6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 #میلاد_امام_حسین(ع)
💐از گهواره تا گور
💐قلب من فقط میخواند یاحسین
🎙 #محمد_معتمدی_کربلائی
👏 #نماهنگ #عربی
22.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چطور در این شرایط، مردم را برای مشارکت در #انتخابات دعوت کنیم؟
این ۸دقیقه را
هم بارها ببینید
هم ذخیره کنید
هم حفظ کنید
#ایران_قوی
#حضور_حداکثری
#انتخابات
#روشنا_اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊شهادتت مبارک شهید دهه هشتادی فراجا
#شهید_اکبر_زارع🌷
36.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نماهنگ «داغِ عروسک» / تقدیم به شهدای کرمان
🔹نماهنگ «داغِ عروسک»، به مناسبت چهلمین روز حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان در خبرگزاری تسنیم منتشر شد.
🔹در پی جنایت اخیر تروریستهای صهیونیستی-تکفیری در گلزار شهدای کرمان در مراسم سالگرد سردار قاسم سلیمانی که به شهادت جمعی از زائران و هموطنان بیگناهمان انجامید، شعری توسط شاعر آیینی «حامد خاکی» سروده شد.
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 تبلیغات #انتخابات_مجلس چه زمانی آغاز میشود؟
🍃🌹🍃
🔻دریافت شکایت از داوطلبانی که در سیر مراحل قبلی تایید شده لیکن شورای نگهبان نظر به عدم تایید یا عدم احراز دارد، از ۲۱ تا ۲۳ بهمنماه صورت گرفت و بررسی مجدد صلاحیتها تا ۳۰ بهمنماه بهطول میانجامد.
🔹۱ اسفند ۱۴۰۲ نظر شورای نگهبان درخصوص ردصلاحیت همه داوطلبانِ ردصلاحیتشده ابلاغ و اسامی نامزدهای تأییدشده منتشر میشود.
🔺۳ اسفند تا ۹ اسفندماه مهلت تبلیغات انتخاباتی نامزدها در نظر گرفته شده است.
#مشارکت_حداکثری | #انتخابات
🚀همراه ایثار گران بخندیم🚀خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه و جنگ...از کتابی بنام (رفاقت به سبک تانک) که منتشر شد
مهدی تعریف کرد: عزیز توپ کنار سنگر منفجر شد، یک تیکه از گوشت پاهای تو را برده، گر چه بستیم ولی باید بری یک ماهی بیمارستان بستری بشی.
عزیز: ول کن بابا! چند روز اینجا بستری بشم خوب میشه!.
مهدی: پسرجان! ممکنه عفونتی بشه بعدا باید پاتو قطع کنن.
خلاصه عزیز مجبور شد خط را ترک کنه.
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش، با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
گفتم: خانم پرستار! دوستی داشتیم بنام عزیز کدوم اتاقه؟
پرستار: توی اتاق ۱۱۰ بستریه.
اما توی اتاق سه تا مجروح بودند، که دو تا شون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهاش پیدا بود.
دوستم گفت: اینجا که نیست، بریم شاید اتاق بغلی باشه! یهو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سر و صدا کردن!
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری می کنه؟ نکنه موجیه؟!!!
یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده!
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
پرستار به مجروح باند پیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟!
رفتیم کنار تختش، عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود، دو دست، سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود!
با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتون! حالا دیگه منو نمی شناسین؟!!
یهو همه زدیم زیر خنده
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ فقط یک ترکش به پا خورده، که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد نامیزان!
عزیز سرتکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش، بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه!!
بچه ها خندیدند، اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
عزیز: وقتی ترکش به پایم خورد، منو بردند عقب، توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند، تا آمبولانس خبر کنند، توی همین گیرو دار، یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر، سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته بر و بر نگاهم کرد، راستش من هم حسابی ترسیده بودم، یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پست فطرت می کشمت...
چشمتان روز بد نبینه، حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد، به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم، حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم، کسی نمی اومد، اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر، از حال رفت، من هم فقط گریه می کردم...
بس که خندیده بودیم، داشتیم از حال می رفتیم ☺️
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.
عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر می زنین!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
یک ساعت بعد، به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش، تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دو باره قاطی نکنه...☺️
خلاصه رسیدیم بیمارستان اهواز، گوش تا گوش بیمارستان آدم ایستاده بودند و شعار می دادند و صلوات می فرستادند.
دوباره حال سرباز خراب شد، یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه، دوستای منو کشته.
باز هم افتاد به جونم، این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند، یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام! رحم کنین.
یهو یه پیر مرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! زبان ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین.
دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا، حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.☺️
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه، برید بیرون،
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم، که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد:
عراقی مزدور! می کشمت!!!
عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه، جان مادرتون منو نجات بدین...☺️☺️
به یاد شهدا و بچه های جبهه و جنگ و شادی روحشان صلوات» ۱۴٠۲/۱۱/۲۴