هدایت شده از سعداء/حجت الاسلام راجی
⭕️ شبهای طولانی، زنانی تشنه
#داستان_فکت
🔻آفتاب داغ عراق مغزش را ذوب کرده بود. بیرمق وارد خوابگاه شد؛ هم اتاقیاش هنوز نیامده بود. نفس عمیقی کشید و خود را روی تخت پرت کرد.
🔺جرعهای آب میتوانست او را از این حال نزار نجات دهد. قمقمه را برداشت و سعی کرد بدون فکر کردن به عواقبش قدری بنوشد، هنوز تری آب را روی لبانش حس نکرده بود که صدای جیغی حرکت دستش را متوقف کرد.
🔻میدانست علتش چیست. مجدد خواست آب بخورد که این بار صدا تشدید شد. دوست داشت بیتفاوت باشد اما نمیتوانست. فکر اینکه ممکن بود خودش به جای آن سرباز بیچاره باشد، لرزه به جانش میانداخت.
🔺چشمهایش را فشرد تا جلوی ریزش اشکهایش را بگیرد، در دوره آموزشی در آمریکا به آنها گفته بودند ارتشی گریه نمیکند! هرچند که برای این فاجعه گریه کفایت نمیکرد، باید ضجه میزد درست مثل سرباز زنی که آن بیرون صدای ضجههایش در بین دادوبیداد و فحشهای رکیک مرد متجاوز گم شده بود.
🔻جرئت نداشت برای نجاتش برود، چون مطمئن بود که خودش هم گرفتار میشود؛ حتی دیگر میترسید که آب بخورد! اگر آب میخورد و مجبور میشد به توالت برود چه؟! نه. هرگز حاضر نبود ریسک کند!
🔺قمقمه آب را به کناری انداخت و با خود گفت: «تا حالا کسی بهخاطر چند شب آب نخوردن نمرده؛ ولی مطمئنم اگه توی راه توالت، گیر یک نظامی مرد بیوفتم حتی ده دقیقه هم دووم نمیارم».
🔻ملی آن شب با ترسِ رخنه کرده در جانش خوابید و تا صبح کابوس دید، هر بار هم که بیدار میشد جرئت نمیکرد حتی یک جرعه آب بنوشد.
🔺روزها میگذشت و او بیجانتر میشد اما حاضر نبود آب زیادی بخورد. وقتی ظهر سهشنبه در حین تمرین تیراندازی از حال رفت، حتی خودش هم فکر نمیکرد دیگر به هوش نیاید!
🔻ملی مُرد! بهخاطر چند شب آب نخوردن؛ مانند خیلی از زنان ارتش آمریکا که در سال ۲۰۰۶ از ترس تجاوز مردان ارتش آمریکا آب نخوردند و مُردند، اما ژنرال ریکاردو سانچز (ارشد ارتش آمریکا در عراق) حتی اجازه نداد تا سالها کسی علت مرگ اینها را بداند.
بعدها ژنرال جنسیس کارپینسکی این راز را افشا کرد.
🔺در همه جای دنیا سربازان یک ارتش از دشمن خود میترسند؛ اما اگر نظامی زن آمریکایی باشند ابتدا باید از همرزمانِ مردِ خود بترسند و بعد اگر زنده ماندند و فرصت شد از دشمن!
🔻وظیفه سرباز در ارتش جنگیدن است اما اگر زن باشد وظایف دیگری هم دارد؛ او باید درحالیکه بر اثر تبعیض جنسیتی خُرد میشود این پیام را به دنیا مخابره کند که همه چیز در ارتش خوب است و از فمینیستها ممنون است که فرصت حضور در ارتش و چشیدن طعم برابری جنسیتی زیر تجاوز را به او دادهاند!
📚 #داستانهای_تبیینی
#زن #غرب #ارتش_آمریکا #فمینیسم
=======================
⚠️ این داستان، الهامگرفته از کتاب ناگفتههای صورتی به نقل از کتاب زیر است👇
Marjorie Cohn, Military hides cause of women soldiers’ death, 2006.
💠 اندیشکده راهبردی سعداء
🆔 @soada_ir
هدایت شده از سعداء/حجت الاسلام راجی
⭕️ دود مشکوک
#داستان_فکت
🔸 قسمت اول👇
🔻آوا موهای قرمز آتشینش رو توی یه دم اسبی گنده جمع کرده بود و با یه تیشرت مشکی و شلوار جین پاره پوره، توی کافه دودی شهرمون مثل یه فشفشهی آماده انفجار میدرخشید. یه سیگار بین لبهاش بود و دودش رو با حرکات آهسته و اغواگرانه بیرون میداد. انگار داشت یه فیلم هالیوودی بازی میکرد!
🔺آوا فکر میکرد سیگار کشیدن خیلی باحاله. یه جور علامت بزرگسال بودن، یه نشونه از اینکه دیگه بچه نیست و همه چیز رو میفهمه. البته اینو از روی تبلیغات رنگارنگی که توی مجلات میدید فهمیده بود؛ دخترهایی با موهای براق و لبخندهای جذاب که با سیگار توی دستشون، خیلی خوشحال و ریلکس به نظر میرسیدن.
🔻یه روز، وقتی آوا داشت با دوستانش توی کافه لاف میزد، یه پسر عینکی و موجه به اسم سام وارد شد. سام یه روزنامهنگار بود و به نظر میرسید خیلی جدی و باهوش باشه. آوا اولش فکر کرد این پسر خفن بهش کاری نداره، اما سام یه نگاه عجیب به آوا انداخت و بعد شروع کرد به نوشتن توی دفترچهاش.
🔺آوا با خودش گفت: «حتماً داره یه رمان پلیسی مینویسه و من الهام بخشش شدم!»
🔻اما بعد فهمید که سام داره راجع به سیگار تحقیق میکنه. آوا اولش خیلی تعجب کرد. مگه میشه کسی از سیگار خوشش نیاد؟ آخه مگه میشه دنیارو بدون دود سیگار تصور کرد؟
🔺سام با آوا شروع به صحبت کرد و سعی کرد بهش بگه که سیگار کشیدن چقدر ضرر داره. آوا اولش به حرفهای سام نخندید، اما کم کم کنجکاو شد. شاید این پسر عینکی چیزی میدونست که بقیه نمیدونستن.
🔻آوا با خودش فکر کرد: «آخه مگه میشه یه چیز که اینقدر باحاله و همه دوستش دارن، ضرر داشته باشه؟»
🔺اما سام به حرفش ادامه داد و به آوا گفت که شرکتهای سیگاری دروغگو هستند و فقط میخوان پول در بیارن. اون به آوا نشون داد که چطور با تبلیغات زیبا و دروغین، آدمها رو به سمت سیگار کشیدن تشویق میکنن.
🔻آوا هرچه بیشتر به حرفهای سام گوش میداد، بیشتر گیج میشد. شاید حق با سام باشه. شاید سیگار اونقدرها هم که فکر میکرد باحال نباشه.
و اینجاست که ماجرای آوا و سام شروع میشه...
ادامه دارد...
📚 #داستانهای_تبیینی
#زن #آزادی #سیگار #مشعلهای_آزادی
=======================
⚠️ این داستان، برگرفته از کتاب «ناگفتههای صورتی» اثر #اندیشکده_راهبردی_سعداء است که میتوانید برای دریافت آن به اینجا مراجعه کنید.
💠 اندیشکده راهبردی سعداء
🆔 @soada_ir