#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
ما را کسی نخواست...
فدای سرت نخواست🙂
تا، باتوایم!
منت همدل نمیکشیم:)
دلم برات...
تنگ شده عزیزدلم✨
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
[کوچه های شهر ما ویران نمی ماند عزیز
کار و بار عشق بی سامان نمی ماند عزیز
یک نفر فردا زمین را نور باران می کند
(مهدی)ما تا ابد پنهان نمی ماند عزیز]
#العجل_مولایمن❤
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
@mojaradan
❤❤❤
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
💢 موضوع: #دوستی_قبل از #ازدواج
.
🔹سؤال: آیا دوستیهای قبل از ازدواج برای شناخت بیشتر یکدیگر اشکال دارد؟
.
📝 پاسخ: دوستیهای پیش از ازدواج، افزون بر مشکلاتی که برای دختر و پسر ایجاد میکند و سبب اختلال در نظام زندگی آنان میشود، اشکالات دیگری را نیز دارد:
.
1⃣ #خطرهایی را بهویژه برای #دختر پدید میآورد. با توجه به اینکه دو جوان، سرشار از عواطفند و در اوج غرایز جنسی قرار دارند (به گونهای که وقتی کنار هم قرار میگیرند، فعل و انفعالات هورمونی در وجودشان شکل میگیرد و کشش فراوانی در آنها ایجاد میشود)، احتمال بسیاری وجود دارد که به هم نزدیک شوند و گوهر عفت دختر در معرض خطر قرار گیرد.
.
2⃣ موضع #تهمت است؛ زیرا دیگران در صورت مشاهده دختر و پسر با هم نمیدانند که ارتباط آن دو برای شناخت ازدواج است و گمان میکنند رابطهای نامشروع دارند و این مطلب بر ازدواج آنان بهویژه دختر (در صورت منتهی نشدن رابطه به ازدواج) اثر منفی خواهد داشت.
#ادامه_دلرد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
45.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_علی
#قسمت_چهل_نهم
نام سریال : امام علی
ژانر: #تاریخی #مذهبی
کارگردان: داود میر باقری
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🔺آسیب شناسی روابط دختر و پسر قبل از ازدواج
اختلال هذیانی یا سوء ظن های بیمار گونه خواستگار
@mojaradan
"با #تفاوتها چه کنیم؟!!!"
👈 چیزی که #تحمل تفاوتها را سادهتر میکند، #همدلی است. یعنی #پذیرفتن این که تنها زاویه دید شما مهم نیست و باید گاهی دنیا را از #چشم_همسر خود ببینید.
👈 همدلی با افراد #مهارت خاصی میخواهد. همدلی به معنی توانایی #درک و فهم احساسات دیگران است، به طوری كه فرد بتواند خود را به #جای دیگران بگذارد. از #دید او به موضوع نگاه كند و احساسات او را #درک كند. همدلی به معنی #تایید رفتارهای فرد مقابل #نیست بلكه فقط به این معنی است كه او و شرایط او را درک میكنیم.
👈 همدلی به برقراری ارتباط #عمیق و صمیمی با افراد كمك میكند. گاهی افراد به اشتباه تصور میكنند تفاهم به این معنی است كه با فرد مقابل كاملاٌ #همفكر و هم عقیده باشیم. در حالی كه چنین تصوری از پایه #اشتباه است، زیرا هیچ گاه نمیتوان دو نفر را یافت كه شبیه هم باشند. #اختلاف در دیدگاهها، علائقها، آرزوها، سلیقهها، امری #طبیعی و عادی
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
دخترخانمگولنخور❌
#سخنرانۍ C᭄
.
•۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|👶🏻🎨|••
وروجــك
داره برای سلامتی اعضای کانال دعا می کنه... 😁
تا لف نــدن...
وبرای ازدواج مجردان کانال که تا میلاد حضرت زهرا همه مجردان کانال مزدوج بشن❤️😍
ستاد تشویق جوانان به ازدواج
@mojaradan
مجردان انقلابی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۵۰ : «اعتماد به نفست من رو می کشه» این واضحه که هر رنگی به هر
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش۵۱:
مریما و یاسمینا نگاهی به سر تا پای من انداختن. مریما گفت:
«آره قشنگه! اما دوست نداری رنگی تر بپوشی؟»
ساکنان جزیره ی مایوت، که از مستعمرات فرانسه است، لباس های خاصی دارن و اغلب از سطوح وسیع نارنجی و زرد و قرمز توی لباس هاشون استفاده می کنن و رنگ آمیزی که با ما بهش عادت داریم از نظر آن ها بی حاله. به جای روسری چون مسلمون هستن، از همون پارچه پیراهنشون یک مستطیل دراز درست می کنن و می پیچن دور سرشون. البته، بگذریم از این که فرهنگ فرانسوی تأثیر خودش رو گذاشته و اون دوتا دختر، به جای لباس های بلند خودشون، به سبک فرانسوی لباس می پوشیدن با رنگ های مایوتی که چه شـــــــــــود!
خلاصه، به نظر اهالی مایوت رو پوش من زیبا بود و بی حال. یاسمینا رو به مریما گفت:
«البته اون خودش طراحه، لابد می دونه چه کار داره می کنه.»
فریده با ذوق زیاد، مثل کسی که سال ها مجذوب دانش طراحی بوده و آرزویش فقط دیدن یه طراح از نزدیک بوده گفت:
«سبحان الله!... تو طراحی؟»
- بله
سیلون که گفت و گوها رو شنیده بود، بی توجه به حرف فریده گفت:
«مهم اینه که وقتی یه طراح توی این خوابگاهه ارائه های درسی همه ی ما می تونه قشنگ تر باشه. می شه من پوشه ی درسیم رو برات ارسال کنم یه نگاهی بهش بندازی؟ یه ارائه ی درسی دارم هفته ی بعد. هیچ طرحی برای طراحی صفحه ی مطالب ارائه م ندارم.»
گفتم:
«هیچ مشکلی نیست. بفرستید مطالبتون رو که ببینم چه کار می شه کرد.»
سیلون گفت:
«اگر قرار بود رشته ی تاریخ رنگ داشته باشه، چه رنگی بود؟»
گفتم:
«نمی دونم. به نظرم بیشتر بستگی داره به این که کدوم حادثه تاریخی رو مطرح کنی؛ تاسف باره، خوشاینده، چی بوده، مربوط به کی بوده.»
فریده گفت:
«ببین... قرمز با زرد قشنگه؟»
پرسیدم:
«آخه برای چه کاری؟ برای چه چیزی؟ چه سطحی از قرمز با چه سطحی از زرد؟ کدوم قرمز با کدوم زرد؟»
فریده گفت:
«چه فرقی می کنه؟»
گفتم:
«خیلی فرق می کنه.»
گفت:
«حالا مثلاً تو بگو!»
می بینید تو رو خدا! گفتم:
«چه می دونم این جوری که نمی شه گفت. قرمز با سفید می تونه خوب باشه. با صورتی در شرایطی خوبه. با طوسی قشنگه... این طوری نمی شه تعیین کرد.»
راه افتادم به سمت اتاقم. کلید رو انداختم توی قفل که ریاض در اتاقش رو باز کرد.
- سلام
- سلام.
- یه سری سایت پیدا کردم. وقت داری یه نگاهی بهش بندازی؟
- سایت چی هست؟
- دنبال حوزه علمیه می گردم...
دو روز پیش ازم پرسیده بود:
«اگر بخوام بیشتر درباره ی مذهب ایرانیها بدونم، کجا باید مراجعه کنم؟»
پیشنهاد کردم اگر می تونه، یک دوره بره حوزه ی علمیه ی قم. اعتراف می کنم فکرش رو هم نمی کردم این قدر جدی بگیره ماجرا رو. حالا دنبال این بود که ببینه بورسش می کنن بره قم یا نه.
هر چی سایت مؤسسات مذهبی بود که بخش عربی داشتن، باز کرده بود یا ازشون پرینت گرفته بود. گفتم نشونی ها رو برام بفرسته که ببینم چی هستن و به دردش می خورن یا نه.
تا سؤال و جواب ما تموم شد و رفتم تو اتاقم و لباسم رو عوض کردم و دست و صورتم رو شستم یه نیم ساعتی گذشت. دیدم زمان اذان گذشته. نمازم رو خوندم و تا سلام دادم صدای در اومد. فکر کردم امبروژاست. گفتم:
«بیا تو.»
فریده در رو باز کرد و اومد تو؛ اون هم با چه سر و وضعی! یک لباس قرمز، لباس که چه عرض کنم؟ از لباس کُشتی یه کم پوشیده تر... با یک شلوارک مشکی پوشیده بود. موهاش رو هم با یک کش قرمز روی فرق سرش بسته بود. با خودم گفتم:
«خدایا... این در اثر حرف های من آیا این شکلی شده؟ خاک بر سر علمی که نتیجه ش اینه!»
فکر میکردم اومده نظرم رو درباره ی لباسش بپرسه. داشتم فکر می کردم چطور با ملایمت بهش بگم که توی انتخاب لباس، قبل از این که رنگ آمیزی و مدل تعیین کننده باشه اصولی است که توی چارچوب اون اصول همه رنگ ها معنی دار می شه؛ که یک دفعه گفت:
« تقبل الله! اومده م یه چیزی بهت بگم. چون مسلمونی این رو می خوام بهت بگم. وگرنه نمی گفتم. به جون تو!»
- حتما بگو. چیزی شده؟
- ببین خودت خواستی که بگم.
یعنی من بودم توی اتاقم وایساده بودم و داشتم خواهش می کردم که این مورد رو بهم بگه؟
- می خواستم بهت بگم که این جا توی خوابگاه لکنال، مرد نامحرم هست. این که تو رنگ های خوبی با هم می پوشی، که قشنگن، واللّه حرامه!
- ماماااااااااااااااا
- به جون تو!
………………………………………
@mojaradan
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۵۲ :
فکر کردم بهش بگم:
«اولاً حرام و حلال تعریف داره و حدودش رو خدا خوشبختانه تعیین کرده که از طریق مرجع می شه تکلیفشون رو مشخص کرد.»
که دیدم این ها مرجع نمی دونن چیه. فکر کردم بهش بگم:
«شما نگاهی به آینه بنداز. این چه دینیه که نداشتن حجاب توش حرام نیست، اما این که رنگ حجابت چه رنگیه شما رو وارد حیطه ی حرام می کنه؟»
که دیدم این اگه متوجه چنین تفاوتی بود که همچین نکته ای به ذهنش نمی رسید. فکر کردم بهش بگم:
«من حرامی مرتکب نشده م. به فرض اگر بحث مستحب و مکـروه باشه که امر به معروف و نهی از منکر توی حیطه ی مستحب و مکروه نیست.»
دیدم هنوز تفاوت واجب و مستحب رو نمی دونه. به خیلی چیزها فکر کردم که در جوابش بگم که دیدم هیچ کدوم، ره به جایی نمی بره. پس گفتم:
«متشکرم از تذکرت!» همین.
یک ساعت بعد، وقتی این ماجرا رو برای امبروژا تعریف کردم واکنشش جالب بود. اول یه کم اخماش رو کرد توی هم انگار اتفاق، خیلی نامأنوس باشه زل زد به من. بعد یه خرده خندید و گفت:
«اوه اوه... چه کسی هم تذکر داده!»
بعد از اون همه ماجرایی رو که تعریف کرده بودم فقط یه نکته توجهش رو جلب کرد؛ یه کم فکر کرد و پرسید:
« یعنی اگه رنگ لباس تو توجه مردی رو جلب کنه، تو اون لباس رو نمی پوشی؟» گفتم:
«اگه از حد متعارف خارج بشه، نه! نمی پوشم.»
- چرا؟
- چون باید همه مون آرامش و راحتی نسبی داشته باشیم، وقتی توی اجتماعیم. من در امان باشم و بدونم من رو فقط با وجهه ی انسانی من می بینن. آقایون بتونن متمرکز بشن روی کارشون و خانم ها مسابقه ی جلب توجه راه نندازن. همسر اون آقایون هم در آرامش باشن و بدونن خانمی در حال رقابت با اون ها نیست. نگاه تحسین آمیزی کرد و گفت:
«خیلی منطقیه. آفرین بر اسلام!»
هر دومون گرسنه بودیم. رفتیم تا در آخرین لحظات، قبل از بسته شدن در آشپزخونه، شام بخوریم.
....🍀....
«روزی تو خواهی آمد»
یکشنبه بود؛ روز تعطیل. اما از نظر ساعت بیدار شدن فرقی برای من نداشت. چون برای نماز که بیدار می شم دیگه راحت نمی تونم بخوابم. حدود ساعت ۹:۳۰ با یک لیوان شیر کاکائو از آشپزخونه رفتم سمت اتاقم. راهروی همیشه شلوغ خوابگاه، خیلی ساکت و آروم بود. خیلی از بچه ها امتحاناتشون رو داده بودن و برگشته بودن به شهرهاشون.
