eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت145 به کوله‌ام خیره شده بودم و به کارهای امروز خودم و ساره فکر می‌کردم. از
سلام وقت بخیر دیشب پارت رمان تکراری گذاشتین امشب لطفا جبران کنید ۵ پارت بزارید باتشکر🌹 ❤️ سلام خوب هستید ببخشید دیروز پارت ۱۴۵ رو دوباره گذاشته بودید. میشه امروز یکی اضافه تر قرار بدید؟ در واقع پریروز ۱۴۴، همان متن ۱۴۵ بود😅🙏 ❤️ سلام خوب هستید ببخشید دیروز پارت ۱۴۵ رو دوباره گذاشته بودید. میشه امروز یکی اضافه تر قرار بدید؟ در واقع پریروز ۱۴۴، همان متن ۱۴۵ بود😅🙏 ❤️ سلام. وقت بخیر. ببخشید پارت ۱۴۴ و ۱۴۵ رمان تکراری بود پنجشنه و جمعه میشه لطف کنید فردا یکی اضافه بزارین؟؟ ❤️ سلام ببخشید پارت اول تکراری بود لطفا جبران کنید😁 توروخدا ما از دست میریم تا فردا😅 ❤️ امروزم یه پارت تکراریه ❤️ قسمت اول داستان، تکرار قسمت اخر دیروزه. نمیدونم حواستون نبوده یا به عمد اینکارو کردین... ولی درست نیست 24ساعت منتظر بمونیم، بعد یه قسمت اشتباه رو برامون بزارین😁 ❤️ سلام پارت اول رمان تکراریه دیروز هم گذاشته بودین سلام پارت اول رمان تکراریه دیروز هم گذاشته بودین ❤️ +چقد دوقسمت هدیه، زود تموم شد... فکرکنم راضی نبودین... _از چی راضی نبودم +از دوقسمت هدیه دادنتون😁 نکنید این کارها را قلب ما ضعیف هست باتری داره پس میافتم و بدون ادمین میشیدد . باتری قلبم شما خوبان هستید که با این محبت هاتون شارژش میکنید از این بزرگوارم کمال تشکر را دارم که همیشه ما را با پیامهاشون دلگرم میکنند الهی خوشبخت و عاقبت بخیر بشن و حاجت روا ❤️ اگه روزی نبودم بدونید که با این محبت های افزونتون و مهربانیتون ملدم 😊 ❤️ راستی بابت رمان یادم رفت ازتون تشکر کنم فوق العاده عالیه 👌👌❤️ دیشب پی وی منفجر کردید دمتون گرم خوشحالم که داستان مورد پسندتون واقعه شد الوعد وفا چشم گردن ما از مو هم باریکتر امشب بخاطر هفته وحدت و اشتباه بنده دو پارت هدیه میدم دم همه شما گرم و الهی عروسیتون جبران کنید برامون منتظر خبر ازدواجتان هستیم الهی به حرمت حضرت محمد. همه مجردان و جوانان و نوجوان عاقبت بخیر بشن و خوشبخت و به تمام آرزوهاشون برسن و مجردان هم پای سفره عقد بشین و بله مهدی پسند به همسرشون بدن به زودی زود پای سفره عقد همه مجردان این بله شیرین بگن . الهی آمین .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت153 –من قبلا شما رو دیدم درسته؟ نگاهم را پایین انداختم، حس خیلی بدی داشتم. احساس یک گناهکار را داشتم که مچش را گرفته باشند. وجدانم آنقدر درد گرفته بود که دردش را متوجه می‌شدم. –بله، اون روز زحمت کشیدید تا ایستگاه مترو من و خواهرم رو رسوندید. سرش را به علامت مثبت تکان داد. –آره، ا‌ز بس اون روز بد رفتار کردی که قشنگ یادمه. با تعجب نگاهش کردم. ادامه داد. –نمی‌دونستم اینجا کار میکنی. –ترسیدم، حتما امیرزاده نخواسته در مورد من با او حرف بزند. آب دهانم را قورت دادم، –اون موقع اینجا کار نمی‌کردم. نگاهش را روی صورتم چرخاند و بی‌تفاوت گفت: –خودش کجاست؟ نیستش؟ با دستپاچگی ادامه دادم. –نه، یعنی ایشون تا بعد از ظهر اینجا نمیان. ابروهایش بالا رفت. –نمیاد؟ چرا؟ بهت زده نگاهش کردم. –مگه شما خبر ندارید؟ پرسید: –از چی؟ –از این که صبح تا بعداز‌ظهر مغازه‌ی برادرشون کار میکنن. ابروهایش بالا رفت. –برادرش؟ بعد پوزخندی زد. –برادرش که مغازه نداره. مبهوت مانده بودم. نمی‌دانستم چه جوابی بدهم. کمی من و من کردم و بعد گفتم: –به من گفتن، کار برادرشون زیاده نمیرسن به مغازه خودشون هم رسیدگی کنن واسه همین از من خواستن که... با پوزخندی که زد نگذاشت حرفم را تمام کنم. –لابد جدیدا هنرپیشگی رو گذاشته کنار شده کاسب. –مگه برادرشون... دستش را در هوا تکان داد. –آره، البته از اون درپیتیهاش، از این فیلمهای زرد بازی میکنه. حالا علی کی میاد؟ برای این که خیالش را راحت کنم گفتم: –بعد از این که من بعدازظهرها میرم خونه ایشون میان. –وا، یعنی حتی نمیاد سر بزنه؟ –نه، اصلا. بلند شد کنار ویتربن پیشخوان ایستاد و تماشایش کرد. تیپش کاملا تغییر کرده بود. دیگر چادر نداشت و یک شال پشمی باریک سرش بود که گاهی سُر می‌خورد و روی دوشش می‌افتاد. نمی‌دانم چرا این بار زیبایی‌اش به چشمم نیامد. حتی احساس کردم قدش هم کمی کوتاهتر شده، چشمش که به وسایل سوزن دوزی من افتاد پرسید: –گلدوزی میکنی؟ سرم را کج کردم. –تلفیقی از گلدوزی و جواهر دوزی و ربان دوزیه. دستش را دراز کرد برای گرفتنش. پارچه را دستش دادم. –جالبه، من هیچ وقت حوصله‌ی این کارها رو نداشتم و ندارم. به نظرم کار بیخودیه، وقتی آدم همه چی رو میتونه بخره چرا خودش رو اذیت کنه. اشاره ایی به ویترین کردم. –منبع درآمدمه، منم دارم میدوزم که بفروشم. تعجبش بیشتر شد؟ –اونارو تو دوختی؟ در حرف زدن احتیاط می‌کردم. ترجیح دادم با تکان دادن سرم جواب بدهم. –یعنی اجاره بهش میدی؟ –به کی؟ اخم کرد. –به علی دیگه. این بی‌خبریهایش آنقدر برایم عجیب بود که یک لحظه در جواب دادن تردید کردم. ولی وقتی منتظر جواب دیدمش برای ادامه ندادن سوالهایش گفتم: –برام عجیبه که شما از هیچی خبر ندارید؟ آقای امیرزاده براتون توضیح نمیدن؟ نگاهش را به ویترین داد. –من تو کار و کاسبیش دخالت نمی‌کنم. با خودم گفتم"خب اگه نمیخوای دخالت کنی پس چرا من رو سوال پیچ می‌کنی" پرسیدم: –شما کاری داشتید امدید اینجا؟ قبل از این که حرفی بزند نایلون مغازه بالا رفت و ساره وارد مغازه شد. چشم‌هایم گرد شدند. انگار نه انگار که قبلا حرفی بینمان شده است، خیلی راحت ماسکش را برداشت و با خنده گفت: –به‌به، مبارکه، میبینم که مخ این آقای امیرزاده رو حسابی زدی و واسه خودت کار و کاسبی راه انداختی. آخه بی‌معرفت اینه رسمش؟ لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت154 تو نباید یه زنگ بزنی ببینی من مردم یا موندم؟ به جلوی پیشخوان که رسید ایستاد و ادامه داد: –حالا من اون روز عصبانی بودم یه چیزی گفتم تو چرا به دل گرفتی؟ چقدر تو و نامزدت ناز دارید بابا، اون امیرزاده هم از تو بدتر، اگه بدونی... با ابروهایم به آن خانم اشاره کردم، آنقدر از اولی که ساره آمده بود با ابروهایم اشاره کردم که ابرو درد گرفتم. ساره نگاهی به آن خانم انداخت و زمزمه کرد. –خیلی خب حالا مشتریت رو راه بنداز تا بعد. آن خانم متعجب به ساره چشم دو‌خته بود. بعد پرسید: –مگه این خانم نامزده امیرزادس؟ قلبم به یکباره از سوالش ریخت. التماس آمیز به ساره نگاه کردم و دوباره ابروهایم را بالا دادم. ساره فوری رنگ عوض کرد. –نامزده امیرزاده؟ نه بابا، امیرزاده صاحب این مغازس، من منظورم صاحب کارش بود. این واسه خودش نامزد داره صدبرابر خوشگل‌تر از امیرزاده، نامزدش قد داره دومتر، چهارشونه، شونه داره به چه پهنی، بعد با دستش اشاره کرد به در مغازه، –شما فکر کن یه شونش اینجاجلوی پیشخون، یه شونش اونجا جلوی در مغازه، بعد خوش تیپ. خوش تیپا، یه چیزی میگم یه چیزی می‌شنوی. از همه بهتر پولدار، پولدارا، همین کارخونه‌ی چیز مال اونه، چی بود... بعد رو به من کرد و صورتش را مچاله کرد و پرسید: –نامزدت کارخونه چی داره؟ من که از حرفهای ساره کُپ کرده بودم فقط با دهان باز نگاهش می‌کردم. آن خانم با تمسخر گفت: –اونوقت نامزدش کارخونه داره نشسته اینجا داره سوزن میزنه چشماش رو کور میکنه؟ ساره دستپاچه نشد و خیلی با آرامش گفت: –ما هم همینو میگیم دیگه، بدبختی اینجاست که ایشون میخواد دستش تو جیب خودش باشه... با شنیدن این حرف آن خانم رو به من گفت: –اونوقت نامزدت با این کارت موافقه؟ –جای من ساره جواب داد: –آره بابا، اون اصلا کاری نداره، میگه هر جور خودت دوست داری. خانم ماسکش را پایین زد و پوفی کرد. –خدا شانس بده، ولی حواست باشه، اگر نامزدت با استقلال زن و کار کردنش و معاشرت کردنش مشکل داره از الان فکری به حالش بکن، بعدا دیگه غیر ممکنه بتونی از پسش بربیای. ساره جواب داد: –نه بابا، هیچ مشکلی نیست، اگر مشکلی بود این الان اینجا چیکار می‌کرد. مشکل مال ما بدبخت بیچاره‌هاست خانم. مریضی، بی پولی، افسردگی و خلاصه کلکسیونی از... خانم سرش را تکان داد. –با این حرفها انرژیهای منفی رو به طرف خودت نکشون. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. من هاج و واج به رفتن او نگاه می‌کردم. نمی‌دانم اصلا چرا آمده بود. پشت چشمی برای ساره نازک کردم و روی صندلی‌ام نشستم. خم شد روی پیشخوان و پرسید: –حالا این کی بود؟ –زن امیرزادس. چشم‌هایش درشت شد. –مطمئنی؟ شانه‌ایی بالا انداختم. –دفعه‌ی پیش خودش گفت. نوچ نوچی کرد و زمزمه کرد. –آخه این به این خوشگلی چرا امیرزاده رو سرش حوو آورده؟ بعدشم تو اون دفعه گفتی چادری بود که... لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸بزرگترین خوشبختی این است؛ 🌸که ما را بخاطر خودمان و برای 🌸آنچه واقعا هستیم دوست بدارند..🪴 🤍 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسم به أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ تو آمدی که بگویی 💖 ‌‌‎.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
تاخودِصبح‌فقط‌خوابِ‌حرم‌مےدیدم چہ‌شبےبوددلم‌راهمہ‌جامےبردم دلـهرہ‌داشتـم‌ازلحظـہ‌ےبیـدارشدن ڪاش‌درخواب‌میان‌حرمت‌مےمردم🤍🔗 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|•• مهدی جان (عج) 💚 🌼ای زیباترین فصل فصل ظهور تو 🌸 🍁پاییز هم آمد برگها بر سرم باریدند🍂 اما تو باز نیامدی 🥀ای غائب از نظر! 🍁پاییز را با ظهور تو 💗دوست تر می دارم ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
✔️ توافقات موثر در ازدواج موفق 1⃣ حوصله و بردباری کسانی که در قبال مسائل خانوادگی و اختلافات بین خود و همسرشان حوصله به خرج نمی‌دهند و با بروز هر اختلاف کوچکی عکس العمل شدیدی نشان می دهند زندگی زناشویی را به سوی ناسازگاری و اختلاف سوق می دهند 2⃣ صداقت صداقت اساس زندگی خانوادگی است چنانچه زن و شوهر مطالبی را از هم پنهان کنند یا دروغ بگویند اعتماد و اطمینان از دیگر سلب می شود و در ادامه زندگی با مشکل مواجه می گردند 3⃣ خلوص منظور از خلوص سادگی پاکی و بی آلایشی رفتار است اگر بین زن و شوهر یا و تظاهر حکم فرما باشد زندگی صفا و صمیمیت خود را از دست خواهد داد 4⃣ مهربانی زن و شوهر باید یکدیگر را دوست داشته باشند و نسبت به هم مهربان و در غم و رنج یکدیگر شریک و یاری گر هم باشند ادامه دارد.... ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
28.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام 2_1 ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا