eitaa logo
عاشقان ولایت سهلوان
50 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
168 فایل
فرج امام زمان عج الله صلوات بفرست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چطور در این شرایط، مردم را برای مشارکت در دعوت کنیم؟ این ۸دقیقه را هم بارها ببینید هم ذخیره کنید هم حفظ کنید
36.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نماهنگ «داغِ عروسک» / تقدیم به شهدای کرمان 🔹نماهنگ «داغِ عروسک»، به مناسبت چهلمین روز حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان در خبرگزاری تسنیم منتشر شد. 🔹در پی جنایت اخیر تروریست‌های صهیونیستی-تکفیری در گلزار شهدای کرمان در مراسم سالگرد سردار قاسم سلیمانی که به شهادت جمعی از زائران و هموطنان بی‌گناهمان انجامید، شعری توسط شاعر آیینی «حامد خاکی» سروده شد.
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 📝 تبلیغات چه زمانی آغاز می‌شود؟ 🍃🌹🍃 🔻دریافت شکایت از داوطلبانی که در سیر مراحل قبلی تایید شده لیکن شورای نگهبان نظر به عدم تایید یا عدم احراز دارد، از ۲۱ تا ۲۳ بهمن‌ماه صورت گرفت و بررسی مجدد صلاحیت‌ها تا ۳۰ بهمن‌ماه به‌طول می‌انجامد. 🔹۱ اسفند ۱۴۰۲ نظر شورای نگهبان درخصوص ردصلاحیت همه داوطلبانِ ردصلاحیت‌شده ابلاغ و اسامی نامزدهای تأییدشده منتشر می‌شود. 🔺۳ اسفند تا ۹ اسفندماه مهلت تبلیغات انتخاباتی نامزدها در نظر گرفته شده است. |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فردا چهارشنبه
🚀همراه ایثار گران بخندیم🚀خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه و جنگ...از کتابی بنام (رفاقت به سبک تانک) که منتشر شد مهدی تعریف کرد: عزیز توپ کنار سنگر منفجر شد، یک تیکه از گوشت پاهای تو را برده، گر چه بستیم ولی باید بری یک ماهی بیمارستان بستری بشی. عزیز: ول کن بابا! چند روز اینجا بستری بشم خوب میشه!. مهدی: پسرجان! ممکنه عفونتی بشه بعدا باید پاتو قطع کنن. خلاصه عزیز مجبور شد خط را ترک کنه. بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش، با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش. گفتم: خانم پرستار! دوستی داشتیم بنام عزیز کدوم اتاقه؟ پرستار: توی اتاق ۱۱۰ بستریه. اما توی اتاق سه تا مجروح بودند، که دو تا شون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهاش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست، بریم شاید اتاق بغلی باشه! یهو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سر و صدا کردن! گفتم: بچه ها این چرا اینجوری می کنه؟ نکنه موجیه؟!!! یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم: نه! کجاست؟ پرستار به مجروح باند پیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! رفتیم کنار تختش، عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود، دو دست، سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود! با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتون! حالا دیگه منو نمی شناسین؟!! یهو همه زدیم زیر خنده گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ فقط یک ترکش به پا خورده، که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد نامیزان! عزیز سرتکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش، بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه!! بچه ها خندیدند، اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد: عزیز: وقتی ترکش به پایم خورد، منو بردند عقب، توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند، تا آمبولانس خبر کنند، توی همین گیرو دار، یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر، سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته بر و بر نگاهم کرد، راستش من هم حسابی ترسیده بودم، یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پست فطرت می کشمت... چشمتان روز بد نبینه، حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد، به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم، حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم، کسی نمی اومد، اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر، از حال رفت، من هم فقط گریه می کردم... بس که خندیده بودیم، داشتیم از حال می رفتیم ☺️ دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند. عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر می زنین!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: یک ساعت بعد، به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش، تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دو باره قاطی نکنه...☺️ خلاصه رسیدیم بیمارستان اهواز، گوش تا گوش بیمارستان آدم ایستاده بودند و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد، یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه، دوستای منو کشته. باز هم افتاد به جونم، این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند، یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام! رحم کنین. یهو یه پیر مرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! زبان ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا، حالا هم که حال و روزم رو می بینید! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.☺️ پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه، برید بیرون، خواستیم از عزیز خدافظی کنیم، که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!! عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه، جان مادرتون منو نجات بدین...☺️☺️ به یاد شهدا و بچه های جبهه و جنگ و شادی روحشان صلوات» ۱۴٠۲/۱۱/۲۴
اهمیت «انتخابات» در وصایای شهدا
شهید حسن باقری نوشته است که «بدانید هر رأی که شما به صندوق می‌ریزید مشت محکمی است که به دهان ضد انقلاب و دشمنان آمریکایی می‌زنید و یک قدم آنها را وادار به عقب نشینی می‌کنید.»