دوست داشتم یه سر به امبروژا بزنم ببینم در چه حاله. می دونستم خواب نیست. یک شنبه ها صبح زود بیدار می شد که بره کلیسا و چون کلیساهای شهر هیچ کدوم فعال نبودن یه کلیسا بیرون شهر پیدا کرده بود. یک شنبه ها هم که اتوبوس پیدا نمیشد. ساعتی یه اتوبوس اون دور بَرا می پلکید. اگه بهش نمی رسیدی، باید یک ساعت دیگه صبر می کردی. آروم در اتاقش رو زدم.
- تــــــَــــــــق تـــــــــَــــــق.
حتی آروم تر از این!
- بیا تو همسایه.
با نیش باز رفتم تو.
- سلام. صدای در زدنم رو می شناسی ها!
پشت میزش نشسته بود دست راستش رو زده بود زیر چونه ش و بی حوصله داشت با رایانه اش رادیو گوش میکرد گفت:
«آخه کی غیر از من و تو که برای دعا خوندن پا می شیم این وقت صبح بیدار می شه؟»
گفتم:
«جشن های شبونه وقتی برای حرف زدن با خدا باقی نمی ذاره. می خواد بهونه ش کلیسای تو باشه، می خواد جانماز من.»
خندید اون قدر خوب زبون هم رو می فهمیدیم که نیازی به توضیح بیشتر نبود.
پرسیدم:
«چی گوش می دی؟»
گفت:
«اخبار! می خوام ببینم دنیا چه خبره؟»
- خب... چه خبره؟
- همونی که همیشه بوده؛ زورگوها زور می گن، بدبخت ها بدبخت تر می شن، ما آمریکایی ها هم منفورتـر. چه قدر این وضع ناراحت کننده است...
نفس بلندی کشید و گفت:
«همه چی تکراری... هیچی عوض نشده.»
بعد لبخند تلخی زد و ادامه داد:
«به نظر تو یه روز همه چی عوض می شه؟»
... و همه چیز از این جا شروع شد؛ از این سؤال که من رو یاد یک روز تاریخی انداخت، روزی که باید همین روزها باشه... به همین نزدیکی. بدون این که به عاقبتش فکر کنم گفتم:
«آره یقیناً یک روز همه چی عوض می شه. به نظر و خواست من و تو هم ربطی نداره. چه بخواهیم و چه نخواهیم اتفاقی قراره بیفته و می افته. اون روز دور نیست.»
امبروژا یه کم چشماش رو تنگ کرد. بعد با یه کم تردید پرسید:
«یعنی چه جوری می شه؟»
- منجی ظهور می کنه. اون همه چی رو تغییر می ده. اون هایی رو که مسبب گمراهی و بدبختی مردم هستن از بین می بره. مردم طعم دین داری رو می چشن. اون می آد برای ایجاد وحدت و رهبر همه ی ما می شه. من، تو و همه ی آدم هایی که به خدا اعتقاد واقعی دارن. راستی شما به منجی اعتقاد دارید؛ نه؟
………………………………………
@mojaradan
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪ بخش ۵۳ :
- من می دونم که آخر الزمان یه نفر می آد... یعنی شنیده بودم که عیسی برمی گرده...
- و بعد؟
- بعد یه جنگ خیلی بزرگ پیش می آد... و بعد همه چی تموم می شه... قیامته... اینی که تو می گی... این کیه؟ عیسی؟
- عیسی هم هست! توی عقاید ما عیسی هم همراه منجی برمی گرده...
چه لبخند قشنگی زد!
ادامه دادم:
«... و چندین نفر دیگه. اما با اومدن اون ها تازه همه چی شروع می شه، نه تموم»
- چه قدر قشنگ! پس اون که تو گفتی... همون که منجیه... اون کیه؟
حس کردم همه ی عظمت و حقانیت و عدالت رو می خوام توی یک کلمه خلاصه کنم. می خواستم امام آینده ی امبروژا رو بهش معرفی کنم. نگران هم نبودم. امبروژا ظاهراً خیلی آماده تر از این حرف ها بود برای باور کردن یه منجی و خیلی منتظرتر از این ها بود برای استقبال از اون.
گفتم:
«ایشون مهدی هستن. اما یارانی دارن که به ایشون کمک میکن. عیسی از دوستان خیلی خوبه ایشونه؛ پیامبر ما و شما. عیسی به مسیحیان خواهد گفت که مهدی برای چه کاری از طرف خدا فرستاده شده.»
عجب گره ای خورد اسلام و مسیحیت! امبروژا یه کم متحیر بود اما حس می کردم خوشحالی خاصی توی صورتشه. پرسید:
«این آقا از طرف... کجا؟... از پیش خدا می آن؟... از کجا می آن؟»
گفتم:
«ایشون اجازه ی ظهور رو از خدا می گیرن. اما از جای خاصی نمی آن. یعنی ایشون توی همین دنیا دارن زندگی می کنن.»
با هیجان پرسید:
«کجای دنیا؟»
- نمی دونم. کسی نمی دونه. وقتی که وقتش شد می آن. ما به این شرایط می گیم «دوران غیبت»، وقتی که ایشون رو هنوز از نزدیک نمی شناسیم و ندیدیم. اما ایشون صدای ما را می شنون و ما رو می بینن و همه این ها به اراده ی خداست.
امبروژا داشت لبش رو میجوید و به دقت گوش می کرد. گفت:
«تو هیچ وقت به من دروغ نمی گی.»
گفتم:
«نه، نمی گم. مطمئن باش اگر به حرف هایی که گفتم شک داشتم، هیچ وقت اون ها رو بهت نمی گفتم. توی اسلام دروغ گفتن حرامه. من از مجازات دروغ گویی می ترسم.»
گفت:
«نمی دونم چرا حرفهات رو باور می کنم. یعنی حتی اگر بگی همه ش دروغ بوده، باز دوست دارم باورشون کنم... حتی بیشتر از دوست داشتن!»
چند ثانیه به زمین خیره شد بعد گفت:
«این آقا صدای من رو هم می شنوه؟» گفتم:
«آره اگه باهاشون صحبت کنی، آره که می شنوه.»
گفت:
«تو باهاشون حرف می زنی؟»
گفتم:
«آره»
پرسید:
«چی می گی؟»
- سلام می کنم. می گم که تا اون جا که بتونم کمکشون می کنم و براشون کار می کنم و دعا می کنم که زودتر بیان. تو نمی دونی چه قدر ایشون ما رو دوست دارن.
- مسیحی ها رو هم؟
- همه ی خدا پرست ها رو. ایشون با ما خیلی دوست هستن.
- کِی می آن؟
- دیگه خیلی نزدیکه... اما نمی دونم کی.
امبروژا داشت با خودش حرف می زد. سرش رو تکون می داد و چیزهایی می گفت. حس کردم شاید باید یه مدت تنها باشه. موضوع سنگینی بود. درک کردن وقت می برد. اما اون واقعاً با این موضوع ارتباط برقرار کرده بود. شنیده بودم که امام خودشون مهرشون رو به دل انسان ها می اندازن. براش از نفوذ عقیده ی شیعه ها در ادبیاتشون گفتم و این که چه قدر اعتقاد به اومدن منجی روی اشعار و متون ایران تأثیر می گذاره. براش شعر خوندم:
روزی تو خواهی آمد
از کوچه های باران
تا از دلم بشویی
غم های روزگاران
و اون چه قدر همه ی این حرف ها رو با دل و جون پی گیری میکرد و چه قدر با معنی شعر آه می کشید و چه با لذت به اون گوش می کرد. روز بزرگی بود؛ روزی که امبروژا با امامش آشنا شد. اهمیت این آشنایی رو در آینده ی نزدیک می فهمید؛ روزی که روز ظهوره و خیلی نزدیکه.
از اون روز با هم منتظر جمعه می موندیم.
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
@mojaradan
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
9118063352.m4a
902.5K
✅ بازشدن گره های کور زندگی
┄┅❅🌼❅┅┄
@mojaradan
┄┄┅❅🌼❅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
-
خداجونم😊
توبهماميدبهزندگىدوبارهميدى
ومنبيشتربهتوابستهميشم🌱
#شبتون_خدایی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاموشی_کانال
از آدمین های محترم کانال خواهش میکنم هیچ پستی وارد کانال نکنند چراغ های کانال را خاموش کردیم😉 کار کانال یه پایان رسیده فردا برای خدمتگذاری آماده هستیم 😍
وقت تبادل و تبلیغ هست لطفا صبور باشید
همتون به خدا می سپارم
تا فردا صبح
محـبوبحسین؏`باش
نھمعروفجماعت꧇)✋🏼💔
#شبتون_روشن
#خواب_امام_زمان_ببینید
@mojaradan
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
گِدایعِشقِتُواَزهَرکَسیکِهپا'بُخُورَد
تُوراکِهداشتِهباشَد،غَمچِهرابُخُورَد
تَمامِدَغدَغِهاَشحَسرَتهَمینجُملِهاَست
"خُداکُنَدکِهمَسیرَم بِه #کربلا بُخُورَد !
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ...💙🌎
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌎📘•
#السلام_ایها_غریب
#سلامامامزمانم ...💙
#مهدی_جانم
درالتهابِزمین
دراضطرابِزمان
یادِتو♡
چترِامانِمناست
زیربارانِدردها...
#اللهمعجللولیڪالفرج ...❄️
@mojaradan
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
❤❤❤
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
💢 موضوع: #دوستی_قبل از #ازدواج
.
🔹سؤال: آیا دوستیهای قبل از ازدواج برای شناخت بیشتر یکدیگر اشکال دارد؟
.
📝 پاسخ: دوستیهای پیش از ازدواج، افزون بر مشکلاتی که برای دختر و پسر ایجاد میکند و سبب اختلال در نظام زندگی آنان میشود، اشکالات دیگری را نیز دارد:
.
3⃣ در اینگونه ارتباطات، شناخت جدی امکانپذیر #نیست؛ زیرا دو طرف مراقب خود هستند و طبیعی است که فهرستی از معایب خود را در اختیار دیگری قرار نمیدهند.
.
4⃣ اگر این دوستیها به ازدواج بینجامد، با توجه به ویژگی #غیرت در مرد، ممکن است سؤالاتی در ذهن او شکل گیرد که چرا همسرم پیش از محرمیت با من رابطه برقرار کرد و نکند مشابه این رابطه را با دیگران نیز داشته است و اعتمادش از وی سلب میشود و هرقدر رابطه دوستی تنگاتنگتر بوده باشد، میزان این سؤالات و سلب اعتماد نیز افزونتر خواهد شد.
.
5⃣ در صورتی که این دوستیها به ازدواج منتهی #نشود که در موارد بسیاری هم به دلیل تغییر شرایط طرفین یا مخالفت خانوادهها چنین میشود، آثار منفی بسیاری بهویژه بر دختر خواهد داشت که احساس سرخوردگی و شکست روحی، افسردگی، نفرت از جنس مخالف و ازدواجگریزی و در مورد دختران، از دست دادن خواستگاران، برخی از این آثار است؛ پس توصیه میشود برای دوری از این مشکلات و پیامدهای #منفی، همسر آینده خود را در فرآیند خواستگاری بشناسید.
#پایان
✦•─┈┄┅┈•♡•┈┅┄┈─•✦
@mojaradan
46.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_علی
#قسمت_پنجاه
نام سریال : امام علی
ژانر: #تاریخی #مذهبی
کارگردان: داود میر باقری
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🔺آسیب شناسی روابط دختر و پسر قبل از ازدواج
بخش سی و سوم
امکان شناخت بهتر بعد از خواستگاری
@mojaradan
#مخفی_کردن_از_شوهر_ممنوع
💠 برخی کارها بشدت از #محبوبیت شما در نزد شوهر میکاهد.
مثل مخفیکاری و #پنهان کردن برخی امور در زندگی از شوهر...
💠 وقتی شوهر از امور پنهان، مطلع شود او را #ناراحت میکند چرا که او فکر میکند او را حساب نکردهاید و نظرش برایتان مهم نبوده است.
💠 با اینکار، شوهرتان نسبت به کارهای آینده شما #بدبین میشود. به #صداقت شما در برخی کارها شک میکند و عامل بسیاری از بگومگوها و #مشاجرات میگردد.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت دروغگویی به همسر....
😂😂😂😂
#طنز
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤↫صد جلوہ حیاست پیڪر خاڪے تان••🌱'
🖤↫لبخند خـــدا مقام افلاڪے تان••🌱'
🖤↫با چــادرتان مدافعان حرمید••🌱'
🖤↫احسنت بر این حجاب و بر پاڪے تان••🌱'
#زن_عفت_افتخار✨️🌹
#چادرانہ✨️🌹
#تلنگرانہ✨️🌹
✨️
🌸✨️
@mojaradan