب بذارم داخل
ساک
وسایل ها رو مرتب گذاشتم
باورم نمیشد خودم داشتم وسایلشو جمع میکردم که راهیش کنم
- علی مامان اینا میدونن؟؟
آره. ولی اونا خیالشون راحته تو اجازه نمیدی که برم خبر ندارن که...
_ حرفشو قطع کردم. اردلان چی اونم میدونه؟
سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
- اخمی کردم و گفتم: پس فقط من نمیدونستم
چیزی نگفت
اسماء جمع کردن وسایل که تموم شد پاشو ناهار بریم بیرون
قبول نکردم
- امروز خودم برات غذا درست میکنم...
پله هارو دوتا یکی رفتم پایین
بابا رضا طبق معمول داشت اخبار نگاه میکرد
وارد آشپز خونه شدم مادر علی داشت سبزی پاک میکرد
- سلام مامان
إ سلام دخترم بیدار شدی حالت خوبه؟؟
- لبخندی زدم و گفتم:بله خوبم ممنون
- مامان ناهار که درست نکردید؟...
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
#بِسمِ_اللهِ_القاصِمِ_الجَبارین
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
#شادی_روح_شهدا_صلوات
ما
هنوز
اول راهی که تو تا "نهایتش" رفتی
فقط ایستاده ایم... 😔
حاج قاسم
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
cheshm.daneshmand.mp3
2.62M
『 #در_محضر_استاد🎤 』
آثار ترک نگاه به نامحرم ⛔️
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
15.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍روزهای آخر سال و دلهایی کہ هوایی شلمچہ و دهلاویہ و فکہ میشوند...
🔹«دل میزنم به دریا»
#حاج_مهدی_سلحشور
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیر حسین رستمی روی آنتن زنده شبکه یک
چرا قم رو قرنطینه نکردید؟
چرا وقتی کرونا اومده بود ایران تکذیبش کردید؟
چرا پروازها به ووهان متوقف نشد؟
چرا تو این موقعیت دستتونو از رو فیلترینگ تلگرام برنمیدارید؟
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
『 رُوضَةُ الحُسيݧ 』
امیر حسین رستمی روی آنتن زنده شبکه یک چرا قم رو قرنطینه نکردید؟ چرا وقتی کرونا اومده بود ایران ت
🚨پاسخ به شبهات کرونائی امیرحسین رستمی
🔺اتهامات کرونائی امیرحسین رستمی حرف جدیدی نداشت. سیاهه ای که مدتهاست رسانه های سعودی و انگلیسی مطرح می کنند و احتمالا در ذهن برخی از هموطنان نیز به صورت شبهه مطرح است. البته قطع برنامه هم عجیب بود و غیرحرفه ای. شبهه را باید پاسخ داد نه اینکه سیم برنامه را چید. دقت کنیم که مواضع سلبریتی ها، هیچی ثمره ای نداشته باشد یک نشانه است از حرف مردم کف خیابان.
🚨و اما مرور چند شبهه.
می گوید: وزارت بهداشت در کنترل کرونا کوتاهی و پنهانکاری کرده است.
دقیقا مبنای این ادعا چیست؟ باید چه می کردند که نکردند؟ دقیقا کدام کشور چه کرده است که الگوی این بازیگر محترم است؟ آیا 162 کشور دیگر نیز اهمال کردند؟ اگر اغلب کشورها بنا بر گزارش های رسمی رسانه های خودشان و سازمان جهانی بهداشت پنهانکاری کرده اند، مسئولین وزارت بهداشت دو ساعت بعد از مطلع شدن خبررسانی کردند. اینکه قبل انتخابات چنین خبری با علم بر اثرگذاری بر مشارکت منتشر می شود گواه صداقت نیست؟ رسانه های داخلی و مسئولین را باور ندارند، تائید و گزارش سازمان بهداشت جهانی هم ملاک نیست؟
🔺می گوید: چرا یک شهر و کشور قرنطینه نشد.
چه کسی گفته قرنطینه جواب می دهد؟ چه کسی گفته تنها راه، همین راه است و جز این نیست؟ اگر قرنطینه جواب می داد چرا چین با حکومت نظامی و برقراری سنگر در شهر ویروس را به 160 کشور دیگر صادر کرد؟ چرا ایتالیا قرنطینه کرد وبعد نیمه کاره و ناقص رها کرد؟ چرا جواب نگرفت؟ چرا بقیه کشورها همراهی نکردند؟ اگر مختصری اخبار مواجهه کشورها با کرونا را مرور می کردند چنین ادعائی نداشتند.
🔺می گوید: چرا پروازهای ماهان لغو نشد.
کدام پرواز؟ چرا بدون بررسی، سیاهه های ضدانقلاب را تکرار می کنیم؟ ماهان تنها با درخواست وزیر بهداشت مبنی بر بازگرداندن دانشجویان نخبه و هموطنان ایرانی گرفتار آمده در چین، مبادرت به انتقال دانشجویان در شرایط خاص و ویژه پزشکی نمود که مشخص شد هیچیک از دانشجویان و پرسنل پروازی مبتلا به کرونا نشده اند. پروازهای دیگر نیز هیچ کدام مسافرتی نبوده است و دهها تن اقلام پزشکی شامل کیتهای تشخیصی، لباسهای محافظتی، تیم پزشکان متخصص چینی، دستگاه اکسیژنسنج، دستگاه اکسیژنساز و سایر اقلام پزشکی و دارویی را از مبدأ چین و با رعایت ضوابط سازمان بهداشت جهانی به ایران منتقل کرده است. نباید انجام می داد؟ اگر این تجهیزات وارد ایران نمی شد عواقبش را چه کسی پاسخگو بود؟
🔺می گوید: چرا فیلترینگ؟
خب. اولن ارتباطش به #کرونا؟ دوم اینکه عجیب است کسی برای سلامتی جسم افراد معتقد به قرنطیه و اجبار و نظامی گری باشد اما برای سلامت و امنیت فکری و جسمی مردم فیلترینگ را منکر شود. آنهم در چنین شرایطی که به گواه شرایط موجود، رسانه های خارجی و ضدانقلاب کمر بستند بر تلفات بیشتر کرونائی در ایران.
🔺اما بدترین بخش سخنان جایی بود که گفت اگر مردم ایران شبیه مردم دنیا فروشگاه ها را غارت نکردند، بدلیل فقر و بی پولی است. این میزان شیفتگی به غرب و این قدر خودحقیرپنداری باور پذیر نیست. کمتر پیش می آید یک نفر تا این اندازه خود و ملت را حقیر بداند که نقاط مثبت رفتار و سبک زندگی مردمش را هم اینطور زشت و زننده تصویر کند.
"محسن مهدیان"
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
『 • #امام_شناسے • 』
『 • #جلسہ_سی_وهشتم • 』
『امیرالمومنین علے علیہ السلام 』
فعالیت هـاے علمے وحل مشڪلات قضائے وفقهـے امّت
١. جمع آورے قرآن
علی عليهـالسلام پس از رحلت پیامبر اڪرم صلىاللهـعليهـوآلهـ ، طبق وصیت آن حضرت ، بہ جمع آورے قرآن هـمت گماشت ، وآن را براے حفظ از هـرگونہ دگرگونے گرد آورد. آن حضرت سوگند یاد ڪرد ڪہ جز براے نماز ، رداء بر دوش نگیرد مگر آن گاہ ڪہ قرآن را فراهـم آورد. سہ روز از خانہ بیرون نیامد تا قرآن را جمع ڪرد. وآن ، نخستین مصحفے بود ڪہ مجموع قرآن در آن فراهـم آمد.
تفاوت این مصحف ، با آن چہ در زمان خلافت عثمان جمع آورے شد واڪنون در اختیار مسلمانان جهـان است ، این بود ڪہ حضرت ، آن را بہ ترتیب نزول گرد آورد وناسخ ومنسوخ ومحڪم ومتشابہ را مرقوم فرمود ، ومنسوخ را مقدم بر ناسخ قرار داد ومڪے هـا ومدنے هـا را نیز مشخص ڪرد (طبعاً خارج از متن قرآن). تأویل برخے از آیات وتفسیر آن هـا را بہ تفصیل نوشت. هـمچنین شأن نزول آیات واوقات نزول آن هـا را تعیین ڪرد وعام وخاص وڪیفیت قرائت را بیان ڪرد.
