eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا همیشه حسرت زندگی دیگران رو میخورم؟ کی میشه از زندگی خودم راضی بشم؟😰‌ ‌ ‌ مشکل اینه که دنبال خوب همسری داشتن هستیم ولی اگه دنبال خوب همسری بودن باشیم به احساس رضایت می رسیم‌ ‌ @mojaradan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 همسرها باید مثل دو نفر شریک ، مثل دو نفر رفیق باشند 👈ما دیده بودیم که گاهی مرد ، زن را موجود درجه دو حساب می کرد! ‼️ اما موجود درجه دو نداریم. ✍هر دو مثل هم هستند و هر دو از حقوق برابری در زمینه امور زندگی برخوردارند 👌مگر در جاهایی که خداوند متعال بین زن و مرد فرقی گذاشته که آن هم روی مصلحتی است 👌و به نفع مرد و به ضرر زن نیست. ✍ باید مثل دو نفر رفیق ، در خانه با هم زندگی کنند... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💯🔍|•• براندازان وقتی در مجازی میگنـد ما زیادیم کار انقلاب تمومه...😏 زیادشون😜 دقیقا حکایت حال روز برانداز است وقتی میان تو مجازی و لشگر فیک و ربات که پست های ضدانقلاب لایک کردن و اونا باورشون میشه کــه اینا همه آدم هستن ولی همونطور که دیدیم هر پست و فراخوان کــه داده بودن بیشتر ده ها هزار کامنت لایک گرفته بود زیر هر پست ولی چون ربات بودن نتونستن اعتصاب کننــد یعنی حتی اگر به تعداد کامنت های پست علی دایی آدم میومد بیرون شهر فتح میکردن... 😂 🦁•••|↫ 😂😂 @mojaradan
قطعنامه حذف ایران از کمیسیون مقام زن سازمان ملل با ۲۹ رأی موافق، ۸ رأی مخالف و ۱۶ رأی ممتنع تصویب شد. @mojaradan
مجردان انقلابی
قطعنامه حذف ایران از کمیسیون مقام زن سازمان ملل با ۲۹ رأی موافق، ۸ رأی مخالف و ۱۶ رأی ممتنع تصویب شد
⭕️ پدیده رایج فروش دختران در نیویورک! بعد ایران از کمیسیون مقام زن اخراج میشه صدای زنان مدافع حقوق بشر که هر ۸ ثانیه یه استوری از عدم روسری زن ایرانی میذارن اینجا لالِ لااااااله ... 🔹 اونایی که گول این شعار و این عنقلاب خیالی رو خوردید کاری نکنید که دیگه راه برگشتی براتون نباشه (ع)🌹 @mojaradan ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ─┅═ೋ❅💛❅ೋ═┅─
مجردان انقلابی
⭕️ پدیده رایج فروش دختران در نیویورک! بعد ایران از کمیسیون مقام زن اخراج میشه صدای زنان مدافع حقو
اجازه بدین کشورهایی که زنان و دختران رو پشت ویترین میذارن و به قیمت های مختلف معامله میکنن! عضو کمیسیون زنان سازمان ملل باشن 😂 @mojaradan
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محاله روز مون هدر بره / محاله نابود شیم / اگر صبح‌ به صبح این شاه‌کلید رو رعایت کنیم. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت19 همچین میگه انگار بچشه پاشو بینم بیا یه چیزی برا شام درست کن من
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 خلاصه از اونا اصرار از من انکار آخرش هم اونا موفق شدن من رو برای رفتن به این سفر راضی کنن، برای ثبت نام باید به دفتر بسیج می رفتیم به محض رسیدن به دفتر بسیج و دیدن امیر علی فراهانی به عنوان مسئول بازم پشیمون شدم ولی کار از کار گذشته بود و مریم و شقایق داشتن از امیر علی سوال می پرسیدن: مریم-ببخشید آقای فراهانی برای کاروان راهیان نور بازم ظرفیت هست ثبت نام کنیم ؟ امیر علی-بله در خدمت هستم مریم- پس اگه میشه لطفا منو دوستام رو ثبت نام کنید چه مدارکی لازمه؟ امیر علی با چشمای به میز دوخته شده و ابروی بالا رفته گفت: بله حتما فقط الان اسم رو ثبت سیستم می کنیم بعد بقیه مدارک رو میگم خدمتتون مریم: بله مریم راستین،شقایق محمدی و دریا مجد اینبار دو ابروی امیر علی با تعجب بالا پرید . نگاه کوتاه ی به من انداخت و با یه پوزخند حرص درار اسم مارو نوشت بعد از پرسیدن وقت حرکت و مدارک مورد نیاز از اتاق خارج شدیم . از حرص یکی پس کله مریم زدم : -همین رو میخواستی دیگه من با این تیپم بیام دفتر بسیج تا این بچه حذبی برام پوزخند برنه مریم – آی دستت بشکنه به من چه تو تیپت پوزخندیه ؟ برای جلوگیری از پس گردنی بعدی تندی ازم جدا شد و گفت : - الانم غصه نخور برو ساکت رو ببند که سه روز دیگه رفتنی شدیم ،راستی مدارکتم فردا حتما بیاری یادت نره با حرص گفتم: -باشه مگه تو میزاری یادم بره ؟ زورگو بابا من نخوام بیام کی رو ببینم ؟ شقایق دندوناش رو نشون داد و گفت: من و مریم رو بعد هم خودش و مریم شروع کردن به خندیدن -درد بگیرید این حال و روز من خنده هم داره ، حالا هم به جای هرو کر بیاید بریم کلاس حوصله غرغر یه استاد دیگه رو ندارم تمام سه روز گذشته با غرغر کردنای من به جون مریم وشقایق گذشت اما مرغشون یک پاه داشت که باید حتما منم همراهشون برم آخر هم حرف،حرف اونا شد کلافه نگاهی به ساعت اندختم دقیقا سه ساعت بود که منتظر رسیدن اتوبوسها بودیم ولی خبری نبود که نبود -مریم من ده دقیقه دیگه بیشتر نمیمونم اگه نیان رفتم گفته باشم مریم: - اه باز شروع کردی بابا گفتن تو راهن دارن میان چند ماه به دنیا اومدی تو -چند ماهه چیه سه ساعت علاف تو شدم ... هنوز حرفم تموم نشده بود که امیر علی به جمع نزدیک شد و گفت: خانمها آقایون لطفا اینجا جمع بشدید تا گروه بندی کنیم اتوبوسها رسیدن همینطور که زیر لب غر میزدم با مریم و شقایق به جمع پیوستیم دوباره صدای امیر علی بلند شد: امیر علی:لطفا اسامی خواهرانی رو که میخونم سوار اتوبوس اول بشن شروع کرد به خوندن اسامی  منو مریم و شقایق توی گروه اول بودیم و مسعولیت اتوبوس گروه اول با امیر علی بود اینم از شانسه منه که باید تو سفرم کنار این نچسب باشم ولی چه باید کرد نویسنده : آذر_الوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 وقتی داشتم از کنارش رد میشدم تا سوار اتوبوس بشم آروم صدام زد: امیرعلی : ببخشید خانم مجد میشه یه لحظه صبر کنید کارتون دارم؟ ناخودآگاها ابروهام بالا پرید: -بله بفرمایید -امیرعلی:اگه میشه صبر کنید بچه ها سوار بشن میگم خدمتتون -باشه منتظرم -امیرعلی:ممنون کولم رو به مریم که کمی اون طرف تر منتظرم بود دادم تا سوار اتوبوس بشه خودم هم همونجا چشم به امیر علی دوختم داشت برای دوستاش که هر کدوم مسئول یک ماشین بودن موضوعی رو توضیح میداد. برای اولین بار به تیپ و قیافش توجه کردم موهای قهوی تیره که به زحمت تارهای بور بینشون دید ه میشد ، چشمهای درشت عسلی روشن، صورتی گندوم گون که با ریشهای مرتب پوشیده شده بود و لب و دهنی متناسب نگاهم رو از صورتش به هیکلش دادم قدی حدود یک و هشتاد و پنج نه لاغر بود نه چاق در یک کلام میشه گفت جذاب بود با تکرار کردن دوباره کلمه جذاب در ذهنم م توجه افکارم شدم چطور شد ؟ که من به یه پسر ریشو با لباسهای ساده لقب جذاب دادم ؟ همیشه در ذهن من پسرانی جذاب بودن که مطابق با مد روز لباس بپوشن نه امیر علی که یک پیراهن مردانه ساده به رنگ آبی آسمانی و یک شلوار پارچه ای سیاه پوشیده بود، نه نه این تریپ پسرا اصلا برای من جذاب نی ستن یا حداقل میشه گفت برای من دو ست داشتنی نیستن حتی اگر جذاب باشن نمیدونم چند دقیقه در افکار خودم غرق بودم که متوجه شدم امیر علی داره بهم نزدیک میشه: -ببخشید خانم مجد معطل شدید -خواهش میکنم بفرما ئید؟ احساس کردم دستپاچه شد ، داشت تلاش می کرد که عادی به نظر برسه ولی زیاد موفق نبود همینطور که مثل همیشه به زمین زل زده بود با من من گفت: امیر علی:ببینید خانم مجد نمیدونم چطور بگم ولی من مسئول این سفر هستم و موظفم بعضی چیزا رو به بچه ها گوشزد کنم، حقیقتش این سفری که داریم میریم یه سفر مذهبیه و خوب مقدس میدونید... حرفش رو قطع کرد و کلافه پوفی کشید دوباره شروع کرد به صحبت: -میدونید ....شما....