eitaa logo
کانال محتوای تبلیغی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
3.3هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
4.2هزار فایل
*این کانال محتوای تبلیغ عمومی می باشد که توسط اساتید و مبلغان تولید شده و با توجه به مناسبت های تبلیغی بارگذاری می شود.* «کپی مطالب به همراه لینک» @mohtavayetablighJameaAlZahra «.« ارتباط با ادمین».» @admin_mobaleghan @NHTaheriارتباط با ادمین :»
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 هم تعریف آب و هوای خوش و خاک‌ حاصلخیز روستا را شنیده بود و هم داستان‌های ترسناکش را. دورادور شنیده بود اینجا حیوانات عجیب و درنده‌ای دارد. وسایلشان را بار زد و رفت توی روستا. بی‌سؤال و جواب؛ برایش افت داشت که با مردم از ترس‌ و نگرانی‌اش حرفی بزند. اصل ماجرا هرچه بود حتماً از پسش برمی‌آمد. برای خودش یَلی بود غول‌کُش. خانه را که ساخت، دستی به کمر زد و بادی به غبغب انداخت: غمت نباشه نوعروسم! نمی‌ذارم آب توی دلت تکون بخوره. بعد از آن، هرشب توی تاریکی، بالای خانه نگهبانی می‌داد تا خطی به زن و زندگی‌اش نیفتد. یک‌ماهی بدون خطر گذشت؛ نه گرگی به خانه‌اش حمله کرد و نه گرازی. پیش خودش گفت: عجب مردم ترسویی دارد این روستا! همه توهّم حمله دارند! توی همین فکرها بود که یکدفعه با سقف چوبی خانه، پایین افتاد. موریانه‌ها ستون‌های خانه را از تو، خورده بودند! 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
💢 فانوس شب برفی! 🔰زمستان بود و برف سنگینی باریده بود. در خواب زنی باشکوه را دیدم که با انگشت اشاره به من کرد و گفت: بلند شو و بالای مناره فانوسی روشن کن. 🔸از خواب بیدار شدم و از پنجره اتاق نگهبانی نگاهی به صحن انداختم. همه جا سوت و کور بود. بی‌اعتنا به خوابی که دیده بودم، دوباره خوابیدم. 🔸اما باز همان خواب تکرار شد.از اتاق تا ورودی مناره راه زیادی بود و برف زمین را پوشانده بود. با خودم گفتم: نصف شب؟ فانوس؟ بالای مناره؟ و باز خوابیدم. 🔸این بار زن با لحن تندی گفت: مگر نگفتم بلند شو و فانوس را بالای مناره روشن کن؟ 🔸با هر زحمتی بود خودم را به مناره رساندم و فانوس را روشن کردم و به اتاق برگشتم. 🔸صبح، کنار ضریح، بی‌اختیار حرف‌های چند زائر را شنیدم که می‌گفتند: دیدید معجزه و کرامت این خانم را! اگر دیشب در آن هوای سرد و برف سنگین، فانوس بالای مناره حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها روشن نمی‌شد، ما هرگز راه را پیدا نمی‌کردیم و در بیابان هلاک می‌شدیم. 📚 محمدصادق انصاری، ودیعه آل محمد، ص 14 📎 📎 📎 📎
📌 میراث گوهرشاد 🔸 چشمان دختر کوچکم از شوق برق می‌زد. برای اولین بار به زیارت امام رضا آمده بود. در صحن مسجد گوهرشاد، پرچم‌های مشکی دیده می‌شد. پارچه‌نوشته‌ای توجهم را جلب کرد. روی آن نوشته شده بود: «یاد شهدای گرانقدر قیام مسجد گوهرشاد گرامی باد». حس غریبی به سراغم آمد. درست چند ده پیش و درست در همین‌جا، هزاران نفر از زائران امام رضا در راه دفاع از حجاب و آرمان مقدس انبیاء یعنی زمینه‌سازی ظهور منجی به شهادت رسیدند. 🔹 با خودم فکر کردم، آیا من هم از آرمان‌های امام زمانم دفاع می‌کنم؟ چشمم به دخترم افتاد و دلم کمی آرام شد. دختر کوچکم، چادر گلدارش را با عشق در آغوش کشیده بود و غرق تماشای گنبد طلایی امام رضا بود. 📖 ؛ به مناسبت سالروز حمله به مسجد گوهرشاد و کشتار مردم توسط رضاخان