eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیانت هیچ توجیهی نداره و اشتباهه؛ اما ببینین این زن دوم چه جوری بلده خونه رو واسه این آقا امن کنه و اونو بکشونه سمت خودش😔 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. مـــــن‌زن‌میخوام 😆🤣😂 🤍 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
مجردان انقلابی
خیانت هیچ توجیهی نداره و اشتباهه؛ اما ببینین این زن دوم چه جوری بلده خونه رو واسه این آقا امن کنه و
خدالعنت کنه اونایی که میان توزندگی آدم باهرترفندی . عذر خواهی میکنم بابت این فیلم .قصد مکدر کردن شما را نداشتم فقط آگاهی و آموزش هست . .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام‌خامنه‌ای می‌گوید: من این حرفی که می‌گویم خواهش می‌کنم مردها نشنوند؛ چون ممکن است بدشان بیاید! شما خانم‌ها این را بدانید آقایان تا آخر هم مثل یک پسربچه هستند و باید اداره‌شان کنید. اینم سخن رهبری برای اون فیلم فرستادم.که بعضی خانمها را ناراحت کرد .و اوقاتشان را تلخ کرده بود .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• #برگرد_نگاه_کن قـسمت2 –گفتی چند سالته؟ نگاهم روی بسته مانده بود. –نوزده سال. نوچی کرد. –
••|🌼💛|•• قــسمت 3 من و منی کردم و نایلون لباس را از روی میز برداشتم. –اخه کسی که فعلا تو کافی شاپ نیست چیکار باید انجام بدم؟ دستی به موهای بلند و جو گندمی‌اش که از پشت با کش نازکی بسته بود و اصلا با سبیلهای کلفتش هم‌خوانی نداشت کشید. –حالا تو آماده شو، شاید همین الان یه مشتری امد. مشتریهای کافی شاپ زیاد سحر خیز نیستن. حتی اونا که واسه صبحانه میان. البته خب حقم دارن اینجا که کله پاچه ایی نیست. ولی تو همیشه باید سر کارت آماده باشی. راستی اون جزوه ایی که در مورد منوهای قدیمی دادم رو خوندی؟ –بله همه رو از حفظم، کلی اطلاعات در مورد منوی کافی‌شاپها داشت، واقعا لازم بود یاد بگیرم. با رضایتمندی لبخند زد. –چون بچه درس خونی هستی و با استعدادی به این زودی یاد گرفتی، وگرنه قبل از تو یکی اینجا شش ماه کار کرد آخرشم فرق کاربونا و آلفرادو رو نفهمید. البته حالا دیگه منو رو تا اونجایی که میشه فارسی کردیم و بعضی چیزا رو هم کلا حذف کردیم که ساده تر باشه. برای همین دوتا لیست بهت دادم بخونی، که به هر دوتا منو مسلط باشی. به نظرم کارفرمای سختگیری است. داخل آشپزخانه شدم و نگاهی به اطراف انداختم. خانم خوش رو و سن و سال داری به طرفم آمد –سلام عزیزم، خوش امدی. –سلام، ممنون، ببخشید کجا میتونم اینارو بپوشم. به نایلونی که دستم بود اشاره کردم. با لبخند به اتاق کنار آشپزخانه اشاره کرد. –برو اونجا آماده شو. اگرم چیزی لازم داشتی بهم بگو. بعد که امدی به بچه ها معرفیت میکنم. تشکر کردم و داخل اتاق شدم. اتاق کوچکی بود که دورتادورش قفسه بندی داشت. داخل قفسه ها پر بود از وسایلهای مختلف. یک گنجه‌ی کوچک هم انتهای قفسه ها قرار داشت که درش قفل بود. پشت در آینه کار شده بود. نگاهش کردم و دستی به صورتم کشیدم. نایلون را باز کردم یک پیشبند نه چندان بلند یاسی رنگ با یک روسری شاید هم مغنعه به همان رنگ داخلش بود. خوب نمی‌توانستم مغنعه را روی سرم فیکسش کنم. قسمت جلوی مغنعه با رنگ توسی جدا دوخته شده بود و در انتها دو بند میشد که در کنار سر به شکل پاپیون بسته میشد. از روی عکسی که داخل نایلون بود متوجه شدم چطور باید ببندمش. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. لباس آنچنان خاصی هم نبود. پیشبند بستن برایم کمی سنگین بود. ولی فعلا مجبور بودم حداقل برای چند ماه هم که شده اینجا کار می‌کردم تا هم خرج خودم و دانشگاهم را در‌آورم هم کمک خرجی میشدم برای خانواده. با این اوضاع اقتصادی دلم برای پدرم می‌سوخت. دیگر دخیل و خرجمان با هم اصلا همخوانی نداشت. از هم شکاف زیادی داشتند. خیلی سخت بود تا پدر را راضی کردم که کار کنم. به خیلی جاها سر زدم تنها جایی که حقوق خوبی داشت و با شرایط من کنار میآمد همینجا بود. البته آن هم به خاطر آشنایی آقای غلامی با پدر یکی از دوستانم بود. جلوی آینه چرخی زدم. این رنگ مغنعه به پوست سبزه‌ی صورتم می‌آمد. زیر لب گفتم: –واسه خدمتکار شدنم باید آشنا داشته باشیا اونم بعد از این همه درس خوندن، واقعا ما به کجا میریم. صورتم آرایشی نداشت. قبل از کرونا حداقل از یک رژ کمرنگ استفاده می‌کردم، ولی حالا با وجود ماسک دیگر دل و دماغش نبود. این ماسک لعنتی لبخند را هم از مردم گرفته. تقه ایی به در خورد. آرام در را باز کردم. خانمی را که چند دقیقه پیش در آشپزخانه دیده بودم را دوباره با همان لبخند پشت در دیدم. نــویسنده لیلافتحی‌پور 💛•••|↫ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
••|🌼💛|•• قـسمت 4 – آماده شدی؟ –بله، الان میام. وارد آشپزخانه شدم. خانم خوش برخورد گفت: –من نقره هستم. یعنی فامیلیم نقره هست. بعد دستش را دراز کرد. با اکراه دستم را پیش بردم. –نترس. هر وقت خواستی دستت رو به صورتت بزنی یا چیزی بخوری دستت رو بشور، اونوقت با تماس دست کرونا نمیگیری. دستش را فشردم. –منم تلما هستم، تلما حصیری –چقدر این مغنعه بهت میاد. دستی به مغنعه‌ام کشید و گفت: اولش بستنش یه کم سخته ولی زود یاد میگیری، بخصوص تو که خیلی باهوشی. خود او و دو خانم دیگر که در آشپزخانه بودند هم از همین مغنعه و پیشبند پوشیده بودند. –اینجا کسی ماسک نمیزنه؟ –چرا همین که اولین مشتری بیاد همه ماسک میزنن، پسر لاغراندام و از خود متشکری را نشانم داد. –ایشون آقا ماهانه، مسئول خرید و کارای بیرونه و ایشونم آقا سعید مسئول جمع آوری میزها و... آقا سعید تقریبا هم سن و سال خودم بود شایدم یکی دوسال بزرگتر. این دوتا هم خانم الماسی و تفرشی هستن مسئول پخت و پز و شستشو. منم سفارشهارو از تو تحویل میگیرم و تحویل میدم. دو خانمی که نقره خانم به آنها اشاره کرد اصلا حرفی نزدند و فقط سرشان را تکان دادند. خانم نقره خندید و ادامه داد: –این دوتا کلا بی اعصابن، شانس آوردیم مشتری نمیبینشون، وگرنه اینجا تعطیل میشد. خلاصه ما همه این پشت هستیم فقط تو و آقای غلامی و آقا سعیدجلوی چشم مشتری هستید و باید در هر شرایطی خوش رفتار باشید. اینجا یه کافه ی سادس که صبحونه ها املت و نیمرو چیزای ساده داره. اینجا خبری از اون منوهای عجیب و غریب نیست. ولی مشتری خودش رو داره. پبا تکان خوردن صدای آویز پشت در، خانم نقره با عجله گفت: –بدو اولین مشتری امد. ماسکت یادت نره. خودم را به محوطه‌ی کافی شاپ رساندم. یک آقای جوان که لباس تر و تمیز و ساده ایی پوشیده بود وارد شد. نگاهی به ساعتش انداخت و بدون توجه به کسی خودش را به اولین میز دو نفره‌ رساند و صندلی را عقب کشید و نشست. دستی به موهای مشگی و براقش کشید و با گوشی‌اش مشغول شد. تیشرت کرم رنگش با بند ساعتش هم رنگ بود و این هارمونی رنگ برایم خیلی جالب امد. برق ساعت مچی‌اش هم در نظر اول نگاهها را به طرف خودش می‌کشاند. کنار در ایستاده بودم و نگاهش میکردم. چه باید می‌گفتم. آقای غلامی از پشت صندوق با اشاره صدایم کرد. خودم را بدو به او رساندم. دفترچه یادداشتی از روی میز برداشت و با یک خودکار مقابلم گرفت و زیر لب گفت: –هیچ وقت تو کافی شاپ ندو. فقط آروم و با وقار راه برو. نویسنده لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
سرفصل های ۱• شرح فراز " و نصرتی لکم معده " یاری من برای شما آماده است. ۲• ضرورت تسلیم در برابر مقام ولایت و وقف شدن برای امام معصوم علیه السلام برای رسیدن به مقام محمود ۳• ضرورت ایجاد اشتیاق و شیفتگی قلب برای طی مسیر نصرت امام رسانه رسمی .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
514_18066058146026.mp3
11.27M
19 ※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله. | کسب مقام محمود برای ما اساسا ممکن نیست ؛ مگر از دریچه مقام " نصرت امام " . محال است کسی به درجه ی نصرت و یاری نرسد، و این نصرت از سوی قلب ، صادقانه تایید نشود، ولی انسان مقام محمود را درک کند. مقام نصرت چیست؟ چگونه قابل دسترسی است؟ منبع : کارگاه مقام محمود .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 اگه میخواید تون مستجاب بشه حتما این کلیپ را ببینید جمعه دعا مستجاب میشه دعای فرج بخوانید دعای عظم البلاء.... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای پنهان ز نظر... میشود بیایی و... صاحب مجلس عزای جدت ثارالله باشی...!؟ :) .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای‌ امام‌ حسینِ‌ عزیز شما ساکن‌ِ همیشگیِ‌ سمت‌ چپِ‌ قفسه سینه‌یِ‌ تک‌تکِ‌ ما روسیاه‌‌ها هستیا نکنه نگا‌هتو‌ ازمون‌ بدزدی‌؟! رو‌ سیاهیم؟! قبول.. نوکرِ خوبی‌ نیستیم؟! اینم‌ قبول.. ولی‌ شما‌ همه رو میخرین‌ مگه نه؟! میشه مارم‌ بخرین؟! لطفا . . ؟ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ 🌱ای دلِ خسته ی من همدمِ ویرانیها 🌱غرق شو غرقِ خودت غرقِ پریشانیها 🌱زَرق و برق بدلیــجات اسـیــرت نکنـــد 🌱مـــاه را گم نکنی بیــنِ چراغانیــها 🌙 ✨ 🌱ماهمه غمزده و غمزه ی چَشمَش کافیست 🌱تا زشـــادی بشـــود پُر دلِ زندانیـــها⛓ 🌱غم مخور یوسف گمگشته می آید ای دل 🌱این خبـــر را برسانید به کنعانیـــها🦋🦋 ارواحنا فداه ❤️ . .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
⚜️سن ازدواج 👀 این روزها حرفهای زیادی درباره سن ازدواج می شنوید؛ این که سن ازدواج بر طبق آمار بالا رفته است؛ این که بالا رفتن سن ازدواج، دلیلی بر مشکلات اجتماعی و اقتصادی است و نه از روی تمایل و خواست جوانان و این که سن بلوغ فکری و بلوغ جنسی در گروه های مختلف اجتماعی تغییر پیدا کرده است! 👈اما هیچ یک از اینها اصل مطلب نیست؛ اصل مطلب این است که مناسب ترین سن ازدواج برای هر دو گروه جنسی، سنی است که دو طرف از لحاظ جسمی، به بلوغ کامل رسیده باشند و از لحاظ روانی آمادگی پذیرش مسئولیت ازدواج را داشته باشند.👌 🔶این ها اساسی ترین و بنیادی ترین زمینه های تشکیل یک زندگی مشترک است. 🔸 سن تقویمی هرچند بی اهمیت نیست، اما مهمتر از آن، «سن عقلی» است که ضامن بقای زندگی مشترک خواهد بود. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣
37.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ژانر: خانوادکی_جناحی .•°``°•.¸.•°``°•                   @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
enc_16874617695034740303597.mp3
3.58M
😭😭😭 .•°``°•.¸.•°``°•                   @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
مجردان انقلابی
#رسالی_از_کاربران خدالعنت کنه اونایی که میان توزندگی آدم باهرترفندی #ادمین_نوشت . عذر خواهی میکنم با
من میخواستم راجب این پیام که یکی از مخاطبا فرستادن توی کانال یه چیزی بگم فیلم که فرستادید من اینجوری برداشت کردم که اون آقا درست مورد توجه خانمش قرار نمیگرفت که رفته یه زن دیگه گرفته پس قبل از اینکه از این فیلم ناراحت بشید اخلاقتون رو با همسرتون درست کنید تا اون آرامش و حس امنیت رو توی خانواده داشته باشه وظیفه زن در خانواده همین ایجاد آرامش و امنیت برای اعضای خانواده هست. و اینکه اگه این آرامش و امنیت و احترام نه برای مرد فقط بلکه برای همه اعضا چه زن، چه مرد، چه دختر، و چه پسر اتفاق بیفته و اون عزت و احترام توی خانواده تامین بشه نه مرد فکر خیانت میفته نه زن ، نه دختر خونه فکر این میکنه که مورد احترام قرار بگیره و به احساساتش توجه بشه بره دنبال روابط نامشروع ، نه پسر پس یه نصیحت خواهرانه: این احساس امنیت و مورد عزت و احترام قرار دادن اعضای خونه رو بهش توجه کنید که دیگه شوهرتون حتی به تخیلش اجازه نده حتی به کسی فکر کنه! شما فقط میتونید محافظ زندگی خودتون باشید براتون آرزوی موفقیت و خوشبختی میکنم🌸 بدون وصل کردن به پیام که این بزرگوار راجبش صحبت های داشتن و مطرح کرده بودن ارسال کردم گفتم شاید بزرگواران منظور این بزارگوار متوجه نشن بگن کدام سخن سر همان پیامشان متصل به آن ارسالی دوست عزیزمان کردم . الهی خوشبخت دو عالم باشین و زندگی ها همه در آرامش و آسایش و گرمای مثل گرمای خورشید باشه و همیشه سبز و پربار مثل بهار باشید . دوستتون دارم اندازه ده تای بچگیم .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
تکنیک رهایی از افکارمنفی. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت‌ما این روزا 😂🙈 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
22.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📀 قسمت سی‌ام 💾 دوره آموزشی رایگان 🎉 سوالات خواستگاری 🎉 دکتر مسلم داودی نژاد .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
8 تا ترفند عالی برای اینکه توی5 دقیقه استرس و اضطراب کاهش پیدا کنه و به آرامش برسیم👌🏻 این تصویر رو حتما ذخیره کنید .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
29.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی طرف مقابلمون حالش بده؛ حوصله نداره یا یه غصه ای داره؛ چقدر بلدیم یه جوری کنارش باشیم که اون حس کنه امن ترین جای جهان براش کنار ماست؟👩‍❤️‍👨 چه جوری میشه اینجوری بشه؟ 😇 اگه بلد باشی قشنگ و درست همدلی کنی💌 منتها ما دقیقا اون لحظه یاد نصیحتهامون میفتیم و اینجوری فرصت همدلی و تاثیرگذاری رو از دست میدیم😔 اینجوری رفتار کنی میفهمه آدم امنی براش نیستی🥺 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• #برگرد_نگاه_کن قـسمت 4 – آماده شدی؟ –بله، الان میام. وارد آشپزخانه شدم. خانم خوش برخورد گ
••|🌼💛|•• _کن قــسمت 5 دفترچه را گرفتم و پرسیدم: –اول باید چی بگم بهش؟ آقای غلامی با چشم های گرد شده نگاهم کرد و تا خواست حرفی بزند فوری گفتم: –بلدم بلدم. به طرف میز دونفره با وقار حرکت کردم. به اینجای قضیه فکر نکرده بودم که اول باید چطور برخورد کنم. با خودم فکر کردم آخرین باری که رستوران یا کافی شاپ رفته ام کی بود و چطور خدمه با من برخورد کردند. به میز مورد نظر رسیده بودم ولی هنوز مغزم در حال سرچ بود. به اجبار جلوی میز ایستادم. آقای جوان نگاهش را از گوشی‌اش گرفت و به من داد. من که هنوز منتظر جوابی از سرچ در مغزم بودم ناگهان صدای إرور دادنش را شنیدم و این موضوع را زمزمه کردم. –ای وای مغزم ارور داد. آقای جوان لبخند زد و ماسکش را پایین کشید. –واسه یه سلام دادن و سفارش گرفتن چرا اینقدر مغزت رو خسته میکنی، بعد هم به پشتی صندلی‌اش تکیه زد و ادامه داد. –بنویس همون همیشگی. –همیشگی؟ –من گاهی صبحونه میام اینجا املت میخورم. اون پسر قبلیه چرا رفت؟ چقدر تند تند عوض... همانطور که سفارشش را یادداشت می‌کردم حرفش را بریدم: –ببخشید چیز دیگه نمی‌خواهید؟ دوباره نگاهش را به گوشی‌اش داد. –چایی هم بیارید. فوری سفارش را به خانم نقره رساندم. طولی نکشید که یک خانم و آقا وارد شدند و بعد از کلی مشورت که کجا بنشینند بالاخره تصمیم خود را گرفتند و گوشه ای از کافی شاپ که نور کمتری داشت نشستند. جلو رفتم و سلام کردم به منو که زیر شیشه‌ی میز گذاشته شده بود اشاره کردم و رو به خانم پرسیدم؛ –چی میل دارید؟ –خانم نگاهی به آقا کرد و کمی جابه جا شد و دوباره نگاهی به منو انداخت و چیزی نگفت. انگار نه انگار که من سوال پرسیده‌ام، بعد به آقا سوالی نگاه کردم. رو به خانم کرد و دستش را گرفت و پرسید: –عزیزم چی سفارش بدم؟ خانم لبهایش را بیرون داد و من و منی کرد و دوباره چند دقیقه ایی به منو نگاه کرد. لبهایش را بیرون داد و با افاده گفت: –اینجا که آفوگاتو نداره. منوش مثل آب میوه فروشیه، خیلی سادس. میرفتیم کافی مدیا. لبخندی زورکی زدم و گفتم. –اینجام همه چی داره فقط اسمهای عجیب غریب نداره، انگشتم را روی منو کشیدم. ببنید شماره هفده نوشته قهوه بستنی که همون آفوگاتو هست که اگر با پودر قهوه سفارش بدید یه نوشیدنی تقریبا سرد حساب میشه، اما اگر با قهوه دمی بخواهید یه کم فرق میکنه، من بهتون پیشنهاد میکنم با پودر قهوه سفارش بدید خوشمزه تره. پشت چشمی برایم نازک کرد و دوباره به منو چشم دوخت. دیگر حرصم گرفته بود چرا سفارش نمیداد. نگاهی به آقا انداختم محو صورت بزک کرده ی خانم شده بود و اصلا در این دنیا نبود. تمام سعی‌ام را کردم که خیلی محترمانه بگویم. –من میرم هر وقت انتخاب کردید برمیگردم. نویـسنده لیلافتحی‌پور 💛•••|↫ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´