مجردان انقلابی
#آنجایی_که_گریستم 🍁🍂قسمت ششم 🖌️به قلم :حاء_رستگار میبیند دیگر کسی بدرقه یشان نمیکند.خیره می
#آنجایی_که_گریستم
🍂🍁قسمت هفتم
✍️به قلم :حاء_رستگار
خانه که میرسند مجید بدون هیچ تعارفی وارد خانه میشود و چکمه های بزرگ و پرگل خود را رها میکند پشت در و محبوبه میماند و یک بغل ترس و دلهره و دلتنگی برای داشتن یک زندگی آرام. سربه زیر و ساده پشت سر مجید راه می افتد و منتظر کوچکترین حرکت مجید است. مجید بدون کمترین توجهی پاهایش را می اندازد روي هم و آرام میخزد زیر کرسی و چشم هایش را میبندد. محبوبه چند دقیقه ایی دم در خیره میماند به آن آلونک مرغ. چقدر هیچ چیزی ندارد. جز چند کاسه و قابلمه و یک چراغ نفتی که روی آن چیزی بپزد هیچ چیزی در این خانه به چشم نمی آید. وقتی میبیند صاحب این خانه هیچ کاری به کار او ندارد. آرام بقچه اش را میگذارد کنار دیوار و میرود پشت پنجره. تکه پارچه ی چرک مرد سفیدی که مثلا نقش پرده را بازی میکند را کنار زده و میبیند جز برف و گل نمای دیگری در این طبیعت وحشی وجود ندارد. یاد گذشته ی درد ناکش می افتد. چقدر در ذهنش این صحنه زخم میزند به پیکر نحیفش. جای لگد های شوهرش انگار هنوز روی پهلو هایش تازه است. یاد طفلش می افتد. طفلی که تازه وجودش را در رحمش احساس کرده بود و چه ساده با چند لگد آن وحشی از دستش داده بود… آن بی صفت که رفت زیر چند متر خاک ولی او را گذاشت اینور دنیا با حسرت بزرگ مادری کردن!
برگشت و نگاهش افتاد به مرد درشت هیکلی که با فاصله کنارش به خواب رفته بود. نمیدانست باید چه کند. صدای گشنگی شکمش بلند شده بود. آرام به سمت یخچال کوچک زرد رنگی رفت و درش را باز کرد. باید اجابت میکرد این ناله های شکمش را. گور بابای خجالت. در یخچال را که باز کرد جز یک قالب پنیر و چند دانه تخم مرغ چیزی ندید. تخم مرغ ها را چنگ زد و به دنبال روغن گشت
.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#آنجایی_که_گریستم
🍁🍂قسمت هشتم
✍️ به قلم :حاء_رستگار
مجید از زیر سنگینی پلک هایش احساس کرده بود، آن ریزه زن دارد کارهایی میکند. بالاخره ماهیتابه را پیدا کرد و گذاشتش روی پیک نیک. تخم مرغ ها را شکست و صدای جرق جرق روغن در اتاق پیچید. بوی روغن که خورد به مشامش احساس گرسنگی مجید را چند برابر کرد.چشم باز کرد و خیره شده به محبوبه که داشت لقمه میگرفت. محبوبه تا دو چشم سبز مجید را دید لقمه را رها کرد توی ظرف و خجالت و ترس را روانه ی معده اش کرد. مجید خودش را کشاند سمت ظرف و با فاصله از او مشغول خوردن شد. لقمه های درشت مرد تندتند محتوای غذا را کم میکرد. یک آن که به خودش آمد دید به جز یکی دو تا لقمه چیزی نمانده تا به محبوبه برسد. برای همین عقب نشینی کرد و ظرف را به طرف او هل داد و خودش را دوباره به زیر کرسی کشاند.
زن از بذل و بخشش آن غریبه که چند ساعتی میشد شوهرش نام گرفته بود تعجب کرد ولی ترجیح داد به خوردن ادامه دهد.بعد از غذا آن چند ظرف را شست و چادرش را بیشتر دور خود پیچید و گوشه ایی دور از مجید به خواب رفت. چیزی شبیه یک شکاف بزرگ بین آن دو غریبه وجود داشت. چیزی که قرار بود به زودی طبق قوانین این دنیا حل شود.
زمین گل آلود زیر پاهایش شده بود تنها چیزی که با آن آرامش می یافت. با بیل بزرگی از صبح افتاده بود به جان زمین ملاهادی و خستگی سرش نمیشد. شاید میخواست بهانه ایی پیدا کند برای نرفتن به خانه. احساس میکرد آن خانه هم دیگر برای او نیست. با آمدن محبوبه به خانه حس آرامشش سلب شده بود و در آن چهار دیواری احساس تعلق نمیکرد. آن طرف محبوبه از صبح نشسته بود در خانه و نمیدانست باید چه کند. کل خانه بوی مردانگی میداد و هیچ عطر و بوی زنانه ایی در خانه وجود نداشت. بالاخره نزدیک ظهر از جا بلند شد و آن پرده های چرک آلود را از پنجره ها کند. چرخی زد و نگاهش به آینه ی شکسته ایی افتاد و خودش را برانداز کرد. از دیروز چادرش را از سرش باز نکرده بود. چادر سیاهش را باز کرد و گره روسری اش را شل تر. موهایش بیقرار رها شدگی بودند. نمیدانست مجید کی سر میرسد ولی دیگر تحمل نداشت. روسری اش را باز کرد و موهایش ریخت دور گردنش. موهای بلند و مشکی که با گلوله های سیاه چشم هایش هماهنگی داشت..
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
📗
#آنجایی_که_گریستم
🍁🍂قسمت نهم
به خودش خیره شد. دستان سردش به نزدیکی گردنش رسید و جای زخم های سیاه و عمیق نمایان شدند. نمیتوانست به خودش بقبولاند هنوز هم مثل سابق زیباست. این زخم ها تمام دنیایش را تسخیر کرده بودند و او نمیتوانست دیگر به خودش نگاه کند. روسری را دوباره سر کرد و پارچه ی سفیدی را کشید روی آينه. هر آن چیزی که باعث شود او خودش را، چهره ی جدیدی که تقدیر به اجبار برایش ساخته بود را ببیند باید تدفین شود. با جاروی دسته بلند شروع به جارو کردن خانه کرد. رخت های کثیف مجید را جمع کرد و به همراه سایر پتو ها به حیاط برد. هوا سرد بود اما عطش به رخ کشیدن زنانگی اش باعث میشد سرما را به جان بخرد و مشغول شود. میخواست خودش را ثابت کند. میدانست مجید ذره ایی به او اهمیت نمیدهد. تازه یک روز از عقدشان گذشته. ولی انگاری میخواست با همه ی وجودش زندگی کند. وقتی تنها بودن در این خانه را مقایسه میکرد با جهنمی که به تازگی از آن راحت شده بود، تازه میفهمید باید با همه ی توان این دوری و دوستی با مجید را حفظ کند و تنها با همه ی قدرت زندگی کند. کارهایش که تمام شد، غروب را ديد. مثل باقی زن ها نمیدانست شوهرش کی از سر کار میرسد. برای همین به گوشه ایی خزید و زیر کرسی به خواب رفت.
مجید آنطرف شالیزار زیر گل و آب و برف های عرق کرده داشت تمام اجداد خورشید را به فحش میگرفت که چرا غروب کرده است؟ نمیخواست به آن خانه که حالا یک غریبه ی ندیده، ساکنش شده بازگردد. هیچ وقت از بودن با کسی اینچنین کراهت نداشت. اما تیزی غروب و صدای عوعوی سگان یادآوری میکرد که برای زنده ماندن و یخ نزدن مجبور است به خانه اش برود. آنجا خانه ی او بود و تنها حسن ماجرا این است که هر طور بخواهد باید دیگران باب میل او رفتار کنند. لااقل اینبار، قرعه باید به نام او زده شود.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
••|📆🤩|••
دعوت شدم به مهمونی نمیدونم چی بپوشم... 😌😍🙊🙈
لباس اخلاق بپوشم...؟
لباس توبه بپوشم...؟
لباس گذشت بپوشم...؟
لباس محبت بپوشم...؟
لباس غیرت بپوشم...؟
لباس حجاب بپوشم...؟
لباس حجب حیاء بپوشم...؟
و......
وااای من چی بپوشم...؟
اصلا تموم لباس چرکهای که شیطان با وسوسه تن دلم کرده میندازم دور
جلاش میدم دلمو🙈🙊...
اون لباس خوشکلای دلمو که دلبری می کنند از میزبان اون لباس توبه امو می پوشم...
هوم چطوره به نظرتون...؟
میخام یك ماه به جای ستاره ها تو زمین بدرخشم... 🙈🙊
تو چطور میخواهی دلبری کنی بدرخشی یا نــه...؟
❤️•••|↫ #مـنآسـبـتے
❤️•••|↫ #ضیافت_الله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ سال نــــو مبارک 🎉✨
•
•
+ ان شاءالله سال خوبی پیش رو داشته باشید
ازدواج مجردها کانال
حاجت تمام اعضای کانال باشه
و این سال، سال ظهور منجی عالم باشه❕
▫️#عید_نوروز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🔸آخرین عروس، داستان زندگی حضرت نرجس سلام الله علیها.
🔘قسمت دوم:رویایی سرنوشتساز
#حکایت
#حضرت_نرجس_سلام_الله_علیها
#بنتالإسلام
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
4_5776093412340009915.mp3
12.55M
🔸آخرین عروس،داستان زندگی حضرت نرجس سلام الله علیها.
🔘قسمت دوم:رویایی سرنوشتساز
#حکایت
#حضرت_نرجس_سلام_الله_علیها
#بنتالإسلام
.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💠درسهایی از قرآن برای زندگی موفق در جزء اول
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
hobo_lhosein(2).mp3
6.56M
•🎼🖤•
السلامماهخداسوزدعا؛
اغفِرذُنوبَناحسینحسینحسین...💔
#شبتون_خدایی
#پابان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#ارسالی_از_کابران
سلام
در این ماه مبارک رمضان در وقت افطار در حق همه مجردان که قصد و نیت ازدواج رو داره دعا بفرمائید که خداوند در این ماه مبارک به ایشون و این بنده حقیر همسر متدین،خوش اخلاق و دارای اصالت خانوادگی خوب عنایت کند.
#ادمین_نوشت
لطفا در سر سفره افطار و سحر همه جوانان برای کارشان و گشایش ازدواجشان دعا کنید مطمئن باشید خدا همه دعاهای شما و حاجات قلبی شما که دعا میکنید برآورده میکنه.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
#درد_دل_جوان_مومن_انقلابی سلام،من الان رفتم خواستگاری میگن ۳۱۳سکه +سه دانگ خونه،سکه ها میشه نه میلی
با سلام و احترام و قبولی طاعات و عبادات.
ببخشید بنده خیلی وقته کانال شما رو سر نمیزدم امروز درد و دلای آقایونی رو خوندم بابت سخت گیری خانواده دختران .
حقیقت من خودم جزء دخترایی بوده و هستم که دو بار ضربه خوردم از همین آسان گرفتن هر دو بار نه طلا خواستم نه سکه بالا گرفتم فقط ۱۴ که اونم میگفتم بعد از عقد میبخشم و حتی عروسی و خرید هم نمیخواستم تا طرف مقابل فشار نیاد بهش. ولی هر دو بار طرفای
مقابل بنده برداشت دیگه ای کردن و گفتن از حول میخواستی شوهر کنی این طور همه چی رو راحت گرفتی ...
حالا به نظر شما واقعا یه دختر مذهبی چکار باید بکنه.
من یه دختر مذهبی هستم هر دوبار گول ظاهر و خوردم و تصمیم گرفتم دیگه ازدواج نکنم.
امیدوارم داخل کانالتون بذارین صحبت های بنده رو.
با تشکر.
❤️
سلام علیکم
در تایید سخن اون دوستمون کا گفت از مدارا کردنهاش سوء استفاده کردن باید بگم بنده خودمم دچار این مسئله شدم وقتی اساتید محترم سخن از مدارا کردن با آقایون رو مطرح میکنند خبر از بی انصافی و بی معرفتی آقایون ندارن ما خانمها با کسی مدارا میکنیم که اهل رفق و مدارا باشه و ظرفیت این عمل رو داشته باشه و از اونجایی که اول کار شناخت کافی از طرف مقابل نداریم مجبور میشیم اول کار سخت بگیریم چون واقعا نمیدونیم طرف از مدارا کردنهای ما چه برداشتی خواهد داشت
من خودم همه جوره با همسرم مدارا کردم و باهاش راه اومدم ولی اون به جای تشکر بی مهری کرد آخرشم طلاق گرفتیم
من مهریه ۱۴ سکه رو قبول کرده بودم ولی بعد ازدواج متوجه شدم اینقدر پول دارن که ۱۴ سکه براشون چیزی نبود همین مهریه کم عاملی شد برا طلاقمون
چطوری راه بیایم وقتی شفاف سازی نیست و فقیر و ثروتمند خودشون رو فقیر جا میزنن و ادعای فقر دارن ؟؟؟
کاش همونقدر که ما خانمها رو دعوت به مدارا میکنید آقایون رو هم دعوت به انصاف کنید هر چند که برا آدمای بی معرفت و بی انصاف این حرفا قصه است
در اغلب موارد مدارا کردن خانمها، آقایون رو از تلاش و کوشش باز میدارد به گونه ای که آقایون هیچ تلاشی برا آسایش زندگی نمیکنند و تنبل بار میان و بد عادت میشن
ما از مدارا کردنهامون خسته ایم و انگیزه ای برا این کار نداریم
❤️
سلام و تبریک سال نو و همچنین حلول ماه مبارک رمضان به شما و همه ی اعضای کانال مجردان💝💝
منم کاملا با این دوست عزیزم موافقم و درکشون می کنم چون خود من هم این مسئله برام پیش آمده برای خواستگارهام آسان گرفتم ولی طوری شد که فکر کردن دارم خودمو تحمیل میکنم یا فکر میکنن دختری که آسان میگیره ارزشش کمه که چیزی نمی خواد در صورتی که امثال ما دختر هاییکه آسان گیر و کم توقع هستیم بلدیم و می تونیم که خواسته های بلند بالا داشته باشیم ولی بخاطر خدا و سفارش های پیامبر عزیزمون توقعمون رو کم کردیم.
ان شاالله که به حق همین ماه مبارک همه ی مجردان خصوصا مجردان این کانال همسری هم کفو و مومن نصیبشون بشه.
❤️
سلام وقت بخیر
کانال شما مطالب جالبی داره. فرهنگسازی در زمینه ازدواج واقعا لازمه. من خودم جزو دخترانی هستم که برای ازدواج سعی میکنم در برابر خیلی از رسوم غلط و سخت گیری های موجود ایستادگی کنم. تو خانواده ما رسم مهریه سنگین هست ولی من کلا مخالف این رسم هستم. ولی از یه جهت با این خانم که فرمودن رفتار خانواده پسر باعث شده دلزده بشند موافقم. گاهی خانواده پسر فکر میکنند از هول حلیم میخواهیم بیفتیم توی دیگ. در صورتی که به نظرم دختری که به این بلوغ رسیده که با رسوم غلط پیش نره داره در برابر خیلی از چیزها ایستادگی میکنه. پس لطفا دختر خانم ها رو از خوب بودن و ازدواج کردن پشیمون نکنید.
#ادمین_نوشت
چرا آقایون و خانوادشان البته انگشت شمار هستن اینقدر بی انصاف هستن دختر و خانواده مذهبی که میخوان طبق اسلام و فرموده حضرت محمد و رهبر انقلاب به آسان گرفتن هستن و سخت نگرفتن با نیش و کنایه حرف میزنند و به جای تشکر و قدر دانی و خدا را شکر کردن که چنین خانم و همسری مومن و متدین نصیبشان شدن کاری میکنند که کلا قید ازدواج بزنند و از ازدواج که سفارش پیغمبر است متنفر و دوری کنند
لطفا آقایون قدر خانمهای مومن و متدین بدانید و قدر دانشان باشید همین آقایون هستن که باعث میشن خانواده متدین سخت بگیرن و دنبال مهریه سنگین باشن .
لطفا کمی تفکر کنید
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´