#سلام_شهید
خدای را سپاس؛
که عمرمان در عصری گُنجید،
که معنای #هنر را با تو فهمیدیم؛
و #زیبائی را از دریچه نگاه تو دیدیم،
آنگاه که گفتی:
«زندگی زیباست، اما #شهادت از آن زیباتر»
و اگر #هنر ، دمیدن روح #تعهد
در کالبد انسان است، چند #هنرمند
چون تو، صاحب دَمِ مسیحایی شدند؟
🌷رزق #روز_سیزدهم «رمضانالمبارک»،
در محضر متعهدترین هنرمند دوران
#شهید_آقا_سید_مرتضی_آوینی
🍃 #بانو...
👑 #چادر کہ بہ سر کردے❗️
♨️ باید خیلی چیز ها را ز سر برون کنی...
🎈 یادت نرود تو بہترین و #ارزشمند ترین خلقت خدایے❗️
✨ #ریحانہ ے زیباے #خدا...
🌼 سخنت 🌼
🌸 رفتارت 🌸
🌺 ظاهرت 🌺
👒 بیانگر بانو بودنت هست❗️
♥️بانو بودن کم #مسئولیتی نیست...
😇 #مسئولیتپذیر ڪہ باشے...
ڪار حساس تر مےشود❗️
🌹 اینجا دیگر تنہا بحث چادر نیست...
🌸 #علاقہ و احساست 🌸
🌺 دخترانگے هایت 🌺
🌼 #زیبایے هایت 🌼
❤️ فقط و فقط میشود سهمِ #یڪ نفر...
💫 ڪسے ڪہ حتے بہ #باد هم #حسادت میکند اگر ببیند #زلف هاے پاکت را پریشان کرده❗️
❣ #تعهد داشته باش بہ این حسِ عاشقانہ...
🙂 متعہد بودن ڪار سختے نیست❗️
🌙مطمئن باش طعم شیرین #خوشبختے را میچشے...
#السلام_علیک_یااباعبدلله_الحسین 💚
❥❥❥❥••
•┈••✾•✨💙✨•✾••┈•
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
🌴💐🥀🌷🥀💐🌴
#کرامات_شهدا
کرامات یک #مداح_شهید
یکی از #همسنگرانش نقل میکرد:
قبل از عملیات #کربلای_یک در سال 1365 بود یک روزی پس از استراحت کوتاه که از شناسایی شب قبل برگشته بودیم،
دیدم #شهید_خیر_آبادی تنهایی به سمت سنگری که کمی از #خط_مقدم فاصله داشت می رفت و پس از ساعتی بر می گردد.
یک روز کنجکاو شدم و تصمیم گرفت نقی را تعقیب کنم و ببینم به کجا می رود.
چند صد متری که از محل اردوگاه
( سنگر پشت خط ) دور شدم....
دیدم نقی پشت تپه ای نشسته و به تنهایی مشغول خواندن مناجات و #روضه #سیدالشهداء (ع) می باشد.
این کار تا اینجا تعجبی نداشت و عادی بود چون #مداح اهل دل بود.
اما وقتی زاویه دید خود را عوض کردم، ناگهان متوجه #مار نسبتاً بزرگی شدم که از ناحیة کمر تا جلوی صورت #نقی بلند شده است.
ابتدا خواستم فریاد بکشم
و وی را از خطری که در مقابلش بود با خبر سازم، ولی ترسیدم، وضع بدتر شود و #مار آسیب جدی به او برساند، لذا تصمیم گرفتم، ساکت باشم
اما در کمال ناباوری دیدم وقتی
#روضة_نقی تمام شد.
#مار هم آرام، آرام از مقابل او دور شد.
بلافاصله جلو رفتم و با ناراحتی به او گفتم: هر چیزی حدی دارد، این چه وضعی است اگر این #مار به تو آسیب زده بود چکار می کردی؟
سعی داشت از پاسخ من #طفره برود، با اصرار من لب به سخن گشود
و گفت: این کار هر روز این #مار است، هر روز می آید اینجا و من وقتی #روضه میخوانم می آید و هنگامی که #روضه تمام میشود میرود
در این موقع بود که از من #تعهد گرفت تا وقتی که #زنده است این جریان را برای کسی #بازگو نکنم
#مداح_شهید
#نقی_خیرآبادی
🌴💐🥀🌷🥀💐🌴
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
#کرامات_شهدا
#مداح_شهید
#نقی_خیرآبادی
یکی از #همسنگرانش نقل میکرد:
قبل از عملیات #کربلای_یک در سال ۱۳۶۵ بود یک روزی پس از استراحت کوتاه که از شناسایی شب قبل برگشته بودیم،
دیدم #شهید_خیر_آبادی تنهایی به سمت سنگری که کمی از #خط_مقدم فاصله داشت می رفت و پس از ساعتی بر می گردد.
یک روز کنجکاو شدم و تصمیم گرفت نقی را تعقیب کنم و ببینم به کجا می رود.
چند صد متری که از محل اردوگاه
( سنگر پشت خط) دور شدم....
دیدم نقی پشت تپه ای نشسته و به تنهایی مشغول خواندن مناجات و #روضه #سیدالشهداء(ع) می باشد.
این کار تا اینجا تعجبی نداشت و عادی بود چون #مداح اهل دل بود.
اما وقتی زاویه دید خود را عوض کردم، ناگهان متوجه #مار نسبتاً بزرگی شدم که از ناحیة کمر تا جلوی صورت #نقی بلند شده است.
ابتدا خواستم فریاد بکشم
و وی را از خطری که در مقابلش بود با خبر سازم، ولی ترسیدم، وضع بدتر شود و #مار آسیب جدی به او برساند، لذا تصمیم گرفتم، ساکت باشم
اما در کمال ناباوری دیدم وقتی
#روضة_نقی تمام شد.
#مار هم آرام، آرام از مقابل او دور شد.
بلافاصله جلو رفتم و با ناراحتی به او گفتم: هر چیزی حدی دارد، این چه وضعی است اگر این #مار به تو آسیب زده بود چکار می کردی؟
سعی داشت از پاسخ من #طفره برود، با اصرار من لب به سخن گشود
و گفت: این کار هر روز این #مار است، هر روز می آید اینجا و من وقتی #روضه میخوانم می آید و هنگامی که #روضه تمام میشود میرود
در این موقع بود که از من #تعهد گرفت تا وقتی که #زنده است این جریان را برای کسی #بازگو نکنم
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━