eitaa logo
محتوای روضه و منبر
2.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
ارسال محتوای تبلیغی برای روحانیون، مبلغین، طلاب دعوت به گروه محتوای تبلیغی مناسبتی از طریق لینک https://eitaa.com/joinchat/387842242Ceeb934db50 دعوت به کانال محتوای روضه https://eitaa.com/joinchat/1969356889C89c77887dd
مشاهده در ایتا
دانلود
*روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها* سلام بابا تو آسمونا دنبالت بودم اما توی خرابه اومدی کنارِ ما صفا آوردی قدمت رو چشم، بابا بابا جونم یه دنیا حرف دارم باهات اما میخوام فقط بگم دوست دارم حالا بگم بابا حسین، بگی جونم بابا بازم بهم بگو دوستم داری خیلی وقته که نگفتی بهم بگو که تنهام نمیزاری خیلی وقته که نگفتی یا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِه... * سر رو آوُردن مقابلِ دخترش، آخه بهانه گرفته بود، صدا به گوشِ اون ملعون رسید، گفت: چه خبره؟ گفتن: بهانه ی باباش رو گرفته، گفت: سرِ باباش رو براش ببرید، سر رو آوُردن مقابلش گذاشتن، پارچه رو از رویِ طبق کنار زد، با یه بُهتی سئوال کرد: "هذا رأسُ مَن… ؟!" این سَرِ بهم ریخته از کیه؟ گفتن: "رَأسُ ابیکَ الحُسَین" سَرِ باباته، مگه بابات رو نمیخواستی؟ دستاش کوچیک بود" فَرَفَعَتْهُ مِنَ الطَّشت حاضَنَة له" با این دستایِ کوچیکش سر رو برداشت" حاضَنَة له" مواظب بود این سر از بین دستاش نیوفته، سر رو به سینه چسبانید، شروع کرد حرف زدن: “یا اَبَتاه ! مَن ذَالّذی خَضَّبَکَ بِدِمائِک" بابا چه کسی محاسنت رو به خونِ سرت خضاب کرد؟ بابا!" مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَرِيدَيْكَ! " کی رگهای گردنت رو برید؟ بعد یادِ خودش افتاد، گفت: بابا!" مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي! " کی من رو در این بچگی یتیم کرد؟ بابا!" مَنْ لِلنّساءِ الحاسرات" این زنهای بی پناه چه کسی رو دارن؟" مَنْ لِلْيَتيمة حتّي تَكْبُر" دخترِ یتیم اگه بخواد بزرگ بشه چه کسی رو داره؟...* چشات بسته است خوبه نمي بيني بال و پرم سوخته خوبه نمي بيني كه معجرم سوخته خوبه نمي بيني موي سرم سوخته چشات بسته است نمي بيني نگاهشون چه سنگينه هر چشمِ ناپاكي ماها رو مي بينه سيلي و تازيونه بهتر از اينه بابا ازت من يه سوال دارم ميدوني كنيزي يعني چي…؟ كسي بهم نميگه معنيشو ميدوني كنيزي يعني چي…‌؟ *بابا یه مجلسی بودیم، همه جمع بودن، ما عزادار بودیم، ما گریه می کردیم، یه پادشاهی بود، دور و برش شلوغ بود، یه تشتی مقابلش بود، ما داخلِ تشت رو نمی دیدیم، این پادشاه هی چوبش رو بلند می کرد، چوبش رو که پایین می آوُرد، عمه ی من می گفت: آه...یه وقت عمه ی ما صدا زد: دست نگهدار"مُنْتَحِياً عَلي ثَنايا اَبي عَبْدِاللَّهِ" اینقدر با چوب خیزران به این لب و دندان نزن... بابا! دور و بری هایِ این پادشاه مارو نگاه می کردن، یه وقت یکیشون بلند شد، خواهرم رو با دست نشون داد، صدا زد: یا عزیز!" هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ" این کنیزک رو به من ببخش... حسین... * ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .