eitaa logo
مجردان انقلابی
13.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
زمان دقیق ایام فاطمیه @mojaradan ✧‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅┅═❁💞❁═‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✧
مادری در انتظار.mp3
6.07M
🏴 ۲ زیاد شنیدیم از "تقرّب به حضرت زهرا سلام‌الله علیها" ... اینکه کسی این را هدف بگیرد، یک سمت قضیه است، و اینکه کسی بتواند به آن برسد چیز دیگری! ※ عنصر اصلی و لازم برای فتحِ این هدف، چیست؟ @mojaradan
دیروز توی اتوبوس خط واحد یه حرکت عجیب از یک جوان حدودا سی‌وپنج‌ساله دیدم واقعاً هم خندیدم هم درس گرفتم. توی اتوبوس تعدادی از خانم‌ها بی‌روسری بودند. مرد جوان سیگارش را روشن کرد و شروع کرد به سیگار کشیدن! یکی از همون خانم‌ها با صدای گوشخراش داد زد آقا سیگارت را خاموش کن خفه شدیم اینجا سیگار کشیدن ممنوعه! جوان با لبخند و البته سر به زیر گفت خانم محترم تو روسری را درآوردی و میگی من آزاد هستم و بهتره مردها جلو چشم خودشون رو بگیرن و نگاه نکنند! منم دلم میخواد آزاد باشم و سیگارم را هم میکشم بهتره شما جلوی دماغت را بگیری و بو نکشی! اگر قراره من چشمم را ببندم تو هم بهتره دماغ و دهنت رو ببندی! باور کنید سی‌ثانیه‌ای همه ساکت شدن بعد کل جمعیت زدن زیر خنده و همه شروع کردن به بحث کردن در این مورد از آزادی؛ موافق و مخالف؛ تریبون آزادی بود که بیا و ببین! ✍سربسته می‌گم؛ وقتی از طریق بی‌قانونی با برخی افراد رفتار شود، تازه قدر قانون و لزوم احترام به آن را می‌فهمند! @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی پارت6 سلام عزیز من اومدم کجای؟ -سلام عزیزم اشپزخونه ام گونش رو بوسیدم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 یعنی میشه دریا بازم مثل قبل بگی بخندی با اشتها غذابخوری من لذت ببرم از شیطنتات؟ -سعی کردم اشک نشسته تو چشمام نریزه که حالش بدتر بشه ،جوابی دادم که خودمم باور نداشتم: اره عزیز میشه چرا نشه؟ بالاخره با خودم کنار میام -خداکنه عزیزم -نگران نباش عزیز بعد از جمع کردن و شستن ظرفها با گفتن شب بخیری به عزیز راهی اتاقم شدم بلکه چند ساعت بخوابم روح و جسمم هردو خسته بود صبح با صدای مامان بیدار شدم _ دریا مامان بیدار شو نزدیک ظهره غلطی زدم سمت مامان: سلام مامان خسته نباشی کی اومدی؟ گونم رو بوسید و گفت: -صبح زود اومدم دلم نیومد بیدارت کنم امشب میری عزیزم؟ آره مامان وای هیچی هم جمع نکردم -نگران نباش عزیزم خودم کمکت میکنم پاشو فعلا چیزی بخور ضعف نکنی -نه مامان چیزی نمونده تا ناهار یه دفعه ناهار میخورم -باشه عزیزم پس آبی به صورتت بزن و بیا تا وسایلت رو جمع کنیم @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 بعد از بستن چمدونم به همراه مامان پیش عزیز رفتیم ،بازم مشغول آشپزی بود، این عزیز خانم عاشق آشپزیه با اینکه کمکی داره تو خونه ولی غذا رو خودش میپزه انصافا هم که دست پختش عالیه _ عزیز بازم که پا آجاقی فدات بشم -خدانکنه دخترم اگه این غذارو هم نپزم که کال باید یه گوشه بمونم اوه مگه بده این حجم بیکاری؟ خوشبحالت منکه عاشق استراحت و بیکاریم -آره جون خودت خوبه سال به سال تو خونه نیستی معلوم نیست تو اون بیمارستان چکار میکنی؟ -وا عزیز مثلا خیر سرم دکترم هااااا معلوم نیست چکار میکنم؟ -خوبه خوبه مامانت و گیتی کم بود ؟حالا حتما تو هم باید دکتر می شدی؟ اوه مردم آرزوشونه بچشون دکتر بشه خانواده مارو باش تورو خدا صدای خنده مامان که تا الان به حرفای ما گوش می داد بلند شد و به عزیز گفت: _ مادر من چکار بچم داری خانم دکتر مامانشه بعد هم گونه من رو محکم بوسید و برای هزارمین بار با ذوق گفت: -مرسی دریا که منو بابات رو به آرزومون رسوندی جواب بوسش رو با بوسه ای دادم و گفتم: - کمترین کاریه که برا جبران زحماتت انجام دادم مامان -فدای تو دخترم حالا بیا غذا بخوریم که من از خستگی های کم امروز نخوابیدم - وای ببخشید مامان اصلا حواسم نبود دیشب شیفت بودی الان سفره پهن میکنم نویسنده : آذر_الوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 بعد از خوردن ناهار مامان برای استراحت به اتاق عزیز رفت ،منم مشغول جمع کردن سفره شدم ،بعد از جمع کردن سفره رفتم کنار عزیز نشستم که مشغول دیدن سریال مورد علاقه ش بود طبق معمول کلی هم نصیحتم کرد که تو شهر غریب دارم میرم چکار کنم و چکار نکنم انگار که نه انگار دوسال توی یه شهر دیگه تنها زندگی کردم عزیزه دیگه کاریش نمیشه کرد . کم کم داشتم به ساعت پرواز نزدیک می شدم یک بار دیگه وسایل رو چک کردم همه چی اوکی بود وسایل رو تو ماشین مامان جا دادم حالا نوبت مامان بود که بیدارش کنم ، با تقه ای به در وارد اتاق شدم: عه مامان بیداری؟ آره ساعت زنگ گذاشتم -پس زود راه بیفتیم که وقت زیادی تا پرواز نمونده -باشه مادر من آماده ام کاری ندارم ،همه وسایلت رو برداشتی چیزی فراموش نکنی؟ -آره مامان همه رو برداشتم ،تا شما یه چای بخوری من اومدم برای آماده شدن به اتاقم رفتم،چون کار خاصی نداشتم سریع آماده شدم می خوآستم از اتاق بیرون برم که نگاهم به تسبیح فیروزه روی میز افتاد ،دوباره دلم لرزید، تنها یادگاری که از عشقم داشتم، یعنی بازم با خودم ببرم؟ مثل این چند سال که به جونم بسته بود مگه نمیخوام برم که آرامش دل بگیرم و فراموش کنم؟ یعنی درسته که این تسبیح رو ببرم و هرلحضه بازم به یادش باشم ؟ بالاخره دلم پیروز شد و تسبیح رو برداشتم نه این تسبیح نمیتونه از من جدا باشه، به جونم بسته است مامان کنار ماشین منتظرم بود نویسنده : آذر_الوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
وقتی برای درمان مشکلات روحی به کارشناسان مراجعه میکنیم اغلب بهمون میگن: "افکارت رو کنترل کن" در حالیکه کنترل فکر بدون "کنترل چشم" عملا غیر ممکنه! @mojaradan