📝
#چراغ_راه ۷
بخشی از وصیت شهید باقری+ شرح آن
👆ابتدا عکس رو باز کنید و وصیتنامه رو بخونید، بعد جهت عمل به آن شرح زیر رو مطالعه فرمایید
🌺 #شرح_وصیتنامه:
این طبیعی است که گذشت از خطای دیگران همیشه راحت نیست و گاهی بسیار دشوار خواهد بود. شاید بخاطر همین است که روایات ما بخشش را از صفات بزرگان برشمرده و ثوابهای عظیمی برای آن ذکر کرده اند. بعنوان مثال:
🌸حضرت موسی در مناجات با خدا عرض کرد: پروردگارا! کدامیک از بندگانت پیش تو عزیزترند؟ فرمود: آنکه به وقت قدرت عفو کند.
🌸یا امام سجاد(ع) فرمود: روز قیامت خدا اولین و آخرین را در یک بلندی جمع می کند. سپس منادی ندا می کند که کجایند اهل فضل؟ گروهی برمی خیزند، ملائکه می گویند: فضل شما چیست؟ میگویند: ۱) هرکس از ما دوری میکرد، ما به او نزدیک میشدیم. ۲) هرکس ما را محروم میکرد، ما به او بخشش میکردیم. ۳) هرکس به ما ظلم میکرد، او را می بخشیدیم... فرشتگان می گویند: راست گفتید، داخل بهشت شوید.
دوستان عزیز!
این توصیه ی شهید باقری را علمای اخلاق نیز برای پیمودن سلوکهای اخلاقی ذکر کرده اند... پس اگر حقی به گردن دیگران داریم ، او راببخشیم و از خدا بخواهیم در عوضِ آن، از گناهانمان در گذرد.
همانطور که خودِ خدا در آیه ۲۲ سوره ی نور میفرمایند:
«بايد عفو كنند و از مجازات صرفنظر نمايند، آيا دوست نميداريد خداوند شما را ببخشد؟( اگر دوست دارید خدا شما را ببخشد، پس شما هم دیگران را ببخشید) و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است»
موفق باشید
🌺 التماس دعا
✍ #حجت_الاسلام_موسویزاده
#وصیتنامه #شهیدحسن_باقری #عفو #گذشت #بخشش
🔹پنجم مهر ماه #عروسی بود؛ ما فقط یک جشن ساده🎊 عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دونفرمان👥 #خوش_گذشت.
🔸 #خوشبخت بودم. من از همان موقعی که آقا هادی به خواستگاری آمدند توقع مالی💰 زیادی نداشتم و اعتقادی هم ندارم که #تجملات خوشبختی می آورد❌ حتی خرید عروسی هم نداشتم، مهم دوست داشتن💞 است.
#شهید_هادی_شجاع
🌹🍃صلوات
راسخون یار همیشه همراه4_379675495513457295.mp3
زمان:
حجم:
7.02M
بیاد کلیه شهدا
🌹 دعای کمیل
با صدای #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
☘ این نوای ملکوتی این شهید بزرگوار رو از دست ندید خیلی زیباست 🌹
#پیشنهاد #دانلود
التماس دعا
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ با نوای #مجتبی_رمضانی
تقدیم به #جانبازان_شیمیایی #دفاع_مقدس💔
#پیشنهاددانلود👌
@khadem_shohda4_5848260270345945850.mp3
زمان:
حجم:
9.58M
وقتی دلت برای🌷 #شهدا تنگ می شود و در کارت گره می افتد، آنگاه تنها امیدت مدد #شهداست ..
📎 حاج مهدی رسولی
🔸دلتنگی برای #شهدا🌷
🌹مادر شهید:
دو سه سالش که بود، وقتی نماز میخوندم، کنارم میایستاد و کارهای من رو تکرار میکرد.
حتی اصرار میکرد براش چادر بدوزم.
هرچه میگفتم که فقط خانمها چادر سر میکنند، خرجش نمیرفت.
آخرش هم دوختم.
دلم نمیاومد به محسن نه بگم.
#اولین_شهید_مدافع_حرم_ارتش_جمهوری_اسلامی_ایران
#شهید_حاج_محسن_قوطاسلو
🌺ولادت: ۶۹/۱۱/۷
🌺شهادت: ۹۵/۱/۲۱
🌺محلشهادت: سوریه، حلب
🌹یاد شهدا با صلوات
5.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 خاطره ای عجیب از زبان شهید تهرانی مقدم پدر موشکی ایران
🔺استخاره کردیم و موشک را شلیک کردیم
نقل لحظات شهادت مدافع حرم شهید ابوالفضل راه چمنی از زبان همرزم شهید :
بعد از اینکه چند روزی مشغول رتق و فتق امور و آماده سازی مقدمات عملیات بودیم قرار شد شب ساعت ۱۱ از منطقه خلصه (ریف جنوبی حلب) نیروها رو حرکت بدیم ببریم نقطه رهایی داخل روستای زیتان ...و از اونجا به سمت روستای زربه عملیات کنیم ...با توجه به اینکه از روی تل العیس مشرف بودن به جاده خلصه به زیتان مجبور بودیم چراغ خاموش نیروها رو جابه جا کنیم.. خیلی کار سختی بود تو اون تاریکی شب ...شهید راه چمنی داوطلب شد بعنوان اولین نفر که گروه اول و جابجا کنند
سخترش اونجا بود که طوری باید این جابجایی صورت میگرفت که دشمن حساس نشه و خیلی متوجه تحرکات نشه...
