eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت پنجاه و ششم⚜ بهشت عمران 🌾 ماشین و جلوی خونه پارک کردم. با استرس راه افتادم سمت ع
⚜قسمت پنجاه و هفتم ⚜ بهشت عمران 🌾 _کجا میریم؟ بدون کمترین نگاهی گفت :فروشگاه لباس _لباس؟ برای کی؟ همینطور که داشت دور میزد گفت 'برای شما نمیدونستم باید چی بگم برای اینکه غرورم جریحه دار نشه گفتم:ولی من که لباس دارم هیچ چی نگفت و دوباره حرکت کرد روبه روی یک پاساژ بزرگ نگه داشت دست برد و داشبورد و باز کرد که خودم کشیدم عقب نگاهی با تعجب بهم انداخت و عینکش و برداشت و در داشبورد و بست و بهم گفت :پیاده شو عجیب حال لج کردن داشتم. برای همین گفتم :من چیزی نمیخام خودت برو چند دقیقه ایی صداش نیومد که برگشتم و دیدم بهم زل زده بعد بدون کوچکترین حرفی پیاده شد و در و با ریموت قفل کرد رسما زندانیم کرده بود. نفسم و کلافه دادم بیرون و خیره شدم به خیابون نیم ساعتی آدما رو نگاه میکردم اما خبری ازش نشد کم کم داشتم عصبی میشدم که دیدم از دور با چند تا نایلون داره میاد. در و باز کرد و نایلون ها رو داد دستم و حرکت کرد آماده بودم برای یه انفجار برای همین گفتم :تو حق نداشتی که منو.. که دیدم دستش رفت روی ضبط و موسیقی پخش کرد خیلی بیشتر دقم داد. تا دستمو بردم که خاموشش کنم گفت :مثه بچه آدم بشین سر جات و حرف نزن انگار حرفش آب روی آتیش بود دهنم بسته شد و تکیه دادم به صندلی روبه روی گاراژ نگه داشت که گفتم :مگه نمیریم سر کار نگاهش به روبه رو بود. چیزی نگفت. نایلون ها رو گذاشتم روی صندلی که گفت :ماله تویه نگاهم و آوردم بالا که چشم تو چشم شدیم _دوس ندارم با این سر و وضع دنبالم راه بیوفتی، پیاده شو کار دارم به ناچار لباسا رو برداشتم و رفتم سمت گاراژ چقدر تحقیرم کرد! بدون اینکه حوصله حرف زدن با بچه ها و بتول و داشته باشم رفتم توی اتاق نایلون ها رو گذاشتم روی زمین و همونجا نشستم چقدر امروز روز مزخرفی بود! کنجکاو نگاه کردم به نایلون ها. حس فضولی امونم نداد و درشو باز کردم چقدرم که خوش سلیقه بود! چند دست مانتو و شال خریده بود داشتم یکی یکی نگاهشون میکردم که پروین در و باز کرد و با دیدن لباسا سوتی زد و گفت :اوه مای گاد، بانک خالی کردی؟ لبخندی زدم و گفتم :نه هدیه اس یه لنگ ابروشو داد بالا و گفت :هدیه؟ دوباره خندیدم و گفتم :اوهوم مگه ما دل نداریم؟ کتونی هاشو بدون اینکه در بیاره چهار دست و پا اومد سمتم و مشغول زیر و رو کردن لباسا شد و گفت :دل که داری ولی نمیدونم کی اینا رو خریده؟ مطمعنم پول مول نداشتی سرمو تکیه دادم به دیوار و گفتم :سالار یهو پروین به سرفه افتاد و گفت :سالار؟ یا خدا جدی میگی؟ _آره چیه مگه؟ +باورم نمیشه اگه میگفتی قادر خریده باور میکردم اما سالار و نه _وا آخه چرا؟ +اون کوه یخ از این کارا واسه کسی نمیکنه _حالا که کرده و از جام پاشدم و صورتمو آبی زدم دیدم در جا کفشاشو درآورد و پرت کرد بیرون و چهار زانو مشغول سر کردن شال ها شد و گفت :خوب بریز بیرون ببینم با این آقا سالار چه کردی که دست به جیب شدن تکیه دادم به کابینت و گفتم :هیچ چی خودش گف خوشم نمیاد با این سر و وضع دنبالم راه بیوفتی همین +ما هم که گوشمون دراز، ببین آوا زیاد باهاش گرم نگیر آدمه عجیبیه! _من ک گرم نگرفتم خودش خرید +کلی گفتم چیزی نگفتم که گفت :دو سه روزی نیستم حواست به خودت باشه _کجا میری؟ +زیادی هم فضولی نکن و از جاش پاشد و رفت توی حیاط ادامه دارد... کپی برداری از این مطالب بدون اجازه نویسنده اشکال شرعی دارد ❌❌❌ @mojaradan
⚜قسمت پنجاه و هشتم⚜ بهشت عمران 🌾 کلید و انداختم و اومدم توی خونه. خونه تاریک بود و چراغی روشن نشده بود دستمو کشیدم روی دیوار و برق و زدم. دنبال بابا گشتم اما پیداش نکردم فکر کنم رفته بود سراغ اسدلله. کنمو با خستگی درآوردم و خودمو پرت کردم روی صندلی چقدر امروز همه چی حوصله بر بود. بازم تیرم به سنگ خورده بود. اوضاع و احوال آقا نشون میداد خبری از گرفتن برگه اقامت یا حتی نسخه های مدارک مون نیست دلم به حالش میسوخت اما وقتی به آوارگی بهشته فکر می‌کردم میدیدم یه ذره تاوان دادن براش لازمه دستمو به شقیقه هامو فشار دادم و سعی کردم فکر کنم حالا توی اون شهر بزرگ و بی در و پیکر یه دختر ساده که معلوم نیست چه بلایی سرش اومده باشه رو از کجا پیدا کنم لعنت به من که همه چیو خراب کردم توی افکار خودم غوطه ور بودم که صدای زنگ در اومد بی رمق به سمت در رفتم و در و باز کردم گلی بود با يک لبخند گشاد درحالیکه یه سینی غذا دستش بود روبه روم وایستاده بود _سلام خسته نباشيد +سلام ممنون _گفتم شاید وقت نکرده باشید چیزی تهیه کنید واستون شام آوردم +ممنون شام داشتیم _فکر نکنم آخه پدرتون خونه ماست شما هم از صبح نبودید دیگه +چه اطلاعات دقیقی! همیشه اینقدر از همه چی خبر دارید؟ _نه فقط برای چیزایی که واسم مهمه و سینی و هل داد توی دستم و گفت :دست‌پخت خودمه امیدوارم خوشتون بیاد و رفت سینی غذا و بعد اینکه رفت پشت دیوار خالی کردم به شدت مرگ از این دختر بدم میومد حس خوبی بهش نداشتم توی رفتاراش همه چی بود الا محبت و خلوص در و بستم و کنار پنجره به خواب رفتم باید هرچه سریع تر خودمو برسونم به تهران ادامه دارد @mojaradan
⭕️ با سلام ✋ امشب ساعت⏰ 22:10 دقیقه مستند* *موسوی مجد👤* *جاسوس آمریکایی🇺🇸* که مکان *شهید سلیمانی🖤💛 را در بامداد ۱۳ دیماه سال 98 لو داد* از شبکه 3 سیما پخش میشه... لطفا باشید. . . ——🌀⃟‌———— @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ غیر از حسین عاشق هر ڪس شدے بدان بـازیچـہ مـے شـود دل ٺـو دسـٺ دیگـران قلبے ڪہ مے ٺپد به صـداے "حرم حرم" نگــذار ، جاے پاے ڪسی را بـہ روي آن @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️☘ •|آلوده‌ایم،حضرٺ‌باران‌ظهورڪن •|آقاتوراقسم‌بہ‌شهیدان‌ظهورڪن •|گاهےدلم‌براےشماتنگ‌مےشود •|پیداترین‌ستاره‌ےپنهان‌ظهورڪن ✨☺️ @mojaradan
