eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
312 دنبال‌کننده
14هزار عکس
5.7هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺شــهدا خیلی هاراصدامیزنند💌 ولی فقط عده ای میشنوند ودعوت شــهدا رالبیک میگویند.🕊 رفاقت باشــهدا رفاقت زمین🌏 باآسمان است رفیقشان که شدی دستگیرت میشوند به مهر..
همسر #مدافع_حرم حمید_سیاهکلی_مرادی تعریف می کرد: همسرم پسر عمه ام بود. آبان ۹۱ #عقد کردیم و ۱ ماه بعد‌ همزمان با#عید_غدیر_خم عروسی برگزار شد. #عشق واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت رو راضی میکنه. از علاقه و شوقش برای رفتن به #سوریه و #شهادت آگاه بودم و بهمین دلیل برای رفتنش رضایت داشتم. شب آخر به همسرم گفتم : نمیدونم زمان عملیات چه شبیِ، اما بشین برات حنا ببندم. رو مبل کنار بوفه نشست و موها،محاسن و پاهاش رو حنا بستم. مسواکش رو که دیگه لازم نداشت، بیرون انداخت و مسواک دیگه ای برداشت. اما من مسواک قبلیش رو برداشتم و گفتم میخوام یادگاری بمونه. گاهی انگار برخی احساسات خبر از وقوع اتفاقات مهمی میدن. اونشب تا صبح خوابم نمیبرد وبه همسرم که خوابیده بود، نگاه می کردم تا ببینم نفس میکشه. ساعت۴صبحانه آماده کردم و وقت رفتن۳بار توکوچه به پشت سرش نگاه کرد.چهره خندانش رو هیچو‌قت فراموش نمی کنم . موقع خداحافظی گفت : «دلم رو لرزوندی اما ایمانم رو نمیتونی بلرزونی» بعد از#شهادتش شبی که در#معراج بود، ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو ببخشه و حلالم کنه همسرم همیشه پاییز رو دوست داشت و بهترین اتفاقات زندگی‌ اش در#پاییز رقم خورد.#کربلا رفتن #عقد #ازدواجش #شهادت. صبحی که میرفتن. گفتم کاش شکمش درد بگیره، پاش درد بگیره نره. دوباره ته دلم می گفتم نه، بخدا راضی نیستم درد بکشه 💑#دوست_دارم و #عاشقتم💑 رو راحت بیان میکردن. قبل رفتن گفتن : فرزانه من پشت تلفن نمیتونم جلوی دوستام بگم 💖#دوستت_دارم💖 چیکار کنم؟ گفتم : تو بگو یادت باشه،من یادم می افته. موقع پایین رفتن از پله ها می گفت : یادت باشه، یادت باشه.
امروزروزشهادت یکی ازشهدای عزیزملایرشهیدغلام حسین حمزه لویی است,بنابراین وصیت نامه این شهیدبزرگواررادرگروه میگزاریم.
🍃💠بسم الله الرحمن الرحيم💠🍃 🍃وصيت نامه شهيد : غلامحسين حمزه لويي فرزند: محرم تولد: 5/2/1342 شهادت:24/3/1362 محل شهادت: پيرانشهر- غرب- محور زيدان 💠خدا را شکر و سپاس که لباس هستي بر ما پوشاند و سپس ما را هدايت کرد و ما را براي رشد و صلاح در اين دنيا قرار داد و سپس انبياء را براي هدايت و يادآوري برما مبعوث کرد و براين مسير ائمه (ع) در راه انبياءگام گذاشتند زحمت ها بردند و سلام برامام خميني اين رهبرخروشان فريادگر اين فريادگر سازش ناپذير اين روح بزرگ عصر،عبدخالص ،مجسمه تقوي،عالم خداشناس،عارف خداترس،حافظ دين ،ولي فقيه،همان که قوام و مشروعيت اين جمهوري و انقلاب به اوست. پيشواي شب زنده داران ، پناهگاه مستضعفان،ملجأ مسئولين و زمامداران در سختي ها،امام مجاهدين،پاسدارخون شهداء، پدر يتيمان،روح رزمندگان پاسدار،شيفته خانه امام زمان(عج) . و سلام بر امت قهرمان،بزرگ و بزرگوار زمانمان،امتي که فرياد امامش را شنيد و پيروي کرد.خدا شاهد است در دعا بر شماکوشا بودم و اميد بسته ام که در جوار رحمت حق جايگاه شما باشد درود و سلام برشما پدر و مادرحزب الله و مؤمن.مادر عزيز راستش نمي دانم اين ننگ رابه کجا ببرم که سه سال از پيروزي انقلاب گذشت و خانواده ما هنوز شهيد نداده است و اين سند حمايت سرخ را امضاء نکرده است. مادرم خدا را شکرکه به من شهادت نصيب کرد تا شما خجل نباشيد و تو بتواني با سربلندي بگويي من مادرشهيدهستم. مادر دوست دارم همه شما همانندخانواده يک شهيد رفتارکنيد و ازشيون و زاري بپرهيزيد.چه مادر،دشمن ما را مي نگرد و خوشحال مي شودکه زهري درکام انقلاب ريخته است و قلبي را به آتش کشيده است و با سلام و درود بر پدر و مادر همان کساني که بي هيچ چشم داشتي رنج مرا به جان خريدند و دم برنياوردند.پدر و مادري که اکثر توفيقات خود را مرهون شما مي دانم،پدري که همچون يک مجاهد في سبيل الله در راه خدا و خانواده اش کارکرده و عرق ريخت و سختي کشيد تا بتواند لقمه حلال را روزي ماکند وخود را درمحروميت مضاعفي که دچار بوديم قراردهد،عرق ريخت، اضافه کارکرد و دم برنياورد. برخود سخت گرفت تا ما راحت باشيم وعمري را از رنج و سختي سپري کرد و بدن عزيزش را فرسود و مادر عزيزي که در اوج محروميت و فقر قناعت کرد،صبرکرد بي قراري نکرد درسر سفره غذاي کممان نشست و خود نمي خورد تا ما سيرشويم، مادر عزيزي که در روز با رنج سختي ما ساخت و در دامن عفت خود ما را پروراند و به کارهاي ما همت گماشت و در شب به نماز ايستاد و خالصانه به عبادت خداي و به فرستادن صلوات پرداخت . و از هنگامي که نور انقلاب روشن شد قلب او نور ديگري گرفت و همراه پدرم سخت به دفاع از انقلاب پرداختند.در اين مسير سرزنش، سرزنش کننده را به جان خريدند و در هر سنگري به حمايت امام وانقلــــــاب برآمدند. رحمت و درود خدا بر شما،خداگناهانتان را بيامرزد و در بهشت خود جايتان دهد و مادر اگر شيون کردي آمريکا را خوشحال کردي اگر صبرکردي خداوند را راضي کردي من هم راضي هستم به رضاي او.مادر عزيزم تو اولين مادر شهيد داده نيستي و حتما هم آخرينش نخواهي بود،مادر اگر در عمليات جنازه من پيدانشد مادرجان ناراحت من نباش ،چون درنزد خدا عزيزتر خواهي بود و هر وقت خواستي فاتحه بخواني برو در سر قبر شهدا و برآنها و بهشتي و رجايي و با هنر و 72تن شهيد به خون غلطيده فاتحه بخوان و همه آنها هم پسرتو، مادر انقلابي هستند و تو مادر همه شهدا. مادر عزيزم اکنون که اين وصيت نامه را مي نويسم دو حسرت بيشتر دردل ندارم : اول ديدن امام امت که توفيق ديدن او را نداشتم و ديگر نداشتن فرصت براي کارهاي خير و صواب و عبادت هاي گوناگون. چند خواهش کوچک از شما دارم: در مراسم ختم از يکي از برادران بخواهيدکه روضه درباره امام زمان (عج) بخواند و در آن امام خميني و روحانيت مبارز را دعا کند.لباسهاي مرا به مساکين و فقرا بدهيد يا به کميته امداد بدهيد.کتابهاي مرا به يک کتابخانه فقير ويا به جايي درجنوب ده که توانايي خريدن يک کتاب را ندارند . ما را از دعاي خير و قرآن درشبهاي جمعه فراموش نکنيد. درود به روان پاک امام امت رهبر مستضعفين جهان رهبر دردمندان ومصيبت ديدگان،رهبرزحمت کشان ورنجبران و مظلومين جهان چراکه اين طبقه دل به اوبسته اند
خاطره شهید جمشید راوي : مادر شهيد سرباز امام این چه حکایتی است نمی دانم! اما خوب لمس کردم روزی که روح خدا رو در روی طاغوت ایستاد و گفت: «سربازان من در گهواره اند.» بی شک از جمشید بیات هم سخن گفته بود. سال دوم راهنمایی بود، مدرسه ی راهنمایی صدری می رفت، روح انقلابی و شور حماسی در او شکفته بود. با سن کم خوب تشخیص داده بود که از کدام مسیر می شود فریاد اعتراض و نفرت را به گوش سران حکومت ظلم برساند. در جمع دوستان هم سن و سالش نفوذ کرده بود و تاثیر زیادی روی آنان گذاشته بود، همه از او حرف شنوی داشتند. سرباز کوچک امام راهی را پیش گرفته بود که فریاد اعتراضش عده ای زیاد از مردم، دانش آموزان را متوجه خود کرد. هر