علی عليهـالسلام پس از گردآورے ، آن را بہ بزرگان صحابہ ارائہ ڪرد وفرمود : این ، ڪتاب پروردگار شما است ، هـمان گونہ ڪہ بر پیامبرش نازل شد ، از آن ، حرفے ڪاستہ نشد ، وبر آن حرفے افزودہ نگشت ، ولے آن گروہ ; آن را نپذیرفتند ونادیدہ گرفتند وگفتند : ما را بہ چنین ڪتابے نیازے نیست. علی عليهـالسلام فرمود : هـان! ، سوگند بہ خدا ، پس از امروز ، آن را نخواهـید دید ، فقط بر من لازم بود ڪہ پس از فراهـم ڪردن وجمع آن ، شما را آگاہ سازم
🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ +مهدی باکری: احمد حالت چطوره؟
-احمد کاظمی:دعاگوتم،دعاگوتم
انتشار دیالوگ شهید مهدی باکری با شهید احمد کاظمی پشت بیسیم یک ساعت قبل از شهادت بعد از ۳۵سال😭
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدیو_مهدوی🎞
🔷 چگونه برای #امام_زمان(ع) کار کنیم⁉️
🎙با سخنرانی استاد رائفی پور
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
🕊 #ختم_دعاے_الهـے_عظم_البلا
تا شب میلاد حضرت ولے عصر(عج)،هـرشب بہ نیت سلامتے و فرج آقا،و دفع بلا وبیمارے #کرونا باهـم دعاے فرج و قرائت میڪنیم
التماس دعا🙏
💢از محضر حضرت #آیت_الله_بهجت
سؤال شد
🔰حاج آقا، عمرمان گذشت و دارد مى گذرد امّا هنوز لذتى از عبادت و به خصوص نمازمان احساس نکرده ایم، به نظر شما چه باید بکنیم ؟
معظّم له در حالى که سر را تکان مى داد فرمود
آقا، عامّ البلوى است! این دردى است که همه گرفتاریم!
این احساس لذّت در نماز یک سرى مقدمات 👈 خارج از #نماز دارد، و یک سرى مقدمات در خود #نماز. آنچه پیش از #نماز و در خارج از نماز باید مورد ملاحظه باشد و عمل شود این است که #انسان #گناه نکند و #قلب🖤 را سیاه و دل را تیره نکند، و #معصیت ، روح را مکدّر مى کند و نورانیت دل را مى برد. و در هنگام خود نماز نیز انسان باید زنجیر و سیمى دور خود بکشد تا غیر خدا داخل نشود، یعنى فکرش را از غیر خدا منصرف کند و توجّهش به غیر خدا مشغول نشود. و اگر به طور غیر اختیارى توجّهش به جایى منصرف شد، به محض التفات پیدا کردن باید قلبش را از غیر خدا منصرف کند.
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
هدایت شده از علیرضا پناهیان
👤 علیرضا پناهیان: توسل خانوادگی در شب سال نو را جدی بگیریم و به دیگران توصیه کنیم(۲۸اسفند۹۸)
🙏 به امید رهایی مردم جهان از ابتلا به بیماری کرونا
👈🏻 قرائت دعای توسل در شب شهادت باب الحوائج امام کاظم(ع)
🔻فردا، ساعت ۲۰، خانه هر ایرانی
#نجوای_مردم_ایران
@Panahian_ir
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_و_پنج
الان میخواستم پاشم بذارم. شماها هم که صبحونه نخوردید
- میل نداریم مامان جان
- اگه اجازه بدید من ناهار رو درست کنم
اسماء جان خودم درست میکنم شما برو استراحت کن
_ با اصرار های من باالخره راضی شد
- خوب قورمه سبزی بذارم
الان نمیپزه که
- اشکال نداره یکم دیرتر ناهار میخوریم. علی دوست داره،امشبم که
میخواد بره گفتم براش درست کنم.
مادر علی از جاش بلند شدو اومد سمتم. کجا میخواد بره؟
وای اصلا حواسم نبود از دهنم پرید
- إم إم هیچ جا مامان
خودت گفتی امشب میخواد بره
- ابروهامو دادم بالا و گفتم:من حتما اشتباه گفتم
خدا فاطمه رو رسوند...
با موهای بهم ریخته و چهره ی خواب آلود وارد آشپز خونه شد.
با دیدن من تعجب کرد: إ سالم زنداداش اینجایی تو؟؟
به سالم خانم. ساعت خواب ...
