#شایدتلنگر...
مجنون مجنون همت!
همت جان به گوشی برادر؟
همت جان مدت هاست بی تاب مجنونت شده ام!
همت جان دیگر کسی از شما و #مجنون تان نمیگوید!
همت جان، #خط ها عوض شده!
همت جان، پل های رسیدن به خدا، کانال های ارتباطی شما با #خدا را به سخره گرفتند!
همت جان،کج راه ها را مسیر تو میدانند!
همت جان، برادر دیگر از اسمت هم نمی شود گفت!
اینجا بعضی دختران مراقب #چادر شان نیستند!!
همت جان به گوشی؟؟
همت جان...
اینجا بعضی پسران مان بر عکس #چشم هایت عمل میکند،چشمان شان!
همت جان یادشان رفته #راه ت را...
هدفت را...
چرا رفتنت را...
همت جان دیگر چیزی به #سقوط شهر نمانده...
همه جا را احاطه کرده اند...
#تقوا یمان رو به اتمام است...
همت جان، در این حملات #شیمیایی نفس کم آورده ایم...
سراسر وجودمان را فرا گرفته و دارد نابودمان میکند...
همت جان صدامو داری برادر؟؟
همت همت مجنون!
مجنون جان...
از طرف من به جوانان بگو:
چشم #شهیدان و تبلور #خون شان به شما دوخته است...
"شهید محمد ابراهیم همت"
مجنون جان فرصتی ندارم ولی این را هم بگو به همه ی اهالی کوچهی #عشق:
میخواهید خدا #عاشق شما شود!
#قلم میزنید برای خدا باشد...
#گام بر میدارید برای خدا باشد...
#سخن میگویید برای خدا باشد..
هر چیز و #همه چیز برای خدا باشد...
✅فرماندهقلبم♥️
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_شریف_صلوات
#شهدا_شرمنده_ایم_که_مدام_شرمنده_ایم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#رمان #دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهلم 💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز #داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلب
#رمان
#دمشق_شهرِ_عشق
#پارت_چهل_و_یکم
💠 ساکت بودم و از نفس زدنهایم وحشتم را حس میکرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و #عاشقانه حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) خودش حمایتت میکنه!»
صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا #حرم کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم.
💠 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس میکردم به هوای من چه وحشتی را تحمل میکرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقهاش بیشتر میشد و خط پیشانیاش عمیقتر.
دوباره طنین #عشق سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بیاختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظهای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟»
💠 انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، #دلتنگی نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من میتپید.
ابوالفضل هم دلش برای حرم #داریا میلرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوشخبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط #تکفیریهای داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است.
💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست #ارتش_آزاد افتاده و آنها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند.
از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش میکردند از شهر فرار کنند و #سقوط شهرکهای اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود.
💠 محلههای مختلف #دمشق هر روز از موج انفجار میلرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) جذب گروههای مقاومت مردمی زینبیه شده بود.
دو ماه از اقامتمان در #زینبیه میگذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و #ترور عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهاییام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمیگشتند و نگاه مصطفی پشت پردهای از خستگی هر شب گرمتر به رویم سلام میکرد.
💠 شب عید #قربان مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی سادهای پخته بود تا در تب شبهای ملتهب زینبیه، خنکای عید حالمان را خوش کند.
در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش میخندید و بیمقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمیخوای خواهرت رو #شوهر بدی؟»
💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و میخواهد دلم را غرق #عشقش کند که سراسیمه پا پس کشیدم.
ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!»
💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم میخواهد راه گلویم را باز کند که با #محبتی عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمیزد.
گونههای مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبانماه، از کنار گوشش عرق میرفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!»
💠 موج #احساس مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم میکوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟»
و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بیکلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط میکنه کار دست خودش و ما نمیده!»
💠 کمکم داشتم باور میکردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من میخوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!»
بیش از یک سال در یک خانه از #داریا تا #دمشق با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در #حرم حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم میلرزید.
💠 دلم میخواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه #احساسش در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو میکرد.
ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خندهاش را پشت بهانهای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمیگردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار میخواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
گر شاه به نصایح #روحانیون توجه کرده بوده و خدمت به این ملت کرده بود #سقوط نمی کرد لکن #خدمت نکرد و خیانت کرد و پشتوانه مردمی را از دست داد و وقتی که مردم شنیدند رفت شادی کردند، چنانچه در رفتن پدرش هم شادی کردند.
#امام_خمینی
📚#صحیفه_نور ، جلد ۷ ، صفحه ۷۳
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✍امام خامنه ای :
👈محمدرضا مثل یک نوکر و مأمور آمریکا در ایران عمل میکرد، یک نوکر وابسته در راس یک حکومت!
۷۳/۱۱/۱۴
👈کسانیکه خیال میکنند قدرتشان ابدی است، محمدرضا را ببینند که چگونه خدای متعال نابودشان میکند!
۸۲/۹/۲۵
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
مجنون مجنون همت!
همت جان به گوشی برادر؟
همت جان مدت هاست بی تاب مجنونت شده ام!
همت جان دیگر کسی از شما و #مجنون تان نمیگوید!
همت جان، #خط ها عوض شده!
همت جان، پل های رسیدن به خدا، کانال های ارتباطی شما با #خدا را به سخره گرفتند!
همت جان،کج راه ها را مسیر تو میدانند!
همت جان، برادر دیگر از اسمت هم نمی شود گفت!
اینجا بعضی دختران مراقب #چادر شان نیستند!!
همت جان به گوشی؟؟
همت جان...
اینجا بعضی پسران مان بر عکس #چشم هایت عمل میکند،چشمان شان!
همت جان یادشان رفته #راه ت را...
هدفت را...
چرا رفتنت را...
همت جان دیگر چیزی به #سقوط شهر نمانده...
همه جا را احاطه کرده اند...
#تقوا یمان رو به اتمام است...
همت جان، در این حملات #شیمیایی نفس کم آورده ایم...
سراسر وجودمان را فرا گرفته و دارد نابودمان میکند...
همت جان صدامو داری برادر؟؟
همت همت مجنون!
مجنون جان...
از طرف من به جوانان بگو:
چشم #شهیدان و تبلور #خون شان به شما دوخته است...
"شهید محمد ابراهیم همت"
مجنون جان فرصتی ندارم ولی این را هم بگو به همه ی اهالی کوچهی #عشق:
میخواهید خدا #عاشق شما شود!
#قلم میزنید برای خدا باشد...
#گام بر میدارید برای خدا باشد...
#سخن میگویید برای خدا باشد..
هر چیز و #همه چیز برای خدا باشد...
#سالروز_شهادت
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
مجنون مجنون همت!
همت جان به گوشی برادر؟
همت جان مدت هاست بی تاب مجنونت شده ام!
همت جان دیگر کسی از شما و #مجنون تان نمیگوید!
همت جان، #خطها عوض شده!
همت جان، پل های رسیدن به خدا، کانال های ارتباطی شما با #خدا را به سخره گرفتند!
همت جان،کج راه ها را مسیر تو میدانند!
همت جان، برادر دیگر از اسمت هم نمی شود گفت!
اینجا بعضی دختران مراقب #چادرشان نیستند!!
همت جان به گوشی؟؟
همت جان...
اینجا بعضی پسران مان بر عکس #چشم هایت عمل میکند، چشمان شان!
همت جان یادشان رفته #راه ت را...
هدفت را...
چرا رفتنت را...
همت جان دیگر چیزی به #سقوط شهر نمانده...
همه جا را احاطه کرده اند...
#تقوایمان رو به اتمام است...
همت جان، در این حملات #شیمیایی نفس کم آورده ایم...
سراسر وجودمان را فرا گرفته و دارد نابودمان میکند...
همت جان صدامو داری برادر؟؟
همت همت مجنون!
مجنون جان...
از طرف من به جوانان بگو :
چشم #شهیدان و تبلور #خونشان به شما #دوخته است...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹شهید عبدالحمید دیالمه :
مطمئن باشیم در هر شغلی که هستیم اگر ذره ای #عدم_خلوص در ما باشد ، امروز #سقوط نکنیم ، فردا سقوط میکنیم. فردا نباشد پس فردا سقوط میکنیم ؛ چون #انقلاب، هر زمان یک #موج می زند و یک مشت #زباله را بیرون می ریزد.
_______________
◽️خلوص کامل یعنی کارهایمان را فقط برای خدا انجام بدهیم؛ نه برای حرف مردم و...
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
مجنون مجنون همت!
همت جان به گوشی برادر؟
همت جان مدت هاست بی تاب مجنونت شده ام!
همت جان دیگر کسی از شما و #مجنون تان نمیگوید!
همت جان، #خطها عوض شده!
همت جان، پل های رسیدن به خدا، کانال های ارتباطی شما با #خدا را به سخره گرفتند!
همت جان،کج راه ها را مسیر تو میدانند!
همت جان، برادر دیگر از اسمت هم نمی شود گفت!
اینجا بعضی دختران مراقب #چادرشان نیستند!!
همت جان به گوشی؟؟
همت جان...
اینجا بعضی پسران مان بر عکس #چشم هایت عمل میکند، چشمان شان!
همت جان یادشان رفته #راه ت را...
هدفت را...
چرا رفتنت را...
همت جان دیگر چیزی به #سقوط شهر نمانده...
همه جا را احاطه کرده اند...
#تقوایمان رو به اتمام است...
همت جان، در این حملات #شیمیایی نفس کم آورده ایم...
سراسر وجودمان را فرا گرفته و دارد نابودمان میکند...
همت جان صدامو داری برادر؟؟
همت همت مجنون!
مجنون جان...
از طرف من به جوانان بگو :
چشم #شهیدان و تبلور #خونشان به شما #دوخته است...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌷 #شهید_احمد_کاظمی
🔸ارادت #خاصي به حضرت #صديقه.طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، مجلس #روضه زياد ميگرفت. چند تا #مسجد و #فاطميه هم به نام و ياد بيبي #ساخت.
🔹توي مجالس روضه، هر بار كه #ذكري از مصيبتهاي #حضرت ميشد، قطرات #اشك پهناي #صورتش را ميگرفت و بر زمين ميريخت.
🔸خدا رحمت كند #شهيد_محسن_اسدي را، #افسر همراه حاجي بود. براي #ضبط صحبتهاي سردار، هميشه يك #واكمن همراه خودش داشت، چند لحظه قبل از #سقوط هواپيما، همان واكمن را #روشن كرده بود و چند جمله #راجع به #اوضاع و #احوال خودشان گفته بود.
🔹درست در لحظههاي سقوط، صداي #خونسرد و رساي حاجي بلند ميشود كه ميگويد: #صلوات بفرست. همه صلوات ميفرستند.
🔸در آن نوار، آخرين #ذكري كه از #حاجي و ديگران در لحظهي سقوط هواپيما شنيده ميشود، ذكر مقدس « #يا_فاطمه_زهرا » است.
یافاطمه الزهرا سلام الله علیها
ʝօɨռ↯
@mohebin_velayt_shohada