5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجب تولید محتوایی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#رمان_سجاده_صبر
#خلاصه_داستان
این داستان در مورد زندگی دو انسانه ، فاطمه و سهیل ، یکی سجاده نشین و دیگری ... باز ، این دو به شدت عاشق همند ، با هم ازدواج کردند و با وجود تفاوت دید و رفتارشون تلاش میکنند که زندگی عاشقانشون رو حفظ کنند ، اما این کار خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکرش رو میکردند ، خیلی تلاش میکنند ، اما این که به نتیجه میرسند یا نه … آیا صبرشون می تونه عشقشون رو حفظ کنه ؟ آیا عشق ارزش این همه سختی کشیدن رو داره ؟
#به_قلم_مشکات
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان سجاده صبر💗
قسمت اول
وقتی سمانه خانم این خبر رو بهش داد تنش گر گرفت، احساس کرد الانه که از گرما قلبش ازحرکت بایسته، احساس شرم و خجالت باعث میشد آرزو کنه که ای کاش هیچ وقت ازدواج نکرده بود، ای کاش سهیل همین الان میرفت زیر ماشین تا دیگه مجبور نمیشد هر چند وقت یکبار خبر خرابکاریهاشو از این و اون بشنوه، خبر هرزه بازیاشو، خبر روابط پنهانیشو با زنهای دیگه که خیلی زود به گوشش میرسید.
حالام که همسایه فضولشون براش خبر آورده بود که شوهرت رو دیروز با پیر دختره طبقه بالایی دیدم که داشتن دم در گل میگفتن و گل میدادن، فاطمه خودش رو از تک و تا ننداخت و خیلی جدی و با حالت عصبانی ای گفت:
- خانم شما چطور به خودتون جرات میدید به مردم تهمت بزنید، حتما شوهر من با اون خانم کار داشتن، شما هر دونفری که دارن با هم حرف میزنند رو به چشم بد میبینید؟
-آره، حتما داشتن با هم حرف میزدن!!!احتمالا داشتن در مورد شارژ ساختمون حرف میزدن، ها؟
- به هر حال این موضوع به شما ربطی نداره
- من دلم برای جوونی تو میسوزه دختر، به خودت رحم نمی کنی به این دو تا طفل معصومی رحم کن که چار روز دیگه نمی تونن تو جامعه سرشونو بلند کنن.
فاطمه سکوت کرد، نمیدونست چی باید بگه، سمانه خانم راست میگفت، حداقل خودش که میدونست شوهرش اهل چه برو بیاهاییه، خیلی وقت نبود که فهمیده بود، الان پنج سالی از ازدواجشون میگذشت، اما چون سهیل همیشه برای ماموریت به شهرهای دیگه سفر میکرد هیچ وقت نفهمیده بود که شوهرش چه اخلاقات بدی داره، همیشه فکر میکرد
اختلافش توی اعتقاداتش با سهیل فقط محدود میشد به نماز نخوندن و یا توی ماه رمضون روزه نگرفتن، اما الان یکسالی هست که به خاطر تغییر موقعیت سهیل، دیگه خبری از ماموریتها نیست و در نتیجه تازه داشت میفهمید چرا روز ازدواجشون، دختر خاله اش ازش خواهش کرده بود که با سهیل ازدواج نکنه و گفته بود سهیل اون مرد پاکی که تو فکر میکنی نیست ...
یادش اومد چقدر به مرضیه، دختر خاله اش توپیده بود که تو حق نداری به شوهر من تهمت بزنی، تو دلشم فکر کرده بود که حتما به زندگی من حسودیش میشه، آخه سهیل بی نهایت عاشق فاطمه بود، از همون روزی که برای اولین بار توی مهمونی دوست خانوادگیشون، دیده بودش، یک دل نه صد دل عاشقش شده بود، هر کاری برای به دست آوردن فاطمه کرد، سخت ترین مراحل خواستگاری رو گذروند، با وجود نارضایتی دو خانواده تمام تلاشش رو کرد که اطمینان دو طرف رو جلب کنه تا بتونه به کسی که اینقدر نظرش رو جلب کرده بود برسه، سنگینی و متانت و صبر فاطمه براش تحسین برانگیز بود، آرزوش شده بود رسیدن به فاطمه که بالاخره هم بهش رسید.
با رفتن سمانه خانم فاطمه به فکر فرو رفت، دیگه خسته شده بود، هیچ وقت به روی سهیل نیاورده بود که من میفهمم تو چه کارهایی میکنی، اما دیگه صبرش تموم شده بود، توی هر مهمونی ای که میرفتن، توی جمع همکارای سهیل، همیشه نگاه دخترا روی سهیل عذابش میداد و از اون بدتر نگاههای پنهانی سهیل به اونها، چشمک زدنهایی که فکر میکرد فاطمه نمی دید، اما فاطمه همیشه میدید و به روی خودش نمی آورد. نمی دونست چرا دوست نداره به روی خودش بیاره، شاید می خواست به زور به خودش بقبولونه که اشتباه میکنه، سهیل همیشه عاشقش بود و رفتارش با اون بینهایت عاشقانه بود، هیچ چیز بدی ازش ندیده بود، همیشه احترامش رو نگه میداشت، چه در خلوت و چه در جمع بهش احترام میگذاشت، پس دلیلی نداشت که بخواد باور کنه که اون چشمکها حقیقی اند، اگر هم بودند ....
کلافه بود، نه راه پیش داشت و نه راه پس، می تونست #طلاق بگیره، اما هر بار که به این واژه فکر میکرد تنش میلرزید، از آینده بچه هاش میترسید، چه بلایی سر علی و ریحانه میاد وقتی اون از سهیل جدا بشه؟ از مجردی همیشه با خودش عهد بسته بود بچه هایی تربیت کنه که بی نظیر باشند، بچه هایی پاک با روحی آرام.
زمانایی که #باردار بود همیشه برای بچه توی شکمش قرآن میخوند و باهاش عهد می بست که کمکش کنه که بنده خوبی برای خدا بشه، اگر الان اونها رو ول میکرد و میرفت، چی سر عهدش میومد؟ چی سر این دوتا که بیشتر از خودش دوستشون داشت میومد، ازون بدتر چی سر دلش میومد؟ سر عشقش؟ سر عشق به کسی که اگر فقط یک روز صداش رو نمیشنید بی تاب و بدخلق میشد ...
اما اینجوری هم نمیشد پیش رفت، سهیل هر روز جری تر از دیروز میشه، هر روز براش بی تفاوت تر میشه، اگر یک سال پیش پنهانی و دور از چشم فاطمه کاری میکرد، الان زیاد ابایی نداشت که اون کار رو جلوی فاطمه انجام بده، لاس زدن با دخترا حتی جلوی فاطمه داشت براش عادی میشد، پس فاطمه باید کاری میکرد، به خاطر بچه هاشم شده باید فکری به حال خودش و زندگیش میکرد.
ساعت 8 شب بود که ...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #ویژه_استوری
🎵 یک عمل بی نظیر جهت
ارتباط با #امام_عصر(عج)
🎤استاد #ابراهیم_افشاری
💯 #پیشنهاد_دانلود✔️
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
🌸جمعهها را همه ازبس که شمردم بی تو
🌿بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو
🌸بسکه هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
🌿دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو
#شبتون_مهدوی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
میگفٺڪھ:
عظمتِنوڪریدرخونھی
امـامحسِـینروزمانےمیفهمی..
کھشبِاَولِقبـر
وقتیزَبـونتبنداومـد..💔
یھوقتمیبینییھصِداییمیاد
میگھنترسمَنهستم..:))!
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•﷽•
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_مهدی_جانم
کـٰاشدراینرَمضـٰانلایقدیدارشَـوم...
سَحرۍبانظرلُـطفتوبیدارشَـوم...
کاشمِنـتبُگذارۍبِہسـَرممَھدۍجان!
تاکِہهَمسفرهۍتولَحظهۍافطارشَـوم...♥️!
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
❣اگر واقعاً دختری معیارهای خود را در یک پسر میبیند، باز هم تاکید میکنم:(( اگر معیارهای خود را در پسری می بیند نه اینکه فقط عاشق شده؛ آن هم عاشقی که نه چشمش می بیند و نه گوشش می شنود و نه عقلش کار میکند.))
❣میتواند آن را با یک بزرگتر مطرح کند.
آن بزرگتر هم اگر دارای تجربه باشد، به شیوهای که پسر متوجه نشود آن دختر را به عنوان یک گزینه به او معرفی میکند.
❣پسر هم بدون آن که از علاقه دختر به خودش با خبر باشد، تصمیم میگیرد.
این میشود یک راه مطمئن. این کار را میتوان به اساتید و معلمهایی سپرد که قابل اعتمادند و تجربه بیشتری هم دارند.
#قبل_از_ازدواج
#انچه_مجردان_باید_بدانند
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´