eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 مومن بودن پسر ◀️ پیامبر اسلام فرموند : دخترانتان را به آدم باتقوا شوهر دهید، اگر آن مرد با تقوا دخترت را دوست داشته باشد اکرامش میکند و عاشقانه با همسر خود زندگی میکند و اگر از صمیم قلب هم دوستش نداشته باشد به او ظلم نخواهد کرد 🔹 خوش اخلاق بودن پسر ◀️ رسول خدا می‌فرمایند: هرگاه فردی به خواستگاری دخترتان آمد که از نظر دین و اخلاق و امانتداری شما را راضی میکرد دخترتان را به ازدواج درآورید 🔹 پسر اهل کار باشد ◀️امام صادق (ع) می‌فرمایند: کفو و همتا در مردی است که پاکدامن باشد و توانگر ،تا بتواند خرج زندگی را تامین کند منظور امام صادق از توانگر بودن اهل کار بودن یک مرد است،نه ثروتمند بودن وی ادامه دارد... کتاب نویسنده: مسلم داودی نژاد .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
32.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 🔅 بعضی وقتا همه چی از هم می‌پاشه تا دوباره... بهترش برات چیده بشه😉 @mojaradan
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 اگر شما یا طرف مقابلتان به خاطر دیگری تغییری اساسی در زندگی یا شخصیت خود ایجاد کرده باشید، چه از روی اجبار و چه از روی علاقه بیش از حد و برای از دست ندادن طرف مقابل، بسیار محتمل است که دیر یا زود مثل فنر سر جای خودتان برگردید و رابطه را مختل کنید. افرادی که به خاطر رابطه اولویت بندی زندگی خود را تغییر می دهند، از خصوصیات زنانه یا مردانه طبیعی خود دست می کشند، از شغل آرمانی (به خصوص آقایان) یا از دلبستگی های همیشگی (به خصوص خانم ها) صرف نظر می کنند، خصوصیات شخصیتی خود را به ناگهان تغییر می دهند یا خود را مجبور به قبول اعتقادات و ارزش هایی می کنند که در عمق وجودشان آن را قبول ندارند، در واقع از همان اول چنان برداشت بزرگی از حساب پس انداز عاطفی رابطه شان کرده اند که رابطه هر لحظه ممکن است با کوچک ترین مشکل از هم بپاشد و نخواهد توانست از شرایط سختی که در هر زندگی مشترکی پیش می آید به سلامت عبور کند. @mojaradan
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
  |  ✘ من نمی‌خوام ازدواج کنم، حوصله خرده فرمایش یه آدم دیگه رو ندارم! ✘ من نمی‌خوام بچه‌دار شم، اعصابم کشش نداره! ❌ از همین وضعیتم راضی‌ام، چه ایرادی داره که نخوام مثل بقیه زندگی کنم؟ منبع: کارگاه تمارین صبر(حلم) رسانه استاد محمد شجاعی 👌✨ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنی آدم اعضایِ یکدیگرن، ولی تـــ♡ــو یه تیکه از وجود مَنـی...🖇❤️ @mojaradan
28.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیقم رو سحر کردن..!!) 😱 📍 باطل السحر آیت الله بهجت: 🔹۱.همراه داشتن قرآن کوچکی 🔸۲.خواندن آیت الکرسی 🔹۳.خواندن معوذتین (فلق و ناس) 🔸۴.اذان بلند در خانه 🔹۵.تلاوت روزانه ۵۰ آیه قرآن @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه بگرد نگاه کن پارت353 –گریه نکن. نگفتم چون نمی‌خواستم تو این روزا فکرت رو درگیر ک
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت354 –می‌ترسی الان بگی خونواده م منصرف بشن؟ –مادرت بفهمه هلما تا پشت در خونه‌ی شما اومده خودش یه مکافات بزرگیه، چه برسه به چیزای دیگه. هلما دنبال یه حامی می‌گرده، از وقتی که مادرشم بیمارستان بستریه، بدترم شده. شاید اگه تو بهش بگی بخشیدیش و هر کاری از دستت بربیاد براش می کنی شاید یه کم آرامش بگیره. چون به خود من که زنگ زد بد باهاش حرف زدم، ولی تو هم‌جنسش هستی می تونی کمکش کنی. واقعا به کمک احتیاج داره، اون قدر روحیه‌اش رو باخته که شاید به خودکشی هم فکر ‌کنه. هینی کشیدم. –وای نه! منم باهاش بد حرف زدم. –دیگه این خواست خودته، به یه نفر که از همه‌جا رونده شده کمک کنی یا نه. به نظر من اگه بازم بهت گیر داد باهاش رفیق شو که دست از سر من برداره و دیگه بهم زنگ نزنه، صداش رو که می شنوم عصبی می شم. یاد حرف هلما افتادم که گفت" شاید آدرس خونه‌ی شما رو خدا جلوی پام گذاشته باشه." فردای آن روز همراه علی و مادر برای خرید لباس به بازار رفتیم. به خاطر کرونا از نزدیک‌ترین مرکز خرید خیلی زود خرید کردیم و برگشتیم. علی هر چقدر اصرار کرد که برای خوردن ناهار به رستوران برویم مادر قبول نکرد و گفت ممکن است کرونا بگیریم. به سر کوچه که رسیدیم علی ما را پیاده کرد و گفت که کلی کار دارد که باید انجام بدهد. از سر کوچه تا نزدیک خانه مادر مدام از دست و دلبازی علی‌آقا و خوش اخلاقی‌اش تعریف کرد. با خنده گفتم: –ببین می‌خواستی داماد به این خوبی رو رد کنی بره. مادر آهی کشید. –خدا باعث و بانیش رو لعنت کنه. باور می‌کنی وقتی این قدر با احترام رفتار می کنه ازش خجالت می‌کشم؟ همه ش یادم میفته که اون روزا ما چه حرفایی که بهش نزدیم و اون بنده خدا سرش رو مینداخت پایین و هیچی نمی‌گفت. خدا برای مادرش حفظش کنه. نوچی کردم. –حالا باعث و بانیش رو نفرین نکنین دیگه، اون بدبخت به اندازه‌ی کافی سرش اومده. وارد حیاط که شدیم صدای زمزمه‌‌ای از زیر زمین می‌آمد. نگاهی به مادر انداختم. –کی رفته پایین؟ مادر اشاره ای به دمپایی جلوی پله‌ها کرد. –یکیش مادربزرگته. اون یکی رو نمی‌دونم. فوری از پله‌ها پایین رفتم و با دیدن ساره در کنار مادربزرگ تعجب کردم. –تو خودت اومدی ساره؟ لبخند زد و از جایش بلند و به طرفم آمد. بسته‌های خرید را کناری گذاشتم و در آغوشش گرفتم. گچ پایش را باز کرده بود و تقریبا می‌توانست درست راه برود. مادربزرگ گفت: لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت355 –امروز رفته گچ پاش رو باز کرده اومده به ما سر بزنه. اصرار کرد بیاد خونه ت رو ببینه برای همین اومدیم پایین. می گه دوباره می خوام برم تو مترو کار کنم. مثل این که اموراتشون سخت می‌گذره. شوهرشم بهش گفته هر جور شده سعی کن کار کنی تا راحت تر زندگی کنیم. مادر که پشت سرم وارد شد پرسید: –آخه چطوری کار کنه؟ این که نمی‌تونه حرف بزنه. مادر بزرگ گفت: –اون دوستش لعیا گفته کمکش می کنه، می تونه قیمتا رو روی یه مقوا بنویسه و دستش بگیره. نگاهی به پای ساره انداختم. –قبلا شوهرت از این اخلاقا نداشت درسته؟! سرش را به علامت مثبت تکان داد و رفت روی صندلی نشست. تخته‌اش را برداشت و رویش نوشت. –خیلی اخلاقش عوض شده، دیگه به مهربونی قبل نیست. با دلسوزی نگاهش کردم. انگار گاهی تاوان بعضی اشتباهات را باید تا آخر عمر بدهیم. بعد از کمی صحبت کردن، مادر و مادربزرگ به طبقه‌ی بالا رفتند تا برای ناهار چیزی درست کنند. ساره فوری روی تخته نوشت. –من رو هلما فرستاده، یعنی خودش من رو آورد. گفت بهت بگم در مورد اون موضوع فکر کردی؟ با تعجب پرسیدم: –آخه چرا تو رو فرستاده؟! در مورد کدوم موضوع؟! نوشته‌های قبلی را پاک کرد و دوباره نوشت. –این که ببخشیش و کمکش کنی. گفته بیام بهت التماس کنم که قبول کنی. –نیازی به التماس نیست من بخشیدمش. چشم‌های ساره خندید. –من بهش گفته بودم تو خیلی مهربون و دلسوزی. –راستی حال مادرش چطوره؟ بزرگ روی تخته نوشت. –خیلی بد. دستم را روی صورتم کشیدم. –یعنی ممکنه بمیره؟! –مگه این که معجزه بشه زنده بمونه، دیشب از بیمارستان به هلما زنگ زدن که بیا النگوی مامانت رو دربیار ببر. می گفت وقتی رفتم دیدم بدن مامانم باد کرده، النگوش از دستش درنمیومد. چشم‌هایم را بستم. –واااای! خیلی سخته. ان شاءالله خدا کمکش کنه و حالش خوب بشه. نوشت. –براش دعا کن. بعد در ادامه نوشت. من به بهانه‌ی باز کردن گچ پام از خونه زدم بیرون، و گرنه از دست اون خواهر شوهر فضولم مگه می تونم جایی برم. من رو گذاشته زیر ذره بین، برای همین باید زود برگردم. آهی کشیدم. –می فهمم، خیلی سخته که آدم مدام تحت کنترل باشه. ماژیکش را دوباره روی تخته لغزاند. –هنوز عروسی نکرده چقدر درکت بالا رفته، دیدی حالا ازدواج آدم رو پخته می کنه؟ شانه‌ای بالا انداختم. –شاید هم اتفاقات و حوادث این کار رو با آدم می کنن. –خب، حالا که این قدر درکت رفته بالا، هلما رو هم درک کن دیگه، اون خیلی عوض شده، دیگه مثل قبل نیست. می خواد درست زندگی کنه، فکر می کنه تنها کسایی که می تونن کمکش کنن تو و شوهرت هستید. حالا که همه‌ی اون وریا رو کات کرده دیگه کسی براش نمونده. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´