وای انقد خسته بودم ییهوش شدم
باشه حالا برو دست و صورتتو بشور بیا به من کمک کن
_ با کمک فاطمه غذا رو گذاشتم. تا آماده شدنش یکی دو ساعت طول
میکشید
علی پیش بابا رضا نشسته بود
از پله هارفتم بالا وارد اتاق علی شدم و درو بستم
به در تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم. اتاق بوی علی رو میداد
میتونست مرحم خوبی باشه زمانی که علی نیست
همه جا مرتب بود و ساک نظامیشو یک گوشه ی اتاق گذاشته بود.
_ لباس هاش رو تخت بود.
کنار تخت نشستم و سرمو گذاشتم رو لباس ها چشمامو بستم
نا خودآگاه یاد اون بازو بند خونی که اردلان آورده بود افتادم.
اشک از چشمام جاری شد. قطرات اشک روی لباس ریخت
اشکهامو پاک کردم و چشمامو بستم ، دوست نداشتم به چیزی فکر کنم،
به یه خواب طولانی احتیاج داشتم ، کاش میشد بعد از رفتنش بخوابم و،
وقتی که اومد بیدار شم.
_ با صدای بازو بسته شدن در به خودم اومدم
علی بود
اسماء تنها اومدی بالا چرا منو صدا نکردی که بیام ؟
آخه داشتی با بابا رضا حرف میزدی
راستی علی نمیخوای بهشون بگی؟
الان با بابا رضا حرف زدم و گفتم بهش: بابا زیاد مخالفتی نداره اما مامان.
قرار شد بابا با مامان حرف بزنه
اسماء خانواده ی تو چی؟
خانواده ی من هم وقتی رضایت منو بیینن راضی میشن.
اسماء بگو به جون علی راضی ام ...
راضی بودم اما ازته دل ، جوابی ندادم ، غذارو بهونه کردم و به سرعت رفتم
پایین
مادر علی یه گوشه نشسته بود داشت گریه میکرد
پس بابا رضا بهش گفته بود
_ با دیدن من از جاش بلند شد و اومد سمتم
چشماش پر از اشک بود.
دوتا دستشو گذاشت رو بازومو گفت: اسماء ، دخترم راستشو بگو تو به
رفتن علی راضی ؟؟
یاد مامانم وقتی اردالان میخواست بره افتادم،بغضم گرفت سرمو انداختم
پایین و گفتم: بله
پاهاش شل شد و رو زمین نشست.
بر عکس مامان، آدم تودارو صبوری بود و خودخوری میکرد.
_ دستشو گرفت به دیوار و بلند شد و به سمت اتاقش حرکت کرد.
خواستم برم دنبالش که بابا رضا اشاره کرد که نرو
آهی کشیدم و رفتم به سمت آشپز خونه. غذا آماده بود.
سفره رو آماده کردم و بقیه رو صدا کردم
اولین نفر علی بود که با ذوق و شوق اومد.
بعد هم فاطمه و بابا رضا
همه نشستن
_ علی پرسید:إ پس مامان کو؟؟
بابا رضا از جاش بلند شد و گفت:شما غذارو بکشید من الان صداش میکنم.
بعد از چند دقیقه مادر علی یی حوصله اومد و نشست.
غذاهارو کشیدم
به جز علی و فاطمه هیچ کسی دست و دلشون به غذا نمیرفت.
علی متوجه حالت مادرش شده بود و سعی میکرد با حرفاش مارو بخندونه.
_ ساعت ۵ بود گوشی رو برداشتم و شماره ی اردلان رو گرفتم.
بعد از دومین بوق گوشی برداشت
الو!!!....
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_و_ششم
الو سلام داداش
به اهلا و سهلا کربلایی اسماء خوبی خواهر یه خبری چیزی از خودت ندیا
من اخبارتو از شوهرت میگیرم.
- خندیدم و گفتم.خوبی داداش، زهرا خوبه؟
الحمدالله
_داداش میدونی که علی امروز داره میره ، میشه تو قضیه رو به مامان اینا
بگی؟؟
گفتم اسماء جان
- گفتی ؟؟؟
آره خواهر ما ساعت ۸ میایم اونجا برای خدافظی
- آهی کشیدم و گفتم باشه خدافظ
ظاهرا من فقط نمیدونستم ، پس واسه همین بهم زنگ نمیزنن میخوان که
تا قبل از رفتنش پیش علی باشم.
_ ساعت به سرعت میگذشت
باگذر زمان و نزدیک شدن به ساعت ۸،طاقتم کم تر و کم تر میشد.
تو دلم آشوب بود و قلبم به تپش افتاده بود.
ساعت ۷ و ربع بود. علی پایین پیش مامانش بود
تو آیینه خودمونگاه کردم. زیر چشمام گود افتاده بود ورنگ روم پریده بود.
لباس هامو عوض کردم و یکم به خودم رسیدم
ساعت ۷ و نیم شد
_ علی وارد اتاق شد به ساعت نگاهی کرد و بیخیال رو تخت نشست.
میدونستم منتظر بود که من بهش بگم پاشو حاضر شو دیره.
بغضم گرفته بود اما حالا وقتش نبود...
چیزی رو که میخواست بشنوه رو گفتم: إ چرا نشستی؟؟
دیره پاشو..
لبخندی از روی رضایت زد و بلند شد
لباس هاشو دادم دستش و گفتم: بپوش
دکمه های پیرهنشو دونه دونه و آروم میبستم و علی هم با نگاهش
دستهامو دنبال میکرد...
دلم نمیخواست به دکمه ی آخر برسم
- ولی رسیدم. علی آخریشو خودت ببند
از حالم خبر داشت و چیزی نپرسید. موهاشو شونه کردم و ریشهاشو
مرتب...
_ شیشه ی عطرشو برداشتم و رو لباس و گردنش زدم و بعد گذاشتم تو
کیفم میخواستم وقتی نیست بوش کنم.
مثل پسر بچه های کوچولو وایساده بود و چیزی نمیگفت: فقط با لبخند
نگاهم میکردم.
از کمد چفیه ی مشکی رو برداشتم و دور گردنش انداختم
نگاهمون بهم گره خورد. دیگه طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشکهام سرازیر
شد.
_ بغلم کرد و دوباره سرم رو گذاشت رو سینش. گریم شدت گرفت.
نباید دم رفتن این کارو میکرد، اون که میدونست چقد دوسش دارم
میدونست آغوشش تمام دنیامه ، داشت پشیمونم میکرد.
قطره ای اشک رو گونم افتاد اما اشک خودم نبود.
_ سرمو بلند کردم. علی هم داشت اشک میریخت ...
خودم رو ازش جدا کردم و اشکهاشو با دستم پاک کردم
مرد مگه گریه میکنه علی..
لبخند تلخی زدو سرشو تکون داد
مامان اینا پایین بودن
_ روسری آبی رو که علی خیلی دوست داشت رو برداشتم و انداختم رو
سرم.
اومد کنارم،خودش روسریمو بست و گونمو بوسید
لپام سرخ شد و سرمو انداختم پایین
دستمو گرفت و باهم رو تخت نشستیم.
سرمو گذاشتم رو پاش
_ علی
جان علی
- مواظب خودت باش
چشم خانوم
- قول بده، بگو به جون اسماء
به جون اسماء
- خوشحالم که همسرم ، همنفسم ، مردمن برای دفاع از حرم خانوم داره
میره.
منم خوشحالم که همسرم ، همنفسم ، خانومم داره راهیم میکنه که برم.
_ علی رفتی زیارت منو یادت نره هااا
مگه میشه تو رو یادم بره اصلا اون دنیا هم...
حرفشو قطع کردم. سرمو از رو پاش بلند کردم و با بغض گفتم: برمیگردی
دیگه
چیزی نگفت و سرشو انداخت پایین
اشکام سرازیر شد، دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم
سرمو گرفت ، پیشونیمو بوسید و آروم گفت ان شاء الله...
_ اشکام رو پاک کرد و گفت: فقط یادت باشه خانم من برای دفاع از!!!!...
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
حرمش میرم تو برای دفاع از چادرش بمون
اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشی و گریه نکنی
قول بده
- نمیتونم علی نمیتونم
میتونی عزیزم
_ پس تو هم بهم قول بده زود برگردی
قول میدم
- اما من قول نمیدم علی
از جاش بلند شد و رفت سمت ساک
دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم
سرشو برگردوند سمتم
دلم میخواست بهش بگم که نره ، بگم پشیمون شدم ، بگم نمیتونم بدون
اون
دستشو ول کردم و بلند شدم
خودم ساکش رو دادم دستش و به ساعت نگاه کرد
_ دردی رو تو سرم احساس کردم ساعت ۸ بود.
چادرم رو سر کردم
چند دقیقه بدون هیچ حرفی روبروم وایساد و نگاهم کرد
چادرم رو، رو سرم مرتب کرد
دستم رو گرفت و آورد بالا و بوسید و زیر لب گفت:فرشته ی من
با صدای فاطمه که صدامون میکرد رفتیم سمت در
_ دلم نمیخواست از اتاق بریم ییرون پاهام سنگین شده بود و به سختی
حرکت میکردم
دستشو محکم گرفته بودم. از پله ها رفتیم پایین
همه پایین منتظر ما بودن
مامانم و مامان علی دوتاشون داشتن گریه میکردن
فاطمه هم دست کمی از اون ها نداشت
علی باهمه رو بوسی کرد و رفت سمت در
زهرا سینی رو که قرآن و آب و گل یاس توش بود رو داد بهم....
_ علی مشغول بستن بند های پوتینش بود
دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوی مامان اینا نمیشد
آهی کشیدم و جلوتر از علی رفتم جلوی در...
درد یعنی
که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود...
آه به اصرار خودت...
_ آهی کشیدم و جلوتر از علی حرکت کردم...
قرار بود که همه واسه بدرقه تا فرودگاه برن
ولی علی اصرار داشت که نیان
همه چشم ها سمت من بود. همه از علاقه من و علی نسبت به هم خبر
داشتن. هیچ وقت فکر نمیکردن که من راضی به رفتنش بشم.
خبر نداشتن که همین عشق باعث رضایت من شده
_ بغض داشتم منتظر تلنگری بودم واسه اشک ریختن اما نمیخواستم دم
رفتن دلشو بلرزونم
رو پاهام بند نبودم .کلافه این پا و او پا میکردم. تا خداحافظی علی تموم شد
اومد سمتم. تو چشمام نگاه کرد و لبخندی زد همه ی نگاه ها سمت ما
بود...
زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآن رد شد
چشمامو بستم بوی عطرش رو استشمام کردم و قلبم به تپش افتاد
_ چشمامو باز کردم، دوبار از زیر قرآن رد شد، هر دفعه تپش قلبم بیشتر
میشد و به سختی نفس میکشیدم
قرار شد اردلان علی رو برسونه
اردلان سوار ماشین شد
کاسه ی آب دستم بود. علی برای خدا حافظی اومد جلو
به کاسه ی آب نگاه کرد از داخلش یکی از گل های یاس شناور تو آب رو
برداشت بو کرد.
_ لبخندی زد و گفت: اسماء بوی تورو میده
قرآن کوچیکی رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش ، بغض
به گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردن نداشتم
اسماء به علی قول دادی که مواظب خودت باشی و غصه نخوری
پلکامو به نشونه ی تایید تکون دادم
خوب خانم جان کاری نداری ؟؟؟؟
کار داشتم ، کلی حرف واسه ی گفتن تو سینم بود، اما بغض بهم اجازه ی
حرف زدن نمیداد.
چیزی نگفتم
_ دستشو به نشونه ی خداحافظی آورد بالا و زیر لب آروم گفت: دوست
دارم اسماء خانم
پشتشو به من کرد و رفت
با هر سختی که بود صداش کردم
علی
به سرعت برگشت. جان علی
ملتمسانه با چشمهای پر بهش نگاه کردم و گفتم: خواهش میکنم اجازه بده....
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
#بِسمِ_اللهِ_القاصِمِ_الجَبارین
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
#شادی_روح_شهدا_صلوات
عقل پرسید ڪہ دشوارتر از مُردن چیست
عشق فرمود فراق از هـمہ دشوارتر است...
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سفارش استاد فرحزاد در برنامه سمت خدا درباره بیرون نرفتن از خانه
#در_خانه_بمانیم 🏠
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
جهالت یعنی همین!
بعد میگن #کرونا خیلی زودتر از انتخابات اومد اما اطلاعرسانی نکردند! خب به فرض که اینگونه باشد حالا که اطلاع رسانی میکنند و التماس میکنند در منزل بمانید و به سفر نروید چرا رعایت نمیکنید؟
#داود_مدرسی_یان
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
مداحی آنلاین - عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را - حمید علیمی.mp3
6.73M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
🌴عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
🌴خواندیم بعد از ربّنا باب الحوائج را
🎤 #حمیدعلیمی
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98