eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
294 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
✍شهید پور جعفری می گفت: روزی در منطقه ای در سوریه، حاجی خواست با دوربین دید بزنه،خیلی محل خطرناکی بود، من بلوکی را که سوراخی داشت، بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه. همین که گذاشتمش بالا تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما. حاجی کمی فاصله گرفت، خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار ،گلوله ای نشست کنار گوشش روی دیوار ، خلاصه شناسایی به خیر گذشت. بعد از شناسایی داخل خانه ای شدیم برای تجدید وضو احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند 🗯بعداز این اتفاق حاجی به من گفت:حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم اما حیف. 📚راویت کننده: سردار حسنی سعدی در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۸ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🌼خاطره ایی از آخرین پرواز حاج قاسم از زبان فرزند سردار شهید حسین پورجعفری ✍ساعت ده شب اومدند فرودگاه ، شلوغ بود ، باجمعيت سوارهواپيما شدند. دوست بابا ميگفت اولين بار بابات من را بغل كرد وگفت منو ببخش وحلالم كن اين مدت اذيتت كردم ، با هم خداحافظي كردن. داخل پرواز حاجي به بابا گفت من ميخواهم استراحت كنم و به مهماندار بگو هيچي واسه من نيارن كسي كه تا فرودگاه بغداد همراهيشون میكرد، طبق گفته خودش بابا تا اونجا بيدار بود و با هم صحبت ميكردند (بيداربود اگرحاجي كاري داشت انجام بده)موقعي كه هواپيما ميشينه ، بابا به كسي كه همراهشون بود دو تاانگشتر ميده و ميگه حاجي داده ، يكي واسه خودت و ديگري واسه خانمت ، ما را هم حلال كن ، ازهواپيما كه پياده شدن سريع سوار ماشين ميشن وبه سمت قتلگاه.. شايد وقتي كه به مقصد ميرسيدند ، بابا استراحت ميكرد. ولي بابا ..خوابيد .براي هميشه خوابيد ..... @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
😉 فوق العاده😁 🌹دلـــت‌پاڪــ‌باشــه🌹 ((در یڪی از دانشگاه ها پیرامون سخنرانی میڪردم ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد حاجاقااااااااااااا چرا شما حجاب راساختید؟!!!! گفتم ؛ حجاب ،بافتهءذهن مانیست‌حجاب‌رامانساختیم بلڪه درڪتاب‌خدایافتیم گفت ؛ حجاب اصلامهم نیست چون ظاهر مهم نیست دل‌پاڪ باشه ڪافیه گفتم؛ آخه چرایه حرفی‌میزنی‌ڪه‌خودت هم قبول نداری؟!!!! گفت : دارم گفتم : نداری گفت : دارم گفتم : ثابت میڪنم‌ڪه‌این حرفی‌ڪه گفتی‌خودت قبول‌نداری گفت : ثابت‌ڪن گفتم : ازدواج‌ڪردی گفت : نه گفتم : خدایااین خانم ازدواج نڪرده و اعتقاد داره‌ظاهرمهم نیست دل پاڪ باشه پس یه‌شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما فریاد زد : خدانڪنه گفتم : دلش پاڪه 🙄 گفت : غلط ڪردم حاج اقاااااااا))😢😭😁 ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