بعد از اینکه جابجایی کامل صورت گرفت
با شهید راه چمنی قرار شد که بعد از رها شدن از نقطه رهایی و بعد از عبور از خط خیز اول و دوم ،رو خط خیز سوم باز بهم دیگه دست بدیم و از اونجا بریم برای باز پس گیری روستای زربه
از نقطه رهایی که حرکت کردیم از هم جدا شدیم چون نباید همه رو با هم حرکت میدادیم باید گروه گروه و با فاصله میفرستادیم
راه و گم کرده بودیم ...تاریک بود خیلی
هنوز ماه هم خیلی بالا نیومده بود...باید تا قبل بالا اومدن ماه خودمون و میچسبوندیم پشت خاکریز دشمن
حضرت کمک کرد راه و نشون داد و رو خط خیز سوم دوباره هم دیگه رو پیدا کردیم
بچه ها همه رسیده بودن پشت خاکریز داشتیم آماده میشدیم برا تکمیل کار ... بخاطر تحرک زیاد و لباسای زیادی که تنمون بود حسابی عرق کرده بودیم...یه نیم ساعتی که پشت خاکریز بودیم بخاطر سرمای هوای دیگه داشت سردمون میشد
داشتیم آماده میشدیم حرکت کنیم که مسلحین که انگار متوجه حضور ما و نزدیک شدن ما شده بودن بشکل واقعا غیر منتظره شروع کردن به اجرای آتیش سنگین با تیر بارهای مختلف بطوری که یه لحظه هم آتیش قطع نمیشد و حتی نمیتونستی سرت رو از پشت خاکریز بالا بیاری ...دقیقا لبه خاکریز انگار داشت تراشیده میشد
تو همین حین که اصلا نمیشد سر و بالا ببری ابوذر دوربین حرارتی و گرفت خوابید رو خاکریز ببینه که از کجا دارن میزنن مارو ... بعد از اینکه دوربین کشی کرد و اومد پایین سریع به آرپی چی زن گفت پاشو جای یکی شون پیدا کردم پاشو نشونت بدم بزنیش... یه کم که آرپی جی زن تعلل کرد خودش آرپی جی و گرفت رفت ایستاد رو خاکریز ....حالا همینجور دارن میتراشن لب خاکریز و ....ایستاد روی خاکریز ...با صلابت ...شلیک کرد... بعد صدای شلیک بلند شنیدم صدا زد زدمش زدمش فلانی زدمش اومد پیشم بغلم کرد گفت نشونه گیری نکردم خدا خواست خورد بهش... خیلی خندیدیم با هم... اصلا استرس نداشت... انگار نه انگار
چاره ای نبود باید میزدیم به دل دشمن ...چون از سمت دیگه بچه های حیدریون زده بودن به خط اگه ما نمیرفتیم اونا پهلو میخوردن و قیچی میشدن
یه متر هم نمیشد جابجا شد
دو گروه شدیم که حرکت کنیم ابوذر طبق معمول نفر اول حرکت کرد و بچه هاش و با خودش برد و قرار شد بعد از مدت کوتاهی ما هم از یه جناح دیگه حرکت کنیم که همدیگه رو پوشش بدیم...
هنوز آتیش سنگین بود...
رفت....
با هم وداع نکردیم...
اصلا فکر شو نمیکردم دیگه نبینمش... وگرنه یه دل سیر بغلش میکردم... 😢
ما هم از جناح دیگه حرکت کردیم
آتیش سنگین بود بطوری که وقتی خیز میرفتیم رو زمین این گلهای زردی که تو منطقه بود و تقریبا ارتفاعش نیم متر بود با اصابت گلوله رو سرمون پرپر میشد
پیشروی خیلی سخت شده بود
_عمار ۲... عمار ۱
_جانم عمار۱...
_وضعیت؟؟
_خوبم عمار ۱
_مراقب خودت باش عمار ۲
................
کدش پشت شبکه عمار ۲ بود
با هم در ارتباط بودیم خیلی به کندی داشتیم پیشروی میکردیم
ولی با اینحال ابوذر اینا از ما جلو افتاده بودن...
تا جایی که دیگه هم ما هم ابوذراینا زمین گیر شده بودیم ... نزدیک یه ساختمون رسیده بود ابوذر ... ساختمون مشکوک بود نمیدونستن کسی داخلش هست یا نه ... خودش با یکی از بچه ها رفت برا چک کردن خونه... متوجه میشه که چند نفر داخلش هستن... درگیر میشن...
عقب میاد که به بچه هاش اطلاع بده... که از اینجا نیان و مسیر و عوض کنن .... که گلوله خورد به سرش... مستقیم تو سرش...
عمار ۲ ...عمار ۱
عمار ۲...
عمار ۲...
عمار ۲.... عمار ۱
هرچی صداش کردم دیگه جواب نداد...
نزدیک نماز صبح شده بود .... حدود ساعت ۴ صبح بود
رفت...
یکی از بچه هایی که کنارش بود اومد رو شبکه گفت عمار ۱، عمار ۲ شهید شد ...تیر خورد تو سرش...
التماس دعا