یعنی نوع لباس پوشیدن شما اصلا مناسب این مکان نیست... چشمام از تعجب باز موند یعنی چی این الان به من چی گفت یه نگاه به خودم انداختم یه شلوار جین آبی مانتوی سفید تا روی زانوم که به نظر خودم خیلی هم بلند بود . با حرص دندونی به هم سابیدم : -ببخشید مگه لباس من چشه ؟ اصلا شما چکار به لباس من داری ؟ من علاوه بر مسئول بودن سفر  وظیفم امر به معروفه و .... -ولم کن بابا امر به معروف من همیشه همینطوری لباس می پوشم هرجا هم بخوام با همین لباسم میرم و به شما هم مربوط نمیشه  شما هم اگه راس میگی خودت رو ارشا د کن که چشمت به دختره مردمه تا بینی لباس چی پوشیده -ولی خانم مجد.. دوباره حرفش رو قطع کردم گفتم :... نویسنده : آذر_الوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 حرفت رو زدی دیگه نمیخوام چیزی بشنوم عصبی به سمت اتوبوس حرکت کردم -پسره بیشعور فضول اه اه پرو پرو به من میگه لباست مناسب نیست به توچه آخه ؟ شیطونه میگه همینجا ول کنم برم من حوصله این بچه حذبیا رو ندارم نه اصلا چرا برم حالا که اینطور شد از لج اینم شده میرم تا چش م ش کور بشه بچه بسیجیه رودار سوار اتوبوس شدم و کنار مریم نشستم از صورت سرخ شدم فهمید عصبیم : -مریم: چی شد دریا جون چکارت داشت؟ -هیچی بابا ولش کن در حدی نیست در موردش حرف بزنیم بیخیال از دست مریم هم عصبی بودم همش تقصییر مریم بود که من رو مجبور به این سفر کرد احساس می کردم بهم توهین شده من دختری که مرکز توجه خیلی از پسر ها بودم الان از طرف کسی تحقیر شده بودم که هیچوقت این طور آدم ها رو حساب نمی کردم ، حسابی سوخته بودم البته حقیقت دیگه این بود که خودم هم حرفهای خودم رو قبول نداشتم به امیر علی گفتم تو به دخترا نگاه میکنی در صورتی که اون تنها پسری بود که با دیدن تیپ و قیافه امروزی من به من نگاه نمی کرد و انگار اصلا من رو نمیدید با عجز پیش خودم اعتراف کردم که حرصم میگیره از بی توجهیش ، مطمعن بودم که میخواد خودش رو الکی پاک نشون بده برای همین تصمیم گرفتم دستش رو برای همه رو کنم و به خودم ثابت کنم که تمام کارهاش ریاست و اونم یکیه مثل تمام مردهای که دیده بودم با این افکار و تصمیمی که گرفتم کمی آروم شدم آره همینه باید به خاطر این توهینش خوردش کنم با صدای مریم از جا پریدم : - مریم:با خودت حرف میزنی ؟ دیونه شدی ؟ فهمیدم بلند فکر کردم برای همین ماست مالیش کردم تا بیخیال بشه هرچند قانع نشد ولی دیگه سوالی نپرسید چشمهام رو روی هم گذاشتم تا بخوابم بلکه با خوابیدن مسیر طولانی برام کوتاه تر بشه غروب بود که به شلمچه رسیدیم ،چادر های زیادی برای اسکان ما آماده شده بود . با اینکه از اول این سفر توی ذوقم خورده بود ولی با دیدن چادرها کلی شاد شدم عاشق این بودم که شب رو توی چادر صبح کنم و الان به لطف این سفر اجباری به آرزوم می رسیدم بعد از توضیحات امیر علی به سمت چادر رفتیم برای جاگیر شدن و آماده شدن برای رفتن به زیارت البته من نمیدونستم که توی این بیابون میخوام به زیارت چی برم ولی ترجیح دادم در سکوت همراه مریم و شقایق هرجا رفتن برم همگی جلوی چادر منتظر بودیم تا به سمت مسیری که مشخص شده بود حرکت کنیم ، نگاهم رو به دخترا دوختم همه چادری بودن و خیلی ها هم چفیه روی دوششون بود ، حتی مریم و شقایق هم چادر داشتن ، تازه معنی حرفهای امیر علی بیچاره رو فهمیدم تنها وصله ناجور کاروان من بودم با مانتوی سورمه ای تا روی زانو و شلوار جین یخی و موهای که آزادانه از مقنعم بیرون اومده بود همراه با آرایش که تقریبا رو به غلیظی می رفت لبم رو به دندون گرفتم بفهمی نفهمی خجالت کشیدم ولی دوباره به خودم دلداری دادم : -که چی بشه ؟ من بدم میاد وقتی چادری نیستم برای ریا چادر بپوشم من همینم ، همه جا هم همین طور میرم هرکس هم هر فکری میخواد بکنه نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