eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ‏تو واگن خانم‌ها، خانم جوانی که خودش موهاش بلوند و بیرون بود و آرایش هم داشت به خانم دیگری که مانتوی جلوباز با تاپ کوتاه پوشیده بود می‌گفت: «شماها دیگه شورشو در آوردید. دیگه مردا رو نمی‌شه به خونه و زندگی پایبند کرد، با هر زنی حرف می‌زنم شاکیه!» 🔻 یک دعوای کاملا درون گفتمانی بود! @mojaradan
✨﷽✨ ♨فقر اقتصادی چه بر سر یک جامعه می‌آورد؟ ✍ پاسخ از شهید مطهری:فقر و احتیاج ـ سببش هر چه باشد، خواه بی‌عدالتی یا چیز دیگر ـ یکی از موجبات گناه است؛ اگر ضمیمه بشود با احساس مغبونیت و محرومیت، دیگر بدتر؛ اگر ضمیمه بشود با حسرت‌کشیدن‌های تجملات عده‌ای، باز از آن هم بدتر. سبب سرقت‌ها می‌شود، سبب رشوه‌گیری‌ها و اختلاس‌ها و خیانت‌ها به اموال عمومی می‌شود، سبب گناه‌ها می‌شود، سبب غلّ و غشّ و تقلب در کارها می‌شود؛ سبب می‌شود که افرادی برای اینکه خود را به دسته‌ای دیگر برسانند، رشوه بخورند، دزدی بکنند، زیر حساب مردم بزنند و همین‌طور... فقر آدمی را که ایمان قوی نداشته باشد زود وادار به گناه می‌کند. بسیاری از گناهان هست که از فقر و احتیاج ناشی می‌گردد، لذا رسول اکرم فرمود : کادَ الْفَقْرُ اَنْ یکونَ کفْراً فقر نزدیک به سرحد کفر است. فقر، روح را عاصی و عزیمت را ضعیف می‌کند. 📚 بیست گفتار، ص83-82 ✅‌‌ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ✍ @mojaradan
🎙 👤شیخ رجبعلے خیاط(ره): "جوانے را در عالم برزخ دیدم ڪه به من گفت: وقتے اینجا آمدید میفهمید ڪه هر ڪارے ڪه به غیر یاد خدا باشد ضرر ڪردید." ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @mojaradan
1_17982280.mp3
3.51M
خیابون امام رضا مثل😍خیابون بین الحرمینه😊 مشهد خاک پای سلطانِ💜مشهد کربلای ایرانِ😍😭 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#ارسالی_ازکاربران تا چندسال پیش هرخانواده ای که میخواستن برا پسرشون برن خواستگاری به مذهبی بودن
با عرض سلام خدمت شما ممنون که اجازه می دید در کانال تبادل اطلاعات بشه 🙏🙏 در پاسخ اون سوالی که میگن حجاب و مسخره میکنند خواستم بگم من خودم یک دختری هستم هم متدین هم چادری خیلی جاها پیش اومده مسخرم کردن یا حرف هایی به گوشم رسوندن یا حتی به خاطر چادر ارتباطشون باهام قطع کردن اما از بچگی یاد گرفتم به حرف مردم اهمیت ندم که اگر اینطوری باشه یه روز باید مانتو جلو باز بپوشم با ساپرت یه روز باید تیپ پسرونه بزنم 😞😞😞و در این بین پس دل خودم چی ..... برای بیرون رفتن یه جوری تیپ بزنیم که هر لحظه فکر کنیم مهمون امام زمانمونیم مد بودن زود از چشم میوفته یه سال رنگ آبی مد یه سال بنفش حالا اگر به کسی بنفش نمیاد باید چون مد بپوش؟که چی به دست بیار نگاه تحسین آمیز اطرافیان؟ به چه قیمتی ؟ به قیمت دیدن انداممون ؟ من نمیگم تیپ نزنید اتفاقا اگر درست به این قضیه نگاه کنید متوجه میشید خرج به چادر خیلی بیش تر از مد چون با هر لباسی که میخریم یه چادر خونگیم باید بخریم که رنگاش همخونی داشته باشه هر چادر مشکی که میخریم برای یه مکان مشخص شده چادر بپوش خوشگلشم بپوش تا نگاه تمسخر آمیز اطرافیان مساوی بشه با نگاه تحسین آمیز مادرمون زهرا که اگر تو قیامت خواستن حساب رسی کنن حداقل خانم زهرا ضمانتمون و کنه و بگه امانتدار خوبی بود (انشالله)🌹🌹🌹☺️☺️☺️ @mojaradan
مجردان انقلابی
#ارسالی_از_کاربران سلام و عرض ادب این خانم یا آقا که اینجور گفتن یعنی میخوان بگن که الان اینجور نی
باسلام ببخشید که مزاحم میشم وسرتون دردآوردم دررابطه با پیامی که این خواهرمون گفتن یکم حرف دارم درسته بنده خودم هم افتخار اینو دارم که چادری هستم وخیلی ها هم مسخرم کردن وخیلی چیزا بهم میگفتن اما این کار باعث نشد که من بخوام از حجابم دست بکشم بنده دردوران دبیرستان دوستانی داشتم که وقتی حجابم میدیدن بهم میگفتن انقد حجاب داری انگار که مادر شهید هستی وصدام میکردن مادرشهید ازاین حرفشون ناراحت نمیشدم ولی از اینکه توفیق مادر شهید شدن رو نداشتم ناراحت شدم همونجا به دوستام گفتم مادرشهید شدن لیاقت میخواد که من ندارم ولی همسر شهیدشدن آرزومه دوستام این حرفمو به تمام معلما گفتن اونا هم گفتن که حرفم درسته @mojaradan
شبتون امام زمانے💚 ان شاءالله خواب امام زمان و کربلا رو ببینین💙💜 یاعلے در پناه حق @mojaradan ┅┄✿┅┄❥•❥┄┅✿┄┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت سی و دوم ⚜ بهشتِ عمران 🌾 پارکی که توش دو ساعتی آروم گرفته بودم دقیقه به دقیقه خل
⚜قسمت سی و سوم ⚜ بهشتِ عمران 🌾 ماشین و حرکت داد و صدای موسیقی شو کم کرد _اینجا چیکار میکنی؟ وقتی گفتی کارم داری نفهمیدم چطوری خودمو رسوندم، ببینم درباره عماد چیزی میخای بگی؟ نفسی کشیدم و گفتم :فرار کردم برگشت سمتم و گفت :چی؟ چیکار کردی؟ وقتی دید جواب نمیدم زد بغل و برگشت سمتم و دوباره پرسید :نمیخوای حرف بزنی؟ نمیدونستم چی بگم! اونقدر ذهنم درگیری داشت که دلم میخاست به زمین و زمان لعنت بفرستم با پوزخندی که دست خودم نبود بهش گفتم :مگه همینو نمیخواستی؟ حداقل برای تو که بد نشد! _دختر تو دیوونه شدی؟ میدونی اگه پیدات کنند چی سرت میارن؟ تو نمیشناسیشون +لابد تو میشناسی؟ _خونواده تو رو نه، ولی عماد و باباش و خوب میشناسم +من اومدم پیش تو که کمکم کنی، نه اینکه بیشتر بترسونیم _چیکار میخای بکنم واست؟ +یه امشب و بهم جا بده، فردا زحمت و کم میکنم _از من دلخور نشو، میدونم روت فشار بوده اما فرار چیزیو درس نمیکنه با غیض بهش خيره شدم و گفتم :درست نمیکنه؟ واقعا اگر خودتم جای من بودی همین حرف و میزدی؟ من اول و آخر بدبخت هستم، حداقل دلم نمیخاد توی احساساتم بدبخت تر از این باشم _خیله خوب عصبی نشو، اروم باش، از اون پسره که میخاست باهات بیاد چه خبر؟قالت گذاشت؟ +عمران همچین آدمی نیست که تو فکر میکنی، قرار شد باهم بیایم تهران که یاسر گرفتش! _اون نتونست بیاد؟ سرمو تکون دادم و اشک مزاحمم و پاک کردم _باشه باشه، میریم خونه من، امشب و اینجا باش تا ببینم چی میشه سرمو تکیه دادم به صندلی و سعی کردم کمی بخابم ادامه دارد... @mojaradan
⚜قسمت سی و چهارم ⚜ بهشتِ عمران 🌾 جلوی یه ساختمون شیک نگه داشت و ماشین و خاموش کرد عینک و کیف پولش و برداشت و گفت :پیاده شو رسیدیم ساک دستیم و برداشتم و آروم از ماشین پیاده شدم خیره شدم بهش که داشت لاستیک های ماشینش و چک میکرد وقتی متوجه ام شد گفت :باد کم کرده، بیا غریبی نکن دنبالش مثه یه جوجه اردک راه افتادم و همراهش سوار آسانسور شدم. دکمه طبقه 6و زد و آسانسور با تکون خفیفی از جاش بلند شد هین آرومی کردم و چنگ زدم به بازوش _چیشد دختر؟ چرا رنگت پریده؟ سعي کردم به خودم مسلط شم. آروم گفتم ‌:ترس از جاهای بسته دارم. _دستمو گرفت و ساک دستیم و برداشت. به کمکش از آسانسور پیاده شدم و دستش و کرد توی جیبش و بعد چند دقیقه کلید انداخت و در باز شد خودش و کنار کشید و گفت 'بفرما خونه خودته وقتی تعللمو دید آروم زد به پشتم و گفت :دِ یالا، نکنه قراره تا صبح اینجا بمونیم هوم؟ و لبخند ملایمی زد. دستپاچه ساکمو برداشتم و وارد خونه اش شدم. همه چیز در نهایت سلیقه چیده شده بود! این خونه با همه ی کوچیکیش خیلی شیک بود. کلید و انداخت روی اپن و رفت توی آشپزخانه و زیر سماور برقی شو روشن کرد _خوب شد اومدی، داشتم از تنهایی میپوسیدم وقتی دید صدایی ازم در نمیاد برگشت طرفم و گفت :عه، تو که هنوز اونجا وایسادی؟ برو داخل سرویس دست و صورتتو بشور و بیا یه چیزی بخوریم مثه بچه های حرف گوش کن وارد سرویس شدم و در و پشت سرم بستم هزار رقم شامپو و صابون و ژل چیده شده بود +ینی همه اینا رو استفاده میکنه؟ دستامو و با مایع خوشبویی که عطر توت فرنگی داشت شستم و توی آینه به چهره رنگ پریده ام خیره شدم. چقدر این چند وقت بهم ریخته شده بودم برای اینکه انرژی مو از دست ندم یه مشت اب توی آینه ریختم و گفتم :هرجور باشم، جذابم و از سرویس خارج شدم. میخاستم درباره آرش از مژده بپرسم که صداشو که داشت‌ با کسی تلفنی آروم حرف می‌زد و شنیدم +اینجاست.. ولی تو بهم قول داده بودی عماد قول دادی که به درخواست پدرت گوش نکنی ... +اگه برات مهم نیست چرا در به در دنبالشی؟ ... +سر من داد نزن، هرچقدر داد زدی بسه ... +تا کی نگهش دارم؟ ... +زودتر بیا ببرش، ولی به خدای احد و واحد عماد اگر بخای کلک بزنی به جون آرش میرم همه چیو به بابات میگم ... +به من چه؟ خودت چرا نمیای؟ .. +منتظرم بی معرفت... بی معرفت ... منو فروخت به اون شوهر مریضش باید تا قبل اینکه سر برسه از این خونه برم بیرون منو باش که فکر میکردم میتونم بهش اعتماد کنم @mojaradan
[و کَم من ثناء الجمیل لست اهلا له نشرتة] چه خوبی هایی كه من لايقشون نبودم و تو بر سر زبونا آوردی♥️ 🌱 ❅ঊঈ✿🍃🌸🍃✿ঈঊ❅ ✍ @mojaradan