محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #قسمت_هفتاد_و_دوم می ریزد، راضی شد با
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
#رمان_قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد_و_سه
روی تابوت بذار روی سینه م!
حتی گاهی نمایش تشییع جنازه خودش را هم بازی میکردیم وسط حال دراز به دراز میخوابید که مثلاً شهید شده و
میخندید بعد هم میگفت: محکم باش و سفارش میکرد چه کارهایی ،از این شیرین کاریهانکند انجام دهم.
گوش به حرفهایش نمی دادم و الکی گریه زاری میکردم
تا دیگررسول خلیلی و حاج اسماعیل حیدری را خیلی دوست داشت.
وقتی شهید شده بودند تا چند وقت عکس و تیزر و بنر و اینها را برایشان طراحی میکرد برای بچه های محل کارش که شهید شده بودند، نماهنگهای قشنگی میساخت تا نصفه شب مینشست پای این کارها.....
عکسهای خودش را هم همان هایی که دوست داشت بعداً در تشییع جنازه و یادواره هایش استفاده شود، روی یک فایل در کامپیوترش جدا کرده بود. یکی سرش پایین است با شال سبز و عینک، یکی هم نیم رخ اذیتش میکردم میگفتم: پوستر، خودت رو هم طراحی کن...
دیگه در کنار همه کارهای هنری اش خوش خط هم بود. ثلث و نستعلیق و شکسته را قشنگ مینوشت این خوش خطی در دوران دانشجویی و در اردوها بیشتر نمود پیدا می کرد پارچه جلوی اتوبوس، روی درهای ورودی و دیوارهای
مسجد و حسینیه ها میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم.
منم گدای فاطمه وقتی از شهادت صحبت میکرد هر چند شوخی و مسخره بازی بود ولی گاهی اشکم را در می آورد به قول خودش فیلم هندی میشد و جمعش میکرد گاهی برای اینکه لجم را درآورد صدایم میزد همسر شهید محمد خانی.....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
📚#کتابخوانیتوصیهرهبری
ادامه دارد...
🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