محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #قسمت_شصت_و_نهم به نظرم پرسنل بیمارستا
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
#رمان_قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد
برایش دوبار عقیقه کرد یک بار یک ماه و نیم بعد از تولدش که عقیقه را ولیمه داد، یکی هم برد حرم حضرت معصومه (س).
برای خواندن اذان و اقامه در گوشش پیش هر کس که زورمان رسید بردیمش.
در یزد رفتیم پیش حاج آقا آیت اللهی و حاج آقا مهدوی نژاد ،در تهران هم حاج آقا قاسمیان ،حاج منصور ارضی و حاج حسین مردانی، باهم رفتیم منزل حاج آقا آیت اللهی حرفهایی را که رد و بدل میشد میشنیدم وقتی اذان و اقامه حاج آقا تمام شد، محمدحسین گفت: «دو روز دیگه میرم مأموریت حاج آقا دعا کنین شهید بشم! هری دلم ریخت دیدم دستشان را گذاشتند روی سینه محمد حسین و شروع کردند به دعا خواندن بعد که دعا تمام شد :گفتند: «ان شاء الله خدا شما رو بموقع ،ببره مثل شهید صدوقی، مثل شهید
دستغیب)
داخل ماشین بهش گفتم :دیدی حاج آقا هم موافق نبودن حالا شهید بشی سری بالا انداخت و گفت: «همه این حرفا درست ولی حرف من اینه لذتی که علی اکبر امام حسین برد حبیب نبرد.
روزی که می خواست برود مأموریت امیرحسین ۴۷ روزش بود. دل کندن از آن برایش سخت بود چند قدم میرفت سمت در بر میگشت دوباره نگاهش میکرد و می بوسیدش
وقتی میرفت مأموریت با عکسهای امیر حسین اذیتش میکردم لحظه به لحظه عکس تازه میفرستادم ،برایش میخواستم تحریکش کنم زودتر برگردد حتی صدای گریه و جیغش را ضبط می کردم و می فرستادم.....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
📚#کتابخوانیتوصیهرهبری
ادامه دارد...
🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