eitaa logo
محاورات
2.2هزار دنبال‌کننده
901 عکس
447 ویدیو
0 فایل
مجالی برای پرداختن به گفتگو های جامعه ✅ انتشار مطالب با درج لینک کانال مجاز است. ✅ ارگان جمعیت مردمی رحماء ✅ ارتباط با ادمین ⬅️ @Mohaverat1poshtiban ✅ کانال محیا، مسائل تخصصی بانوان⬅️ @MAHYA_BAN00
مشاهده در ایتا
دانلود
صورتی چرک ♦️خوش ذوق است و با مداحی های استودیویی و سرود های نوجوانان کلی اثر خاطره انگیز ساخته ولی متخصص دین نیست. ♦️خب اما تریبون دار است و افرادی غیر متخصص تر از خودش را می نشاند به سخن گفتن از دین و ناب ترین معارف دینی. ♦️ما حصل صحبت ها هم یک آش شله قلمکاری است که بنام مکتب امام حسین به خورد مخاطب داده می شود که هم ناکافی و ناقص است هم در برخی موارد غلط اندر غلط. ♦️خدا عاقبت همه ما را ختم بخیر کند.. 🆔 @mohaverat1
🔹️یاعلی بگید و در تامین سرپناه برای این دو مادر، شریک بشید🔹️ 🔸️کافیه یک سهم بردارید و به ده نفر هم خبر بدید🔸️ 🌷به امید خدا به زودی این عزیزان به آرامش برسند🌷 بسم الله...
هدایت شده از پارسا
﷽ 🔹صبح روز عاشورا ۱۴۴۵🔹 🔸موضوع سخنرانی: اضطرار به ححت،پایه ی انتظار فرج 🔹مداح: کربلایی محمدرضا علیخانی 📆زمان: جمعه ۶ مرداد ماه ساعت ۶صبح الی ۷صبح 📌آدرس: خیابان طرشت،بلوارصالحی،میدان هراتی،خیابان حداد،جنب سرای محله شریف،حسینیه سیدالشهدا(ع) 🔸️ویژه خواهران و برادران🔸️ 🔹️هیئت رحماء🔹️
هدایت شده از جمعیت رحماء
چهارم شما هم دعوتید🌻 ⏰ زمان: پنجشنبه ۱۲مرداد ماه از ساعت ۱۸ الی ۲۱:۳۰منتظرتون هستیم🌺 📍مکان:ستارخان،بازارچه سنتی ستارخان 🔹️جمعیت رحماء🔹️ 🆔 @Rohama_society
من چاقم ببخشید! بچه ها را به صف کردم... در انتهای حیاط مسجد؛ کاری کردم ادای سربازها را دربیاورند؛ پا بر زمین کوبیدند و نظمی گرفتند که لذت بردم بهشان گفتم تا در مسجد بدوید و برگردید اول بزرگترها میدویدند و سپس تیم کوچکترها که گوشه حیاط مشغول تماشا بودند ۳ را که فریاد زدم همه باهم... کوچک و بزرگ دویدند 🙂 و فهمیدم که نظمی که ساخته بودم چقدر پوشالی بود! چندبار این بازی را انجام دادیم و هربار بچه ها ذوق زده و شاد بازی را از سر میگرفتند... بالاخره بعد چندبار توانستم کوچکترها را جدا کنم... پسرکی بامزه که فکر کنم نامش میکائیل بود همیشه آخر میشد... جایزه ها را آن ها که تیز تر بودند بردند آخر کار میکائیل با لبخندی شرمسار آمد پیشم و گفت حاجی من چاقم... ببخشید💔 و به شکمش اشاره کرد من چند ثانیه محو این یکرنگی و واقع بینی و صداقت و آینه‌گی او شدم که چقدر میتواند خوب بدی هایش را بفهمد، نقص کارش را تشخیص دهد و بعد چقدر شوخ و شاد فریادش بزند میکائیل به نظرم یا دونده‌ای عالی میشود یا با چاقی اش فرصت های متفاوت زندگی را که لاغرها تجربه نمیکنند با لذت سر میکشد! و من حیران اینم که چرا درد و رنجم را انکار میکنم یا میخواهم مثل بعضی از بچه ها که در مسابقه بقیه را میزدند تا خودشان اول شوند، دیگران را حذف کنم و بیش از آنکه درد درونم را جستجو کنم... ضعف دیگران را نشخوار میکنم پ.ن: عکس از بچه‌های شهرک ورمال _ رفقای میکائیل 🖋 امیـد
