#ارتباط_با_همسایه
کلاس که تمام شد آقا نگاهم کرد وگفت: 《انشاءالله که باهمسایه هاتان ارتباط دارید.بله؟》چه باید میگفتم؟ من حتّی نامشان را هم بلد نبودم.تا چه رسد به ارتباط با آنها.آقا شروع کرد به توصیه درباره همسایه داری تعجب کردم که آقا امروز چه گیری داده سر این قضیه.با خودم گفتم مگر یک طلبه چقدر شهریه میگیرد که بخواهد حواسش به همسایه هایش هم باشد. وقتی خواستم بروم آقا دوباره نگاهم کرد وگفت:《حواستان به مشکلات دیگران باشد.》آمدم خانه. همه اش تو فکر حرف های آقا بودم. تا به حال سابقه نداشت این طور روی همسایه داری زوم کند.زنگ خانه را زدند رفتم دم در خانمی پریشان احوال توی کوچه ایستاده بود. گفت 《حاج آقا.به شما پناه آورده ام. شوهرم با چندبچه می خواد طلاقم بده شما رو به خدا کمکم کنید.》بعد با دست خانه اش را نشانم داد دو خانه آن طرف تر از خانه ما بود انگار برق مرا گرفت خشکم زد یاد حرف آقا افتادم. رفتم خانه زن.شوهرش را دیدم با او حرف زدم رامش کردم. الحمدللّه شوهرش کوتاه آمد.از تصمیمش منصرف شد.از خانه آنها که بیرون آمدم صدایی انگار توی گوشم می پیچید《ان شاءالله که با همسایه هاتان ارتباط دارید.بله؟》
🏷#خاطرات_ایت_الله_بهجت
📗#کتاب_ب_مثل_باران_مثل_بهجت
#اقای_بهجت #همسایه #العبد #طلبه #ارتباط #مشکلات #طلاق #بچه #زن
🌐@mohebin_imam_zaman