روز در مدرسه شیرهای کوچکی به عنوان تغذیه روز در اختیار دانش آموزان می گذاشتند، عده ی زیادی را با خود همراه و متقاعد کرده بود شیر را نمی خوردند، در کیف ها پنهان می کردند و موقع خروج از مدرسه بیرون می آوردند. ساعت خروج ساعت تردد وسائل نقلیه بود، در خیابان اصلی جمع می شدند و شیرها را به طرف مسیر حرکت ماشین ها می گذاشتند. وقتی وسائل نقلیه از روی شیرها عبور می کرد صدایی بلند حاصل از ترکیدن پاکت شیر بلند می شود، این صدا توجه همه رهگذران و مردم و دانش آموزان را جلب می کرد. همزمان او و دوستانش فریاد می زدند: ما شیر بز نمی خواهیم، ما شاه دزد نمی خواهیم همه تحت تاثیر زیاد فریاد عدالت خواهی این نوجوانان کوچک قرار می گرفتند که دستشان هنوز آغشته به رنگ اسپری حاصل شعار نویسی شب گذشته بود. این سرباز امام با این انگیزه و این شجاعت بی شک مراحلی را طی می کرد تا به جایی برسد که اکنون جایگاه اوست و تبدیل شود به دانشجوی عارف شهید جمشید بیات که همیشه از خدا رستگاری می خواست.
خاطرات شهيد جمشید راوي : مادر شهيد جلودار از کودکی عاشق بود و برای رسیدن به هدفش تلاش می کرد. ذهن فعالی داشت و تفکر و قلب دوستانش را کنترل و جذب می کرد. سریع بین همه جا باز می کرد. جمشید توی روستا متولد شد، معلم روستا که آغاز سال تحصیلی به روستا آمد جای اقامت نداشت. منزل پدربزرگ جمشید وسیع بود و از او دعوت کردند که آن جا بماند. آمد و ساکن خانه ی پدربزرگ جمشید شد. جمشید یک برادر بزرگتر داشت به اسم سعید که تازه اول ابتدایی بود. جمشید از حرکت قلم و کتاب خواندن و مطلب نوشته برادرش لذت می برد و به حکم همان نیروی قوی باطنی و قدرت حرکت، قبل از زمان هرکاری اقدام به انجام آن می کرد. اصرار و اصرار و اصرار که من هم باید خواندن و نوشتن بیاموزم، من هم باید بنویسم. به خاطر اصرار و گریه بی حد مادر بزرگش دست او را می گرفت و با هزار چه کنم چه کنم او را به مدرسه می برد و سر کلاس می نشاند. بار سوم گفت: «نمی برمش! مزاحم درس و مشق بقیه می شد. با معلم صحبت کردیم و جریان را شرح دادیم. گفتش که مشکلی ندارد. بیاید و به صورت مستمع آزاد از برنامه ها استفاده کند. از سعید باهوش تر بود و پا به پای او درس می خواند. با سعید امتحان داد و باهم وارد کلاس دوم شدند. وقتی که وارد مدرسه راهنمایی شد آمدیم ملایر مدرسه صدری می رفت. به قلب همه نفوذ کرده بود و دوستانش حرف شنوی خوبی از او داشتند. فکر بسیار و قدرت تصمیم گیری بالایی داشت. در دوره انقلاب پیش رو و جلودار بود. تا دو نیمه شب با دوستانش به شعارنویسی مشغول بودند. نیمه شب ها بی سروصدا می رفت. از دست های رنگی اش می فهمیدیم که رفته شعارنویسی. همیشه جلودار و صف اول راهپیمایی علیه طاغوت بود. انقلاب که پیروز شد ولباس بسیجی پوشید و جلودار حرکت های دفاعی شدو بعد از کنکور،دانشگاه دولتی علوم تربیتی قبول شد
مناجات نامه شهید جمشید (1) تاريخ : 1365/11/18 خدايا چه کنم ؟ تازه از بيرون آمده ام اين خانه ديگر برايم قابل تحمل نيست اي کاش همان تنهايي منزل دايي را از دست نمي دادم که تنهايي زيباست، واقعا ً زيباست چند روزي است که به تهران آمده ام سرم حسابي درد مي کند بطوري که حتي بودن خود را در اين دنيا هيچ مي دانم و ديگر هيچ. همه اش به فکر بچه ها هستم، بيشتر از همه حيدر، حيدري که براي من يک دنيا اميد بود هر کاري که مي خواستم انجام دهم هر جايي که مي خواستم بروم هر چيزي مي خواستم بگيرم حيدر بود و اين حيدر بود و حيدر. الان هم که به خانه آنها مي روم احساس مي کنم که حيدر در کنارم نشسته است اين او است که حال مرا مي داند و ديگر نه. من نمي خواهم قبول کنم که حيدر رفته است و مرا تنها گذاشته است تازه اگر هم بخواهم نمي توانم نه نمي توانم اين از آن خواستنهايي نيست که توان نيز داشته باشد. من خيلي اشتباه داشتم، خيلي کارهاي اشتباهي انجام مي دادم و اين اون بود که با کمال متانت و بزرگواري مثل يک برادر خوب و صادق يکرو مرا کمک مي کرد و حال اي خدا من مانده ام و دنيايي از دنيا، دنيايي از پليدي، دنيايي از زشتي و نازيبايي. کيست که مي گويد زندگي زيباست ؟ يادم مي آيد که مادرم قبل شهادت مي گفت خدا کند که سربی داغ زمين بگذارم و من حالا مي فهمم که چقدر زيبا مي گفت و حالا مي بينم که چقدر زندگي تلخ است. تلخ تر از آنچه که خيلي تلخ است. خدايا مي دانم که چرا مرا نگه داشته اي و شايد دانسته من کفر باشد به همين خاطر است که نمي توانم بنويسم. خدايا از تو مي خواهم کمکم کني تا بتوانم آنچه را که تو مي خواهي باشم. آن طور که خودت مي خواهي، خدايا کمکم کن که گناه نکنم و کمکم کن از گناهاني که مرتکب شده ام توبه کنم. خدايا تو صبوري، رحيمي، کريمي و ستارالعيوبي. خدايا من لغزش زيادي دارم کمکم کن که در راه تو پايم نلغزد و کمکم کن که در راه شيطان پا نگذارم که مي دانم بد راهي است خدايا کمکم کن باشم که اگر شوم ترا بهتر خواهم شناخت. خدايا کمکم کن شوم. خدايا کمکم کن (رضا) شوم که اينان نيز از تو بودند و براي تو و بخاطر تو ... خدايا من از شر شيطان وسواس خناس بتو پناه مي برم، خدايا من از پليدي، زشتي، حسد، غيبت، و تمام خبائث به تو پناه مي آورم. کمکم کن.کمکم کن که نيازمند کمکهاي تو هستم. بياد همه شهدا ء:، ، ، ، ، و همه شاعراني که شعري عظيم سرودند و رفتند و اينان شاعر بودند. 65/11/18 بنده نااميد از دنيا و اميدوار به تو جمشيد
دلنوشته شهید جمشید در فراق شهیداحمدرضا (2) بعد از تو ای احمد محمود درکه (1) عزادار است فاو سیه پوشیده شلمچه گریان است اروند رود خاموش است کردستان چون یتیمی سردرگریبان دارد حیدر و داریوش به استقبال آمده اند. مگر چه شده؟ دانشگاه بر سر زن که گل سرسبدت را پرپر کردند. شلمچه غم ببار که فاتحت را به خون کشیدند. اروند رود آرام بگیر که نهنگ قدرتمند را کشتند. نخلستان ابوشانک بسوز که شیرت را گرفتند. میمک درهم ریز که پلنگ توانایت را در بند کشیدند. "آری بهار مرده است " (1) درکه: محله ای که دانشجویان شهید حیدر کاظمی، داریوش ساکی و احمدرضا احدی در آن مسکن داشتند.
شهید جمشید #بیات سی ام فروردین 1345 در شهرستان ملایر به دنیا آمد. پدرش محمد خواربار فروش و با کسب روزی حلال در تلاش بود تا فرزندان خود را با سرشتی پاک و خداجوی پرورش دهد. سال 1352 وارد دبستان شد و تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی در دانشگاه علامه طباطبائی در رشته علوم تربیتی (دبیری الهیات و معارف) ادامه داد. با آغاز جنگ تحمیلی احساس تکلیف کرد و داوطلبانه از سوی بسیج دانشجویی به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد. در مناطق مختلف عملیاتی حضور یافت و همراه با دیگر همرزمان خود حماسه ها آفرید. سرانجام پس از 7 سال حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل به عناوین مختلف از جمله تخریبچی و غواص و خدمت خالصانه به اسلام و انقلاب و دفاع از خاک و ناموس وطن، در یکم تیر ماه 1367 در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مزار وی در گلزار شهدای بهشت هاجر ملایر زیارتگاه عاشقان شهادت و رهروان راه امام و شهیدان است. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد