🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت309
فردای آن روز برای آماده کردن ساره به طبقهی بالا رفتم.
کمک کردن به ساره خودش پروسهای بود که یک نفره انجام دادنش حوصلهی زیادی میخواست.
چون در برابر هر کاری اول مقاومت میکرد و کلی انرژی از من میگرفت. برای مرتب کردن روسریاش هر چه تلاش میکردم فایده نداشت چون گیرهی روسریاش را مدام با دستش میکشید و پرت میکرد.
رو به مادر بزرگ گفتم:
–مامان بزرگ، نمی شه همین جوری براش گره بزنم، انگار از گیره خوشش نمیاد. حالا کی این رو نگاه می کنه؟ حجاب می خواد چی کار؟
مادربزرگ چادرش را سرش کرد.
–به نگاه کردن نیست مادر. حجاب آیین ماست قبل از اسلام هم بوده، مثل همون مراسم هفت سین عید نوروز که سال ها آیین ما ایرانیاست.
با تهدید به ساره نگاه کردم.
–ببین، هی اعصابم رو خرد می کنی منم به شوهرت زنگ نمی زنما، دختر خوبی باش دیگه.
ساره آرام شد و خودش گیره را برایم آورد. گیره را به دستش دادم.
–اصلا خودت ببند، بلدی که.
آن قدر قشنگ روسریاش را مرتب کرد که با تعجب نگاهش کردم.
–ما رو گذاشتی سر کار؟! وقتی به این خوبی خودت می تونی ببندی؟!
–مامان بزرگ فکر کنم ساره خودش آماده بشه بهتره تا این که ما کمکش کنیم. فوقش یه ساعت قبل از اذان شروع می کنه و کمکم آماده می شه، ممکنه یه کم طول بکشه ولی عوضش راه میوفته.
مادر بزرگ نگاهش را به ساره داد.
–فکر کنم خودم باید آماده ش کنم تو حوصله نداری، مسواک زدنش رو هم از سرت وا کردیا، فکر نکن نفهمیدم.
خندیدم.
–آخه از نمک بدش اومد منم گفتم با آب خالی مسواک بزنه، کلا سخته با نمک مسواک زدن مامان بزرگ.
–آره خودش می تونه، ولی از روی عمد کاراش رو درست انجام نمی ده. بهش می گم برو مسواک بزن، اومده می گه مسواک زدم. رفتم دیدم اصلا مسواکش خیس نیست.
–نادیا به دو از پلهها بالا آمد و ذوق زده گفت:
–مامان بزرگ عمه جوجهها رو آورد، یه دونه هم مامان تپل و خوشگل دارن. نادیا دیگر از ساره نمیترسید گاهی بعضی کارهایش را نیز انجام می داد.
با تعجب از نادیا پرسیدم.
–جوجهی چی؟
مادربزرگ کیف چادر نمازش را برداشت.
–من به عمه ت گفته بودم چندتا جوجه و مرغ بخره بیاره واسه نادیا، به شرطی که با ساره دوتایی هر روز بهشون غذا بدن.
–چرا؟
–خیلی نامحسوس به ساره اشاره کرد.
–آخه بچههای رستا فعلا این جان. سرشون گرم بشه بهتره.
من می رم تو حیاط، شمام زودتر بیاید که بریم مسجد، الان نماز شروع می شه. از اشارهاش چیزی نفهمیدم و نگاهم را بین ساره و نادیا چرخاندم.
–نادیا! توی این همه کار و طراحی و نقاشی، گفتی برات جوجه و مرغ بخرن؟
–من نگفتم، مامان بزرگ خودش خرید. راستی عمه گفت مرغه هر روز تخم می ذاره. از فردا خودت رو واسه خوردن نیمرو آماده کن. یه روز مال تو، یه روز مال من.
لبخند زدم.
–وای من می میرم واسه نیمرو.
چشمهای ساره خندید و به خودش اشاره کرد.
–اِ...، توام دوست داری؟
ولی یه دونه تخم مرغ به کجامون می رسه؟ از فردا سرش دعواس.
نادیا خوشحال از عکسالعمل ساره دستش را گرفت.
–من می برمش پایین. سهم تخم مرغمم می دم به ساره.
ابروهایم بالا رفت.
–ساره الان نادیا حسابی خوشحاله ها، تا میتونی ازش کار بکش.
ساره که همراه نادیا به طرف پلهها می رفت ایستاد. نادیا را نگاه کرد با پشت دستش آب کمی که از لبش آویزان بود را پاک کرد. بعد با تلاش چند باره لب هایش را روی هم گذاشت و دست نادیا را به لب هایش نزدیک کرد و بوسید.
خودم را به ساره رساندم و بغلش کردم.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
بگرد نگاه کن
پارت310
–ساره تو تونستی، تونستی لبات رو ببندی، پس اگه تلاش کنی بازم میتونی.
نادیاخندید و فریاد زد.
–معجزهی تخم مرغه، معجزهی تخم مرغ. بعد خودش را در آغوش من انداخت.
ساره بعد از چند روز برای اولین بار خندید.
ولی من بغض کردم و نادیا را بوسیدم.
–معجزهی محبت توئه خواهر کوچولوی من. نادیا که انگار چیزی یادش آمده باشد، انگشت سبابهاش را بالا گرفت و با ذوق گفت:
–من یه چیزی فهمیدم؛ وقتی ساره خوشحال می شه حالشم بهتره.
لب هایم را به داخل جمع کردم.
–آره، یا وقتی بهش محبت یا توجه می شه.
نادیا بالا پرید و دنبالهی حرفم را گرفت:
–یا وقتی مامان بزرگ بغلش می کنه و قربون صدقه ش می ره، فکر کنم مامان بزرگم این چیزا رو کشف کرده.
–واقعا؟!
–آره، من می رم تو حیاط پیش جوجهها، شمام بیاید.
عمه و نادیا داخل حیاط با جوجهها مشغول بودند. نادیا سر یکی از جوجه ها را به عمه نشان داد و پرسید:
–عمه، بعضی از جوجه ها چرا یه قسمت از سرشون رنگیه؟
–با این کار اونا رو نشونه گذاری کردن، که از بین جوجههای دیگه تشخیصش بدن.
نادیا خندید.
–یاد اون پسرایی افتادم که جلوی موهاشون رو رنگ می کنن.
عمه هم خندید و گفت:
–والله پسرا رو نمیدونم، ولی میدونم تو روستا جلوی سر گوسفندا رو رنگ میکنن که بتونن از بقیهی گوسفندا تشخیص بدن و راحت پیدا کنن.
با خنده سلام کردم.
ساره هم با اشارهی سرش سلام داد.
عمه بعد از این که با من احوالپرسی کرد در مقابل چشمهای از تعجب گرد شدهی من با خوش رویی ساره را بغل کرد و بوسید و قربان صدقهاش رفت.
رفتاری که تا به حال از عمه در مورد خودمان ندیده بودم.
نادیا یکی از جوجهها را مقابل ساره گرفت و پرسید.
–عمه، بدمش دست ساره عیبی نداره؟
عمه جوجه را از دست نادیا گرفت.
–نه، چه عیبی داره، از جایی که اینا رو خریدم پرسیدم گفت واکسن زدن، احتمال بیمار شدنشون خیلی کمه.
نادیا پرسید:
–اِ...؟ اینام مثل آدما واکسن کرونا می زنن.
عمه لبخند زد.
–نه بابا، گفت واکسن نیوکاسل زدن. البته این بیماری همون شبیه کروناست. ضعیف و قوی داره، گاهی این بدبختا رو هم می کشه.
ساره جوجه را ناز کرد. جوجه مدام در خودش جمع می شد و جیک جیک میکرد و تقلا میکرد که خودش را از دست های ساره نجات دهد، آخر هم موفق شد.
صدای اذان همهی ما را به طرف مسجد کشاند.
نزدیک مسجد که شدیم دیدم، ماشینی با فاصله از مسجد پارک شده که خیلی شبیه ماشین علی است.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کودک فلسطینی
وقتی بزرگ شدی میخواهی چه کاره بشی؟؟؟
😢💔💔💔💔
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
سید حسن نصرالله امروز چه خواهد گفت؟/ دیپلمات ها و کارشناسان داخلی و خارجی پاسخ می دهند
🔴«عدنان منصور» وزیر امور خارجه سابق لبنان: نمی توانیم وارد ذهن سید حسن نصرالله شویم و پیش بینی کنیم.
🔴دکتر «یحیی ابوزکریا»، نویسنده، محقق و فعال رسانهای الجزایری: سخنان دبیر کل حزب الله شاید دقیقترین و خطرناکترین سخنرانی باشد.
🔴«سید رضا صدرالحسینی» کارشناس غرب آسیا: وظایف کشورهای مسلمان گوشزد خواهد شد.
🔴«الله کرم مشتاقی» دبیر دوم سفارت ایران در لبنان: سیاست حزب الله ورود مرحلهای، متوازن و متناسب است.
🔴«محمد خواجویی» کارشناس مسائل غرب آسیا: سید مقاومت در سخنانش یک گام به جلو بر میدارد.
🔴«سید رضی عمادی»: کارشناس مسائل غرب آسیا: فرمان حمله به اسرائیل صادر نخواهد شد.
🔴«حسین آجرلو» کارشناس مسائل لبنان: سطح عملیات های حزب الله گسترش خواهد یافت.
ـــــــــــــــــــــــ
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
🕊همه جا بروم به بهانهی تو...
#امام_زمان ♥️
🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ارسالی_از_کاربران
ادمین خواهش میکنم ی پارت هدیه بده🙏😢😢😢😢😢😢
توروخدا...
الهی به عشق امام رضا؛گرفتاربشید💌
❤️
سلام از حرم ارباب دعاگوی همه کانال هستم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
هدایت شده از تبادل و تبلیغات جامع تبیان
.
📊 افزایش#حقوق کارکنان و بازنشستگان #نیروهای_مسلح
♨️#اطلاع رسانی در حوزه #حکمت_کارت ، #حقوق ، #دستمزد
#مزایا ، #استخدام و #وام
♨️خبرهای حقوق و مزایای نیروهای مسلح را فقط از#منبع_موثق بخوانید👇
https://eitaa.com/joinchat/464192024C382e14ff94
هدایت شده از تبادل و تبلیغات جامع تبیان
🔴 #فوووری
📛🔞 حمله بی سابقه ی #موشکهای_بالستیک انصارالله یمن به سمت مراکز نظامی و نظامیان اسرائیلی را ببینید👇
https://eitaa.com/joinchat/887488747C567bff4186
⁉️ آیا موافق #حمایت_نظامي_ایران از مردم مظلوم #فلسطین هستید؟👇
۱-بله ██████80%
۲-خیر██20%
📊نظر سنجی#ناشناس و#مهم 👆
🔺حتما نظرتون رو اعلام بفرمایید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم
🖇 #امام_حسین🌱
تو در درون منی...
به اندازهای که دستم را
بر سینهام میگذارم
و تو را میان قفسه سینهام
حس میکنم..!(:
#أنتقلبيیاحسین💛
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_مولا_جانم️
#مهدی_جانم
أَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دَابِرِ الظَّلَمَةِ
کجاست آن مهیا گشته برای ریشه کن کردن ستمکاران؟!
أَیْنَ صَاحِبُ یَوْمِ الْفَتْحِ وَ نَاشِرُ رَایَةِ الْهُدَى
کجاست صاحب روز پیروزی، و گسترندهِ پرچم هدایت؟!
خون مظلوم، تو را میطلبد
اللهم عجل لولیک الفرج...
جهان منتظر ظهور توست....
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´