شهید آقا سید علی اندرز گو سال 42 که منزل امام در قم محاصره بود،😔 بازاری های تهران توسط اندرزگو برای امام فرستاده بودند. او به شکل یک درویش و با یک کشکول، «هو یا حق گویان» به سمت منزل امام رفت. یکی از مأمورین گفت: «اوهوی! کجا؟»😒 اما مأمور دیگر جواب داد: «چه کارش داری؟ شاید رفت و سید پنج ریال هم به او صدقه داد.»😁 با همین کلک ساده😁😁داخل بیت، خدمت امام رفت و بدون این که مأموران متوجه بشوند، کشکول را همان جا جلوی امام خالی کرد و از در دیگر، بیرون آمد.😁😁 امام پس از این که خبر ایشان را شنیدند، گفتند: «شهادتش سنگین است... اگر ده نفر مثل آسید علی داشتیم، را می توانستیم زیر سلطه ی اسلام ببریم.» یاد شهدا باصلوات🌺 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🎞 |دوست‌شہید| آخرین بار که دیدمش دو روز بعد رفت سوریه.اومد پیشم .همیشه میومد دم اتاق من یک چفیه گردنش بود واجازه گرفت مثل همیشه اومد نشست. گفت:"'من امروز اومدم هر کاری داری به شما کمک کنم و ماشین هم دارم'" من هم چند تا مورد تایپ نشده گواهینامه هلال احمر داشتم و باید میبردم کافی نت. با اصراربابڪ عزیز از من گرفت و بردش و بعد از۲ساعت برگشت و برام آماده کرده بود هرچی بهش گفتم فاکتورشو بده،چه قدر شد؟؟ گفت:"بعد حساب میکنیم حالا میام بعدا" واون روز با خیلی از بچه ها شوخی و خنده کردوخیلی خوشحال بود و در آخر به من گفت :"من دارم میرم آلمان..چن روز دیگه برمیگردم" من از طریق دوستای صمیمیش متوجه ‌شده‌بودم....ومدام اشک میریختم و میدونستم بابڪ دیگه بر نمیگرده ولی بابڪ همچنان لبخند میزد و رفت‌و دیگه نیومد. @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
ای ازشهیدجاویدالاثر مهدی قاسمی وقتی به روستای اطراف حلب رسیدیم نصف شب بود هوا هم خیلی سرد بود تا صبح تو اتوبوس بودیم از طرفی اولین گروهی بودیم که وارد مایر شدیم طبعا باید تو منازل مقر تشکیل میدادیم برا همین حاج مهدی خیلی تاکید داشت تا لوازم خانه مردم جابه جا نشه چون ما برای حفظ مال مردم آمدیم نه غارت و از بین بردن آنها... سلام و درود خدا بر چنین مجاهدانی که در راه خدا جهاد میکنند نقل_از_همرزم_شهید پیکرمطهربازنگشت... شهادت_بهمن۹۴ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🎞 ❥|خواهر شهید سجاد زبر جدی| : « سال 73 وقتی سجاد سه ساله بود، پدرم فوت کرد، مادرم با مشکلات زیادی ما را بزرگ کرد،🥺سجاد برادر کوچترم بود و به جز او یک برادر بزرگتر هم دارم. سجاد اخلاق خاصی داشت، هیچوقت از کار کردن فراری نبود، همه شغل ها را هم در نوجوانی و کودکی تجربه کرد.😇 یادم است سن خیلی کمی داشت اما می رفت داخل پارک بلال کباب می کرد و می فروخت. یک مدتی شاگرد تعمیرگاه بود، یک مدتی پیک موتوری بود ، یعنی هم درسش را می خواند هم مسجدش را می رفت و هم کمک خرج خانه بود☝️🏻، فکر می کنم از یازده سالگی یعنی از وقتی کلاس چهارم یا پنجم بود پایش به مسجد باز شد، یعنی در روز عید غدیر و به خاطر جشن عید ، سر از مسجد درآورد و با مسجد آشنا شد ، بعد از آن عضو پایگاه بسیج مسجد شد و دوست مسجدی پیدا کرد و در همین مسیر هم ماند.😍 با اینکه درسش خیلی خوب بود اما می گفت که من دوست دارم جذب نظام بشوم به خاطر همین بعد از اینکه سربازی اش درسپاه تمام شد، همه جا آزمون داد و در یگان ویژه صابرین پذیرفته شد. سجاد مهارت های زیادی داشت، راپل و چتربازی بلد بود ، تکاور بود، مهارت های رزمی داشت و همیشه می گفت که من سرباز رهبر هستم،اصلا خط قرمزش رهبری بودند. خیلی هم دلش می خواست رهبر را از نزدیک ببیند...»💔 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
عشق (ع) ما را به این وادی کشاند در آستانه عملیات والفجر 8 بود که با بچه های گروهان غواص، دعای کمیل را خواند. بار دوم با بچه های گردان و مرتبه سوم آن را به تنهایی. آن هم دعایی سرشار از اشک آنقدر گریه کرد که همه بچه های گردان یقین کردند که او شهید خواهد شد. او عاشق (ع) بود که در یکی از دست نوشته های خود نوشته بود: حسین (ع) زیباست. کار حسین (ع) زیباست. ذکر مصیبت حسین (ع) مخصوص عاشورا و محرم نیست. حسین (ع) همه جا هست و نزدیک ترین جا، قلب خودمان است. از بچه های مخلص اندیمشک و از نیروهای غواص گردان حمزه از لشکر 7 ولیعصر (عج) بود که با فتح فاو، حماسه ای دیگر آفرید و خود به آسمان ها پر کشید. منبع: کتاب چشمه مهتاب @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
‍ 🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 شخصیتی آروم. ساکت و بی ادعا داشت.... کاراش رو هم همیشه به نحو احسن انجام میداد . یادم نمیره اون شبی رو که باهم بودیم همون شب سرد و طاقت فرسا.. علی آقا اون شب مجروح میشه 😓😓 با اینکه تیر خوره بود اما کماکان وقار و آرامشش مثل همیشه پابرجا بود...😕😕 ما نگران حالش بودیم... بهش میگفتیم چی شد ؟ -هیچی نیست یه زخم ساده هست حاجی!!!! همش اینو میگفت.. با اینکه مورد اصابت تیر مستقیم قرار گرفته بود و شدت جراحت اونقدری بود که تیر از یه سمت وارد بدنش شده و ازسمت دیگه خارج شده بود خم به ابرو نمیاورد... تو اون شب تا آخر جنگید و عقب برنگشت.....😌😌 هم رزمنده بود و هم عابد اخلاقش ما رو مجزوم خودش میکرد.😔😔 خاطره ای از توسط حاج ؛همرزم شهید 🌷🌷🌷🌷🌷 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 همیشه توی جیبش یه داشت😊 کار هر روزش بود ؛ بعد هر نماز باید زیارت میخوند🌹🌹 حتی اگه خسته بود😐 حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد 🤔 شده بود تند میخوند ولی میخوند همیشه بهش حسودیم میشد تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع) چی بود😭😭😭😭😭 🌹🌹🌹 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 بعد از ماجرای مجروحیت علی تازه کمی سرحال شده بود 😊 یه شب شام منزل ما بودند . با هم سر سفره نشسته بودیم و بعد از مدت ها دور هم جمع بودیم ☺️ دیدم تلفنش زنگ زد ...🤔 از لشگر بود . 😳 خبر داده بودند که اون شب بچه ها داشتن اعزام میشدند به سوریه دیدم علی قند تو دلش آب شده بود😟 عین یک گنجشکی که طاقت نشستن نداره داشت پر میکشید ...🕊 سراسیمه از سر سفره بلند شد ما همه تعجب کرده بودیم..😳 که تازه فهمیدم بله علی آقا تصمیم گرفته و میخواد خودش رو به کاروان برسونه و از غافله عقب نمونه...😟 با رفتنش ذره ای مخالفت نکردم شام رو نصفه کاره رها کرد سریع وسیله هاش رو جمع کرد منم بردمش خونشون که یه مقدار هم اونجا وسیله داشت از اونطرف هم رسوندمش ساری ... نمیدونستم این دیدار آخر من و علی هست ... عمه جان حضرت زینب (سلام الله علیها) طلبیده بودش... شوق شهادت به علی بال و پر داده بود و همین شد که علی پرواز کرد... خاطره ای از مدافع حرم 🌹🌹🌹 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹 همرزم نقل می کند : شجاعت عجیبی داشت؛ نترس بودنش به ما انرژی میداد و قوت قلب خوبی بود. 😊 یادمه یه روز چندین حرکت خطرناک ازش دیدم که همه فکر کردیم علی شهید شده!!!😳 وقتی من باب دوستی بهش تذکر دادم جمله تامل برانگیزی گفت که خیلی متاثر شدم. باخنده رو به من کرد و گفت:"سه باره مجروح میشم؛ شهادت مال ما نیست" او برای ما درس بود ؛ شهادت مال او بود و مزد زحماتش ... آنها هم رفتند تا انتقام سیلی مادر را بگیرند. 🌷🌷🌷🌷🌷 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