eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت323 این دلتنگی سخت‌تره یا اون؟ تا خواستم حرفی بزنم. در باز شد و نادیا جلوی در ظاهر شد و با دیدن ما خشکش زد. آب دهانم را قورت دادم و خیره به او ماندم. علی از جایش بلند شد و لبخند زد. –به‌به نادیا خانم. نادیا نگاهش را بین من و علی چرخاند. –سلام علی آقا، شما اینجایید؟ من هم از جایم بلند شدم و به طرفش رفتم و التماس آمیز گفتم: –نادیا صداش رو در نیار، تو برو داخل منم الان میام برات توضیح می دم. به داخل اشاره کرد. –خیلی دیر کردی، مامان بزرگ گفت بیام دنبالت، الان بهش چی بگم؟ نگاهی به علی انداختم. علی جواب داد. –من خودم میام براش توضیح می دم. نادیا داخل رفت. کامل به طرف علی برگشتم. –می خوای چی کار کنی؟ دستم را گرفت و بوسید. –می خوام بهش بگم از دلتنگی چیزی نمونده بود دیوونه بشم واسه همین اومدم نامزدم رو ببینم. با استرس شالم را مرتب کردم. –این جوری همه چی خراب می شه. دستم را کشید و از پله‌ها بالا رفت. –حالا بیا بریم. هیچی نمی شه. در قسمت مردانه فقط دوست علی قرآن به دست نشسته بود و همه رفته بودند. علی گفت: –ببین قسمت زنونه غریبه هم هست. سرکی به داخل کشیدم. –نه، فقط خودمونیم. علی یاالله گویان وارد شد و بعد از احوالپرسی با مادربزرگ روبرویش نشست. مادربزرگ خیلی عادی علی را نگاه کرد و منتظر ماند تا توضیح او را بشنود. جوری خونسرد بود که انگار وجود علی، دور از انتظارش نبود. مادربزرگ رو به نادیا گفت: –ساره رو ببر وضو بگیره. ساره اشاره کرد که وضو دارد. مادر بزرگ سرش را تکان داد. –باشه، دوباره وضو بگیری می شه نور علی نور، برای خودت خوبه. حیاط پله داره، اون جا تو آشپزخونه وضو بگیر. علی نگاهی به پای آتل بسته‌ی ساره انداخت. –پاش چی شده؟ کنار مادربزرگ نشستم. –مو برداشته، از پله افتاد. علی زمزمه کرد. –گل بود به سبزه نیز آراسته شد. بعد از رفتن نادیا و ساره علی با کمی من و من گفت: –حاج خانم من فقط خواستم ببینمش و توضیحاتی در مورد مشکلات وجود ساره تو خونه بهش بدم. بعد هم تمام چیزهایی که برای من در مورد خواهر دوستش گفته بود برای مادربزرگ هم تعریف کرد. مادربرگ با تاسف تاملی کرد و گفت: –حتما شیاطین به روح اون دختر آسیب زده بودن. درمان آسیب به روح خیلی سخت تر از جسمه و کار هر کسی نیست. فوری پرسیدم: –مامان بزرگ ساره روحش سالمه؟ گنگ نگاهم کرد. –چی‌بگم؟ ان شاءالله که هست، ولی ساره هم بعضی وقتا اخلاقش عوض می شه و لج بازی و عصبی شدن بیجاش رو داره. لب هایم را بیرون دادم. –مامان بزرگ عصبی بودن رو که همه دارن. علی لبخند زد. –خب هر وقت سر هر چیز بیخودی عصبی می شیم شیطون بهمون سواره دیگه. ولی خب ساره خانم شیطون سر خوده. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت324 مادربزرگ هم لبخند زد. –علی آقا می‌دونم دلت شور نامزدت رو می زنه و حقم داری، ولی ما که نمی‌تونیم ساره رو از خونه مون بیرون کنیم. اون به ما پناه آورده، دور از انسانیته. تا حالا هم من ندیدم به کسی آسیب بزنه. علی سرش را پایین انداخت و با دلخوری گفت: –شما دلتون برای یه غریبه می‌سوزه ولی برای نوه‌ی خودتون نه؟ من و تلما هم به شما پناه آوردیم، تنها کسی که می‌تونه مشکل ما رو حل کنه خود شما هستید. حرف شما تو اون خونه برو داره، پس به ما هم پناه بدید، یعنی ما اندازه‌ی ساره برای شما عزیز نیستیم؟ مادر بزرگ قربان صدقه‌ی علی رفت. –شما عزیزای من هستین. ولی من خودمم وقعا از آینده‌‌ی تلما نگرانم. به خصوص که جریان این دختر رو تعریف کردی، بیشتر نگران شدم. تو باید به ما حق بدی، آینده‌ی تلما چیزی نیست که من بخوام تصمیم بگیرم. من موافق صد درصد حرف اونا نیستم، ولی... علی حرفش را قطع کرد. –کی از آینده خبر داره حاج خانم؟ شما فکر می‌کنید اگر مانع ازدواج ما بشید تلما یا من در آینده خوشبخت می شیم؟ اگه با هم باشیم و مشکلی پیش بیاد کنار هم هستیم حداقل احساس بدبختی نداریم. دردمون یه دونه س ولی دور از هم دردمون هزار تاس و تحملش سخت تره. مادربزرگ نفسش را بیرون داد و به نشانه‌ی تایید حرف های علی سرش را تکان داد. –می‌دونم پسرم. من هم از انعطاف مادر بزرگ استفاده کردم. –مامان بزرگ شما بلدید چطوری با مامان حرف بزنید. اصلا من خودم مسئولیت کاری که می‌خوام بکنم رو قبول می کنم هر اتفاقی بیفته... علی پرید وسط حرفم. –هیچ اتفاقی نمیفته، نفوس بد نزن. بالاخره مادربزرگ قبول کرد که با پدر و مادر حرف بزند و من از خوشحالی در پوستم نمی‌گنجیدم. علی با تشکر از مادربزرگ از جایش بلند شد. نگاه ذوق زده‌ام را به چشم‌هایش دوختم. سرش را نزدیک گوشم آورد. –دعا کن بشه. در چهارچوب در ایستادم. –من که همیشه دعا می‌کنم. اون شب که خیلی حالم بد بود از خدا خواستم هیچ وقت من رو با دوری تو امتحان نکنه. علی زود دستش را روی دهانم گذاشت. –از این دعاها نکن که همیشه برعکس جواب می ده. از خدا بخواه هر جور می‌خواد امتحانمون کنه، اول صبرش رو بهمون بده. کف دستش را بوسیدم. دستش را کشید و روی لبش گذاشت. پچ پچ کردم. –پس دعا کنم که کسی مزاحم زندگی مون نشه. –من فکر می‌کنم اگه ما با هم عقد کنیم و بریم سر خونه و زندگی مون، دیگه هیچ کس نمی‌تونه اذیتمون کنه حتی اگه اذیتم بشیم می‌تونیم تحمل کنیم. –از کجا می‌دونی؟ چشمکی زد. –خاصیت عقد دائمه دیگه، ایمانمون بیشتر می شه. –ان شاءالله که به اون مرحله برسیم. در حال پوشیدن کفش هایش بود که دوستش یاالله گویان از قسمت آقایان بیرون آمد. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت325 بعد از این که علی ما را به هم معرفی کرد با دوستش احمد آقا احوالپرسی کردم و تسلیت گفتم. چهره‌اش خیلی رنج کشیده به نظر می‌آمد، قد کوتاهی داشت و لاغر اندام بود. علی در حالی که روی شانه‌ی احمد آقا می زد رو به من گفت: –این رفیق من وقتی ماجرای ساره رو شنید خیلی اصرار کرد که بهت بگم ازش دوری کنی برای همین من اون حرفا رو در مورد ساره زدم. نگاهم را به علی دادم. –ولی ساره خیلی عوض شده، تقریبا بیشتر وقتش رو صرف دعا و نماز و قرآن و این چیزا می‌کنه و... احمد آقا حرفم را برید. –شیطانم همین کار رو می‌کرد. تا حالا امامزاده‌ای، حرمی، زیارتگاهی، جایی بردینش؟ تا حالا پیشش زیارت عاشورا خوندید؟ با سجده‌ی زیارت عاشورا و لعن‌هاش مشکلی نداشت؟ حدیث کسا چی؟ مجلس روضه‌ بردینش؟ با تعجب نگاهم را بین علی و احمد آقا چرخاندم. علی با لبخند گفت: –منظورش اینه اگر این جور جاها بره و بازم مقاومت نکنه یا توی روضه اشک بریزه و سجده‌ی زیارت عاشورا رو با جون دل انجام بده یعنی حالش خوبه و بهترم می شه. از توضیح علی قانع نشدم و سرم را کج کردم. –جایی که نبردیمش، این دعاها هم جزء برنامه‌ی مادربزرگم بود که بخونیم ولی هر دفعه کار پیش میاد نمی شه. ولی کلا شما خیلی بد در مورد ساره فکر می‌کنید، این طورام نیست. هر روز میاریمش مسجد، اولش یه کم مقاومت می‌کرد ولی حالا گاهی خودش می گه بریم. احمد آقا همان طور که پاشنه‌ی کفشش را بالا می‌کشید پوفی کرد و با اخم گفت: –شما خیلی خوش بین هستید خانم، همین الان اطرافمون آدمایی هستن که جز خدا کس دیگه ای رو قبول ندارن. مسجدم می رن، تازه مثل دوست شما اصلا تسخیر شیطانم نشدن، ولی فکرای شیطانی دارن. اونا می گن فقط خدا، در حالی که خود خدا گفته ائمه نماینده های من روی زمین هستن. این جور آدما یا خیلی دیگه ناآگاهن یا خودشون شیطون رو درس می دن. مثل همون شیطان که به غیر خدا سجده نکرد. حرف هایش مرا به فکر انداخت. یاد چند نفر از دوستانم در محل کار قبلی‌ام افتادم. در آزمایشگاه هم بودند کسانی که همین افکار را داشتند. احمدآقا زمزمه کرد: –آدما هم دارن خودشون رو مثل همون شیطان بدبخت می کنن، وقتی می‌فهمن چی کار کردن که خیلی دیره، زمانی که از این دنیا رفتن. علی رو به احمد آقا گفت: –راستی مگه نگفتی می خوای یه سوال بپرسی، خب بپرس دیگه. احمدآقا کمی این پا و اون پا کرد و پچ پچ کنان پرسید: –ببخشید که این سوال رو می‌پرسم این ساره خانم به خودشم آسیب می زنه؟ منظورم با یه شیء برنده و تیز هستش. چشم‌هایم گرد شد. –نه، من که تا حالا ندیدم! یعنی می‌ترسید اونم خود کشی کنه؟! سرش را تند تند تکان داد. –نه، نه، مثلا یه خراشی چیزی روی بازوش، یا مچ دستش یا هر جای دیگه ش تا حالا ایجاد نکرده؟ –نه، چرا باید این کار رو کنه؟ علی جای او جواب داد. –خداروشکر، پس به اون مرحله‌ی خون مکیدن و این چیزا... ابروهایم بالا پرید. –مگه خون آشامه، شمام دیگه خیلی دارید مته به خشخاش می زنیدا! علی با چشم‌هایش به دوستش اشاره کرد. –آخه خواهرش این اواخر این کار رو می‌کرده. لبم را گاز گرفتم و مات و مبهوت به علی نگاه کردم. احمدآقا گفت: –ولی بازم بدنش رو بررسی کنید، ممکنه دور از چشم بقیه این کار رو کنه. علی گفت: –ولی احمد فکر نکنم ساره این طور باشه. احمد نفسش را بیرون داد. –آره، مدلای مختلف دارن، هر کدوم یه کاری مخصوص خودشون رو انجام می دن. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه برگرد نگاه کن پارت325 بعد از این که علی ما را به هم معرفی کرد با دوستش احمد آقا
سلام بفرما اینم از تبلیغات شما._حقش نیست این پیام ریپورت بشه😜 گناه دارم دلتون میاد ادمین ریپورت کنید بعد کی براتون داستان بزاره😉 _ادمینی که حواسش نیست اعضاشو به چه کانالای مخوفی میکشونه👹👹👹 نباید ریپورت بشه؟👻 خود اعضا میشینیم داستان ریپورت شدن ادمین جان رو برا هم تعریف میکنیم و عبرت میگیریم😁 ❤️ سلااااااااااام آدمین جان😡 خییییییییلللللللییییییییی بی معرفتی😡😡 کلی این در و اون در زدم از ۲kشد ۴k هدیه ندادیییییی😡حالا میگی هر کی۱۰نفر بیاره تو کانال هدیه میگیرهههههههههه😖😖😖😖😖 اصلاااااااا خوبه ک ریپورت بشی آدمین جووووووون😏😏😏 ❤️ وقت بخیر وقت بخیرمن جایززززززززه می‌خوام چون کانالو برا همه دوستام فرستادم👏👏💪💪 من خودم کانالتون رو خیلی دوست دارم مطالب عالیه رمان ها عالی تر تشکر از زحماتتون هل من ناصر ینصرنی خب اینم هدیه به این بزرگوار که میخواست ادمین جانتون ریپورت کنه 😩😫 آنوقت از ادمین جانتون داستان بنوبسنه عبرت آموز و دیگران درس بگیرن . اوه اوه اوه چه شود .صورت ادمین جان را شطرنجی کنید .🙈 خب بیاید کمکم کنید از فردا شروع میشه .😊 امروز کانال دادم گسترده و اعضا افزایش پیدا می‌کنه .الحمدالله تا ادمین جانتون کمتر دغدغه تبادل و پیشرفت کانال داشته باشه .به کانال بیشتر برسه و کانال بتونه بهتر بترکونه 😉 خوب دیگه هر کس ۱۰نفر از دوستانشون را به کانال خودتون دعوت کنند از ادمین جان هدیه دریافت کنید اونم چه هدیه ای شارژ بگیرید . منتظر هستم تا دوستانتون دعوت کنید و هدیه را از ادمین جانتون بگیرید ‌ از این بزرگوار هم کمال تشکر را دارم الهی به حق حضرت زهرا همیشه سلامت و خوشبخت دوعالم باشن و همسر مهدوی نصیبشان بشه . .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
21.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 شهید آوینی ۱۴۰۲ با هوش مصنوعی! 🌷حالمون رو دگرگون کرد توصیه میکنم حتما دوستان ببینند احسنت به کسی که به ذهنش اومده و این کار زیبا رو از هوش مصنوعی گرفته. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎵 حسن (ع) صدای قلب من 🎵 حسن (ع) منو صدا بزن ♥️ 💚 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
••|💓💒|•• گفتم‌ :اۍعشق ، مرا‌دست‌نیاز‌است‌دراز.. طلب‌خویش‌ ؛ بہ‌نزد‌ِڪہ‌برم ؟ گفت : حسین...!♥ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رضایـت‌شمـاهمہ‌آرزو؎مـن‌است؛ لبخنـدشمـا،تنھـاشـٰاخھ‌گلی‌ست‌ ڪہ‌دلـم‌رآبھ‌یڪ‌اشـارھ، گلبـٰاران‌می‌ڪنـد.ヅ•• .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
⁉️آیا هنوز هم دخترا باید تو مسأله ازدواج "انتخاب‌شونده" باشن؟🤔 🔵 قسمت سوم 🔶🔸ترویج فرهنگ‌ واسطه‏‌گری ✅ راهکار اصلی برا حل مشکل انتخاب‌شوندگی دخترا، ترویج فرهنگ واسطه‌گری برا ازدواجه. تو فرهنگ دینی، واسطه‏‌گری برا ازدواج، به عنوان کار خیلی مقدّسی معرّفی شده.😌 💎 امام علی علیه السلام فرمود: بهترین واسطه‏‌گری، وساطت بین دو نفر در امر ازدواج است، تا خداوند میان این دو را جمع کند.🍃 📚وسائل الشیعة، ج ٢٠، ص ۴۵. ✔️ اگه واسطه‏‌گری برا ازدواج، تبدیل به یه فرهنگ بشه، به راحتی می‏‏‌شه بر این مشکل غلبه کرد و نگرانی خانواده‏‌های دخترا رو هم از بین برد.😊 💯 فرهنگ «واسطه‌گری برا ازدواج» باید طوری بین ما رواج پیدا کنه که همۀ افراد، دغدغۀ همسریابی برا دخترا و پسرا رو وارد زندگی خودشون کنن.☝️ ♨️ اگه این کار به صورت فرهنگ در بیاد و قصد اون هم تنها باز کردن گره از کار یه مسلمون باشه، دیگه نیازی به بعضی از مراکز همسریابی که فقط با هدف اقتصادی وارد این کار شدن هم، نیست. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
25.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چ8_2۷_۵۳_۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام 9_10_8 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´