7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مصدق و انتظاراتش از آمریکا
🔹️محمد مصدق: اکنون پس از قطع رابطه دولت ایران با [انگلیس] برنامه اصلاحات داخلی و رفورمهای اساسی اجتماعی خود را تعقیب میکند و از تمام ملل شرافتمند جهان، خصوصا از ملت نجیب و نوپرور آمریکا، همهگونه کمک مادی و معنوی برای نیل به هدف نجات ملی خویش را انتظار دارد، تا بتواند به نوبه خود برای حفظ صلح و امنیت جهانی گام موثری بردارد.
🔹️#مصدق نهایتاً با یک کودتای آمریکایی از قدرت خلع شد و تا آخر عمر در حصر خانگی بود.
@moj_tarikh
🟩ناگفته های از دیدار مشاور هیئت نمایندگی لبنان در ایران با آیتالله کاشانی
توفیق یوسف عواد نویسنده کتاب خرمن عمر( الحصاد العمر)از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳ در ایران بوده و از نزدیک شاهد رویدادهای مهم قبل از کودتای ۲۸ مرداد بوده است.
📌در قسمتی از کتاب راجع به دیدار با آیتالله کاشانی مینویسد:
ایران سرزمین آیتاللههاست. پیش از آیتالله خمینی در این روزگار، آیتالله کاشانی در زمان خود بیرقیب بود؛ رهبر دینی ـ سیاسی کشور و نفر دوم در قدرت. او ریاست مجلس شورای ملی را بر عهده داشت، اما این مقام در نظرش ارزشی نداشت. نه در جلسات مجلس شرکت میکرد، نه سوگند ریاست را ادا کرده بود، نه شاه را ملاقات کرده بود، و نه حتی پایش به کاخ سلطنتی در دوران محمدرضا یا پدرش رسیده بود. او خانهنشین بود و در زاویهاش میزیست، همچون علمای پیشین، به احترام علم و حفظ شأن آن.
در یکی از روزهای فروردین ۱۳۳۲، یکی از همسران آیتالله کاشانی درگذشت. فردای آن روز تصمیم گرفتم همراه با چند تن از رؤسای نمایندگیهای عربی، به مسجد شاه برویم تا به ایشان تسلیت بگوییم. کمی دیر رسیدیم و گفتند که آیتالله به خانهاش بازگشته. ما نیز به خانهاش رفتیم. سه نفر بودیم: وزیر مختار سوریه، دکتر شکیب الجابری؛ وزیر مختار اردن، استاد عبدالمنعم الرفاعی؛ و من.
چند تن از همراهان آیتالله ما را پذیرفتند و از میان راهروهایی باریک، پیچدرپیچ، تاریک و نمور عبور دادند. سپس از پلهای کوتاه با سقفی پایین، به طبقه بالای خانهای قدیمی رسیدیم. بزرگترشان ما را به اتاقی کوچک برد؛ اتاقی خالی جز یک قالیچه بر زمین و چند قاب آیه قرآنی بر دیوار. از پنجره، پیرمردهایی را میدیدیم که در حیاط رفتوآمد میکردند یا در حوض صورت میشستند. گاه زنانی با چادر سیاه برای کارهای خانه از میانشان میگذشتند، بیآنکه کلامی یا نگاهی میانشان رد و بدل شود.
ابتدا گمان کردیم در اتاق انتظار هستیم، اما راهنمای ما ـ مردی که عربی را خوب صحبت میکرد ـ گفت:
«بفرمایید، حضرت آیتالله تا لحظاتی دیگر میآیند.» و به زمین اشاره کرد. سپس افزود:
«من عندلیب هستم، داماد آیتالله. در بیروت درس خواندهام و لبنان، سوریه و اردن را خوب میشناسم.»
ما نیز با اشاره روی زمین نشستیم. چای آمد و در حالی که مینوشیدیم، به خاطرات عندلیب از شام گوش سپردیم.
چند دقیقه بعد، آیتالله کاشانی وارد شد. پیشتر او را در چند مناسبت دیده بودم: مردی کوتاهقامت، نحیف و خمیده، با چشمانی که شرارههایی از آن میجهید و بر ریش سفیدش میتابید. خوشرو، حاضر جواب، پرتحرک. با گرمی از ما استقبال کرد، ما را در آغوش گرفت، در گوشهای نشست و سیگاری را که از وسط شکسته بود، روشن کرد.
ما پیش از ورودش چهرههای اندوهگین به خود گرفته بودیم. در گفتوگوها، آیتالله با ستایش فراوان از همسر مرحومش یاد کرد و با زبان عربی که تسلط شگرفی به آن داشت، گفت که او «جوهری نایاب» بود. تعریف کرد که روز پیش از مرگش کاملاً سالم بود، اما شب در خواب ـ به تعبیر خودش ـ اسبی سفید را دید که درِ خانه ایستاده بود، گویی در انتظار او. از اسب اجازه خواست تا سوار شود، و اسب گفت: «مژده باد، سوار شو، این اسب تو را به بهشت خواهد برد.»
از ایشان پرسیدیم که آیا از اوضاع کشور راضی است؟ آن روز، تظاهراتی در سراسر پایتخت جریان داشت؛ گروهی فریاد میزدند «یا مرگ یا مصدق!» و گروهی دیگر «یا مرگ یا شاه!»
آیتالله سرش را با شدت تکان داد و با بیتی از متنبی پاسخ داد:
«تجری الریاح بما لا تشتهی السفن»
(بادها آنگونه میوزند که کشتیها نمیخواهند)
ما گفتیم:
«شما یکی از ناخدایان ماهر این کشتی هستید، انشاءالله آن را به ساحل امن خواهید رساند.»
او گفت:
«من بودم که نهضت ملی را آغاز کردم، من بودم که جنگ با انگلیسیها را اعلام کردم (و همراهانش فریاد زدند: لعنت خدا بر آنان!)، من بودم که مصدق را به قدرت رساندم، و من هستم که او را به حضیض میکشانم.»
📌متن کامل گزارش👇👇
https://www.khabaronline.ir/news/2106006
🟩ناگفته هایی از دیدار مشاور هیئت نمایندگی لبنان با دکتر مصدق قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
توفیق یوسف عواد نویسنده کتاب خرمن عمر(حصاد العمر)از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳ در ایران بوده و از نزدیک شاهد رویدادهای مهم قبل از کودتای ۲۸ مرداد بوده است.
📌در قسمتی از کتاب راجع به دیدار با مصدق و شخصیت آن مینویسد:
.... پس از آنکه با هم تاج گل را حمل کردیم و صائببک آن را با دستان خود بر مزار بنیانگذار خاندان پهلوی گذاشت، دیدار با دکتر محمد مصدق، نخستوزیر آن دوران، ضروری بود — مردی که در آن زمان همهجا نامش بر زبانها بود.
آیا مصدق نخستین صدایی نبود که در شرق برای ملیسازی نفت فریاد زد؟
بارها او را در جلسات پارلمان دیده بودم که با شور و حرارت علیه شرکتهای سرمایهگذاری، علیه بریتانیا و آمریکا سخن میگفت. اما این «پر شور و حرارت» که وصف حملاتش بود، چه معنایی دارد؟ آیا منظور ایمان راسخ او به عقیده، شجاعت در رویارویی، و پایداری در برابر سلطنت بود؟ یا شاید مهارتهایش در سخنوری و عمل که باعث شد برخی لقب «شعبدهباز» به او بدهند، در حالی که برخی دیگر او را قدیسی میدانستند.
او قرآن را به شاه هدیه میداد و در تقدیم آن سوگند میخورد که تا مرگ به سلطنت وفادار است، اما در همان حال، سلطنت را از اختیاراتش تهی میکرد و شاه را به فرار از کشور وامیداشت — و اگر دلارهای آمریکایی نبود، شاه نمیتوانست بازگردد.
در مجلس فریاد میزد، گریه میکرد، نفسنفس میزد، سپس ناگهان برمیخاست و میگفت:
«صدایی از آسمان آمد، صدایی که گفت: ای مصدق، نفت را ملی کن! آیا باید به نهی مخالفان زمینی گوش دهم و فرمان آسمان را نادیده بگیرم؟»
کدام یک از این دو چهره واقعیت دارد؟ قدیس یا شعبدهباز؟ همان کسی که آن روز تاریک، من و صائببک را در خانهای محقر، اتاقی خالی، بر روی آن تخت آهنی لق، و با پیژامهای زبر و چروکشده پذیرفت؟
با این حال، چه لطفی داشت! چه جادویی در سخن! چه شعلهای در نگاه! و چه زهدی در ظاهر — دستکم در ظاهر!
میگفت: «دشمنانم در خارج انگلیسیها و آمریکاییها هستند، و در داخل عکاسان.»
با این حال، برای عکاسان صندلیهایی کنار در میگذاشت و لیوان های چای که مرتب برایشان فراهم میشد. نمیخواست از او روی تخت عکس بگیرند، اما مشتاقانه روزنامهها را میخواست تا عکسهایش را روی همان تخت ببیند...
📌متن کامل گزارش👇👇
https://www.khabaronline.ir/news/2106006
🔹روایتی از استعفا رضاشاه در زمان اشغال ایران توسط متفقین شهریور ۱۳۲۰
خاطرات گلشائیان وزیر دارایی رضاشاه پهلوی که از نزدیک شاهد رویدادهای اشغال ایران بوده است.👇👇
✳️تحلیل نصرالله انتظام بر وضعیت ایران در شهریور ۱۳۲۰
🔹انتظام یکی از دیپلماتهای ایران که چه پیش از شهریور بیست و چه پس از آن نمایندۀ ایران در جامعۀ ملل و سازمان ملل بود با مناسبات بینالمللی به خوبی آشنا بود و در عین حال به عنوان وزیر خارجه و سفیر و دیپلمات، از اوضاع داخلی ایران هم آگاه بود...
✅ در پانوشت صفحۀ هشت میتوان به راحتی به ذات و تکنیک استعماری غرب که با انگ و اتهام کشوری را اشغال میکنه یا آنان را تحت فشار قرار دهد را فهمید 👈انتظام میگه یازده سال پس از شهریور بیست، حاج محمد نمازی، از تجار بزرگ و دولتمرد ایرانی، از سفیر سابق انگلیس در ایران، همان سِر ریدرز بولاردِ بدذات که در زمان اشغال ایران وزیرمختار بریتانیا بود، پرسیده بود حالا که ده سال از وقایع گذشته، آیا وجداناً رضاشاه با هیتلر مربوط بود و بندوبستی داشت؟ بولارد جواب داده بود: «ابداً!»
📌قسمت هایی از روایت انتظام از وقایع شهریور ۱۳۲۰ اینجا آورده می شود
👇👇👇