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه بخون ♦️مقایسه غیرت یزید با غیرت امروز بعضی.. 🆔 @mohaverat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱وااای مخالفت با 🔞شلوار اجباری! 🔞پیراهن اجباری! ⁉️داستان از چه قراره!؟ داریم به کجا میرسیم؟؟ بیا اینجا و ببین 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1424163086C9a0d4ebce9
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نتیجه غایی ♦️ در مواجهه با برخی مدیران فرهنگی و اجتماعی کشور با این پاسخ ها روبرو می شویم🧐 🆔 @mohaverat1
ورودی کوچه اش بو می‌دهد! بوی روغن سوخته ی فلافلی. ترکیب روغن با عطر فروشی های اطرافش رایحه سمی را رقم زده. مقابل فلافلی، چشمان گرسنه زن و مرد را مشاهده میکنید زنجیر انسانی تشکیل داده اند. برای سیر شدن. اگر بتوانی از زنجیر انسانی عبور کنی به کوچه مروی وارد شدی! تبریک می‌گم!وِل کام. از ابتدای کوچه تا انتها،مغازه هایی با عنوان مشاهده میشه! عطر.شکلات.موی سر.ترشی.لوازم پرده.دهین. جالب است تنوع لهجه کاسب هایش مثل اسم صنفش خارجی! عربی.ترکی.فارسی.لری جلو میروم. میانه کوچه ام. مکثی میکنم.مسجدی میبینم. مسجدی در میان،با ۱۰ متر عقب نشینی. گویی تمایلی به حضور در صنف ندارد. در کنج عزلت میان کوچه است میندار کوچه ۱۰ متر عقب نشینی کرده نمیدانم دلیلش چیست؟ دلیلش را مردی گفت! معمار بود و اهل حکمت! شاید از آنهایی که انسان می‌ساختند. معتقد بود بنای حوزه ثابت ماند.چون خودش را با پیشروی صنف جلو نکشید. مقاومت کرد.ملتفت نبود.عقب ماند! گفت و رد شد. ماندم و نگاه کردم. با حسرت به میاندار عقب نشسته چقدر جایش میان صنف خالیست! ✍خادم عضو کانال خادم|روزنوشت های یک طلبه بشید!
نوک خودکار مغز گردویی شکل مرا قلقلک میدهد و وسوسه میکند. وسوسه از دوران پسا مطالعه "اسمتو مصطفاست" شروع شد. اینبار از شر وسواس خناس به الهه ناس پناه،نه!به آغوشش هجوم می آورم تا اندکی مرا مشغول کند.مشغول به مصطفی. وسوسه فکر به تنهایی مثل پروانه در گلزار،بدون هدف به این طرف و آن طرف می رود مجبورم مهارش کنم.راهی بجز بند کشیدنش توسط قلم نبود.و من به بند کشیدمش. خانم سمیه ابراهیم پور.همسر شهید. راوی قصه پر غصه مجاهدت های سید ابراهیم هست و از کودکی تا لحظاتی که مهمان خصوصی معراج است را روایت میکند. متن منسجم هست و روان.به قدری روان و تند که منِ مخاطب را به دنبال خودش میدواند. عمده اشکالش این بود عقلانیت در پشت پرده کارهای مصطفی را به رخ مخاطب نکشیده و مظلومیت همسر را به طور نامساوی ضریب داده است. خانم نویسنده! مصطفی هم دل دارد.عاطفه هم.او وقتی محمد علی شست پایش را مک میزد مثل تمامی پدر ها دلش میرود.وقتی فاطمه به سمتش می آید برایش میمیرد.وقتی به کانون گرم خانواده اش میرود نمیخواهد به سادگی از آن بگذرد.همه اینها تعلق است و اورا به بند میکشد. اما راز اینکه مصطفی بند تمامی تعلقاتش را شکافته چه بود؟ تکلیف گرایی و وظیفه محوری دو ویژگی مهمی که در فراز و نشیب زندگی پر چالشش اشاره نشد. اگر اشاره شد شش بر یک وزنه ی مظلویمت به نفع همسرش سنگینی میکرد. روایت از مصطفی الکی نیست! او همت حاج قاسم است. نظام محاسباتی خاصی دارد.بال سرخ شهادت را به درستی درک کرده.بند تعلقاتش را موقع مسلح کردن آرپیچی پاره کرده و رندانه و سر مست مشغول به انجام وظیفه بوده. اما شما چونان خواهر بزرگا که حرصش میگیرد از کار دامادشان در پشت پرده روایتش کارهای یکدفعه ای و بدون پیش بینی مصطفی را ضریب داده اید.بدون بیان عقلانیت کار. اینگونه ضریب دادن مخاطب را به بی فکری،بدون تعهد بودن و بی خیالی سوق میدهد.در حالی که اینگونه نیست. یکی از مختصات انسان انقلاب اسلامی همین تکلیف گرا بودن است که اتفاقا عقبه عقلانی نیز دارد.چه بسا مصطفی با تکلیف گراییش و سمیه با ولایت پذیری اش توانستد عبودیت خدا را بکنند.همان هدفی که در روز های خواستگاری از او درخواست داشت. اتفاقا طبق برداشت من لطیف ترین قسمتی که متن داشت همین بود.مصطفی بند تعلقش را آزاد کرد. دال مرکزی روایت را باید همان عبودیت بخوانیم همان عاملی که مصطفی را مرد جهاد و سمیه را جز صابرین قرار داد. القصه که از جهت زاویه نگاه بییام مثل خواهر بزرگ ها که دامادشان خواهر کوچیکه رو اذیت میکنن نباشیم.بیاید جامع تر و عمیق تر به مساله نگاه بکنیم. اینطور نباشد که بعدها حق را یک طرفه به همسر شهید بدهیم. صبر سخت است.اما دل کندن سخت تر از کوه کندن است. اینرا مکتب امام صادق به ما آموخته همان مکتبی که سمیه و مصطفی شاگردش بودند. و تمام هنر مصطفی ختم به کندن شد. کندن از دنیا. کاری سخت. حتی از کوه کندن ✍خادم 🔻کانال خادم را دنبال کنید. @khaadeem_313
شما برادر عزیز،مسئول محترم! در طبقه هشتم برج وزارت خانه در دمای ۳۵ درجه تهران نشستی! صفحه موبایلت ساعت نماز را نشان میدهد. نفس عمیق میکشی.کولر گازی که هوای اتاقت را به ۱۸ درجه رسانده را خاموش میکنی. دمپای را از پایت در میاری کفش های مشکی را پوشیده و آستین پیراهن هاکوپیان را بالا میزنی! حین تا زدن مواظب پیراهنت هستی چروک نشود! در اتاق را باز میکنی از تفاوت یخچالی که در اتاقت درست کردی تا محیط نسبتا خنک اداره متوجه شدی  که ای آقا ظاهرا هوا گرمه.گرم! اینک جلوی آسانسور منتظر ایستادی! نوفیکشن های موبایل ول کن ماجرا نیستند. دینگش درمیاید و موبایل را از جیب شلوار پارچه ای ات بیرون میکشی! آسانسور رسید،سوارمیشی! مشغول چک کردن خبر هایی که میبینی در شمال سیستان ریزگرد های ۱۲۰ کیلومتری شماری را روانه بیمارستان کرده،کسب و کار تعطیل شده و شعاع دید به کمتر از ۱۰ متر رسیده! آهی میکشی،و خبر بعدی را می‌خوانی ذخیره آب سیستان به حد هشدار رسیده و این یعنی فاجعه! نفس عمیق میکشی،به دلهره می‌افتی ناراحت میشوی،ولی خب تهرانی،۱۴۷۶ کیلومتر دورتر از میدان. با وجدانی،حاج قاسم رو دوست داری نماز شب خونی ولی خب چون نیستی نمیفهمی! نمیفهمی دریچه چشمانت باز نشود،در گرما عرق بریزی،خاک وجودت را گرفته باشد تشنه شده باشی و تا آب را باز کنی ببینی آب لجن ناک اینجا مزه خاک می‌دهد! آقایان ستاد خاک بر سرتان تا وقتی که جلسات مدیریت بحران شما کیلومتر ها دورتر از محل بحران باشد! ✍خادم به کانال خادم | روزنوشت های یک طلبه بپیوندید