🔰وقتی هیچ خواستگاری نمی ماند ⃣ 💢بطور کلی آشنایی هایی که به قصد صورت می گیرد، اعم از سنتی، آشنایی در محل تحصیل یا کار یا معرفی توسط دوستان و آشنایان، از بعضی لحاظ شرایط یکسانی را دارد؛ یعنی در همه این شرایط دو نفر یکدیگر را می بینند، صحبت و معاشرت می کنند و نهایتا پس از دستیابی به شناخت، تصمیم نهایی خود را مبنی بر قبول یا رد شرایط مورد نظر برای ازدواج اعلام می کنند. منظور این است که همه این آشنایی ها، به ازدواج منجر نخواهد شد و بنا نیست با هر بار رد شدن این احساس درون شما ایجاد شود که با وجود ویژگی های خوب و مناسب مورد انتخاب واقع نشده اید، زیرا هر شخص معیارها و ملاک های مختص به خود را دارد. وقتی یک خواستگاری نافرجام می ماند، بهتر است پرونده آن را در ذهنتان ببندید و مدام فکر نکنید که چرا رفتند ودیگر خبری از آنها نشد؟ چرا من را نپسندیدند؟ در من چه دیده اند که رفته اند و... . موضوع را شخصی نکنید و فکر نکنید الزاما شما ایرادی داشته اید که خواستگارتان رفته و پشت سرش را هم نگاه نکرده است. ❌❌***در بوق و کرنا نکنید بهتر است خبر آمدن خواستگار را در بوق و کرنا نکنید و به فک و فامیل نگویید که بعدا بخواهید پاسخگوی آنها هم باشید. با این کار فشار روانی مضاعفی را بر خود وارد می کنید. @mojaradan
❤️ پسران وابسته🙇، دختران رویایی🙍 یکی از عوامل طلاق جوان های کم سن و سال امروز، تنبلی، بی مسئولیتی و وابستگی زیاد مردان جوان به خانواده هایشان از یک طرف و رویایی بودن و داشتن توقعات بالای مالی از سوی دختران جوان است. وقتی پسران جوان تا روزی که داماد می شوند از مادرشان برای پیدا کردن جوراب هایشان هم سرویس می گیرند و دختران بی علاقه به خانه و آشپزخانه، جز دریافت محبت به سبک سریال های رمانتیک و حضور در مراکز خرید لوکس، تصور واقع بینانه دیگری از زندگی مشترک ندارند، در ابر رویاهایشان، جایی برای سختی کشیدن وجود نداشته باشد، غافل از اینکه اگر روزی روزگاری برای آن ها زندگی بدون دغدغه های مالی و داشتن مهارت های کافی ممکن شده است، به سبب حضور پدران و مادران به طور دائم در پشت صحنه است و با کنار رفتن شان به توانایی، مهارت های زندگی، معرفت و مسئولیت پذیری داماد به همراه گذشت، درک، همراهی و حتی مهارت های خانه داری عروس خانم کاملا نیاز خواهد بود. نسل جوانی که این روزها در سن ازدواج قرار دارد معیارها واقعی، موثر و مهم ازدواج را نمی داند، در عوض توجه بیش از اندازه به ظاهر در میان دختران جوان و شرایط مالی پسران، آن هم در شرایط بد اقتصادی امروز، بحران های تازه ای را در زمینه ازدواج شکل داده است. ─┅═ঊঈ💞🌹💞ঊঈ═┅─ @mojaradan
❤️ 💟در هر رابطه ۶ نفر حضور دارند ۱.من ۲.تو ۳.تصویری که من از تو در ذهن دارم ۴.تصویری که تو از من در ذهن داری ۵.تصور من از تصویری که خودم در ذهن تو دارم ۶.تصور تو از تصویری از خودت که در ذهن من است • برای یک رابطه ی موفق حواسمان باید به هر۶تصویر باشد ─┅═ঊঈ💞🌹💞ঊঈ═┅─ @mojaradan