eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
💠🔸️🔹️♥️🔸️🔹️💠               ✅‌ همسرم را چطور آرام کنم؟ ها باید به این موضوع توجه کنند و بدانند در مواقعی که مرد حرفی درباره مطلبی نمی زند به این معنی است که هنوز پاسخ آن را پیدا نکرده ولی درباره اش مشغول فکر است و منظورش اصلا بی اهمیتی و کمی علاقه به زن نیست ولی آقایان باید بدانندکه همین سکوت و حرف نزدنشان به تنهایی برای زن ایجاد نا امنی کرده و زن در تخیلات خود عواقب بدی را پیش بینی می کند باید بدانند که هر وقت مردی کم حرف و به لاک خود فرو می رود زیر فشار روحی است و مساله ای دارد بادر خود فرو رفتن دنبال راه حل است در این حالت به درون لاک ذهنی مرد سرک نکشد و سکوت او را بر هم نزند. زن نباید با آن روشی که خودش آرام می شود در صدد آرامش مرد برآید مرد هم همینطور این اشتباه بزرگی است 🌱مرد گاهی اوقات سکوت می خواهد دلجویی،توجه ، هیجان وصحبت کردن می خواهد .پس کنارش باشید و توجه را به او هدیه دهید زن و مرد باید بدانند با روش های متفاوتی از یکدیگر دلجویی کرده و از هم حمایت و پشتیبانی کنند. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
سلام خوبید میشه نفری سه تا الهی به رقیه بگید برای من که خادم کانال تون هستم 🙏 التماس دعا
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خلوت با نامحرم 👤 دکتر رفیعی .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃 7 جمله دردسر ساز در دعواهای زناشویی ⚠️برای آنکه یک بحث لفظی بین زوجین، تبدیل یک مبارزه بوکس نشود، برخی جملات و رفتارها را هرگز نباید به کار برد. ❶ تو شغلت را به خانواده ترجیح می‌دهی! ❷ در خانه هیج کاری نمی‌کنی! ❸ مادرت غیرقابل تحمله! ❹ تو به من گوش نمی‌کنی! ❺ دیگر نمی‌توانم به تو اعتماد کنم! ❻ تو یک احمق هستی! 7️⃣در پیغام متنی: "تو هیچ وقت هیچی نمی‌فهمی!" .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🍃🍃🍃 🔵با لباس راحتی جلو مادرشوهرتون اینا ظاهر نشین.بذارین یکم رودربایستی بینتون بمونه ✅هیچوقت ارزش کارتونو با جملاتی مثل نه بابا کاری نداشت٬یا وظیفه بود پایین نیارین.یه لبخند مهربون کافیه😊 🔷👌آدم هرچی پرتذکرتر⬅️بی تأثیرتر پس به موقع چیزی رو گوشزد کنین.☝️هرچی بیشتر بگین تاثیرش کمتره 👌وقتی شوهرتون تو جمع داره صحبت میکنه بهش توجه کنین و طوری که متوجه بشه حرفاشو تایید کنین ❇️اگر شوهرتون قدر کار کردنتو نمیدونه بیشتر کاراتونو بذارین وقتی خونس انجام بدین تا به چشم خستگیتونو ببینه! 🔵همیشه چندتا لباس راحت و یا لباس خواب برا موقع خوابتون داشته باشین و حتما جلو شوهرتون عوض کنین.موهاتونو شونه بزنین و کرم مرطوب کننده به دست و پاتون بزنین. بذارین باور کنه که کنار یه ملکه میخوابه👸 & # زنان سیاست مدار😌😉 ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗محافظ عاشق من💗 قسمت49 حاج مصطفی خیره به آتش اشک میریخت که دستانی پر قدرت را روی شانه هایش احساس کرد به صاحب دست نگاه کرد که چشمان پر از جذبه ی سید حیدر امید را در دلش بیدار کرد ارام در گوشش خواند ... گر نگه دار من آن است که خود میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد امیدت به خدا باشه مصطفی ما سخت تر هاشو پشت سر گذاشتیم مرد .... همسرت الان به یه مرد مقتدر نیاز داره ... دخترت رو بسپار دست صاحب رمان ... خودش مراقب شیعه هاش هست و در پیشگاه خدا شفاعتشون میکنه ... متعجب به سید حیدر زل زد و گفت :‌ سید پسرتون ... نرفتید ؟ لبخند سید او را به یاد رفتار های پیشین این شخص انداخت که ادامه داد : ــ اگه اتفاقی برا... ـ برا خدا تعیین تکلیف نکن مصطفی ... آینده دست تو نیست اتفاقات و تقدیر هم دست تو نیست ... سرش را رو به آسمان گرفت و از ته دل از حق خودش گذشت و رو به پادشاه آسمان ها گفت : خدایا از عشقی که از رحمتت تو دلمه .... از حق پدریم میگذرم ... خدایا برای سربازی پسر فاطمه نگهش دار .... خدایــــا از حقم گذشتم .... راضیم به رضای خودت ..... با دلی مطمئن بسمت همسرش رفت و خواست حرفی بزند که فریادی سخن شروع نشده اش را خاتمه داد : بیاید پیداش کردیم ... سالمه ... معجزه است ... بیاید ... الله اکبر ... این آتیشی که من دیدم زنده موندن خیلی عجیبه حاج آقا ... خدا رو شکر کنین همه بسمت مهدایی که بی حال روی دستان مبارزان آتش بود، رفتند که انیس خانم با دیدن جسم بی جان و کمر برشته شده اش از ته دل زجه زد . ـ خداااا بچم سوخته ... مصطفی کمرش ... مصطفی ... دیگر نتوانست ادامه دهد و اشک و ناله اش محوطه را پر کرد ... پرستاران آمبولانس با سرعت شروع به فعالیت کردند همین که خواستند به سمت بیمارستان بروند ، انیس خانم با عجز گفت : تو رو خدا بذارید منم بیام ... خواهش میکنم ـ نه خانم نمیشه ... برید ... با رفتن آمبولانس همه بسمت ماشین رفتند ... حاج مصطفی هر چه دنبال سید حیدر گشت او را ندید و با خودش گفت این مرد انگار میماند برای زدودن آتش غم و بعد مثل آبی بر آتش بخار میشود و میرود ... انیس خانم : مصطفی بچمو دیدی ؟ دیدی چقدر بی حال بود ... کمرشو دیدی ؟ آخه این بچه مگه چقدر قد و هیکل داره که این جوری سوخته بود ... ـ انیس جان مگه نشنیدی اون آقا چی گفت ؟ همین که زنده و سالمه باید خدا رو شکر کنیم ... ان شاء الله کمرشم زیاد آسیب ندیده ... ما که پزشک نیستیم ... اونجا رفتیم خواهشا زیاد بی قراری نکن ... انیس خانم بسمت مرصاد که در سکوت و عذاب وجدان فرو رفته بود برگشت و گفت : همش تقصیر توئه ... بلایی سر بچم بیاد نمی بخ... ـ انیس بسه ... بعدا به این موضوع رسیدگی میکنیم ، بذار رانندگی کنم میدانست انیس خانم در چه حالی است اما دیدن حال گرفته مرصاد دلش را سوزاند و نخواست غرور جوانش شکسته شود ... مخصوصا اینکه از چیزی خبر نداشت و دل خون مادر مقابلش قاضی خوبی نبود ... 🍁به قلم : ف میم🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗محافظ عاشق من💗 قسمت50 مرصاد خواست از جمع دور شود که حاج مصطفی دستش را کشید و اجازه نداد در تنهایی خودش را محکوم کند ... ـ بیا بابا جان ... بعدا برام تعریف کن ... همگی در سالن نشسته بودند و منتظر دکتر .... دکتر بسمتشان آمد و گفت : اقوام درجه یک بیمار تشریف بیارید اتاق من براتون توضیح بدم پدر و مادر مهدا و محمدحسین به اتاق پزشک رفتند و منتظر به او چشم دوختند . دکتر : اون دختر خانم ۱۵ ، ۱۶ ساله که اول آوردن ، حال عمومیش خوبه ... بخاطر دود و گاز های سمی هنگام آتش سوزی یکم مشکل تنفسی خواهد داشت که طبیعیه ولی مقطعیه شاید یه هفته ... کف دستشون سوختگی داشت که خیلی خفیف بود و پانسمان شده ... پماد ، دارو و هر چه لازم باشه براشون تجویز میشه ... نگرانی نداشته باشید ... بعید میدونم اثری از سوختگی بجا بمونه ... وقتی بهوش اومدن بعد از یکسری معاینه های پزشکی احتمالا بعد یک شب بستری معمول ، مرخص میشن حاج مصطفی : الحمدالله ... ممنون دکتر ، آقای حسینی چطور حال ایشون چطوره ؟ با این حرف حاج مصطفی چشم های مطهره خانم مشتاق میز دکتر را کاوید تا از پسرش بشنود ... پسری که با سختی و مشکلات جنگ و ... متولد شده بود و اکنون بخاطر نبوغ و علمی که داشت جانش در خطر بود ... دکتر : اون آقا هم مقطعی از بازوشون سوخته ... مثل اینکه به یه چیز داغ برخورد کردن ... مساحت سوختگی زیاد و جدی نیست ... فعلا با مشکل تنفسی مواجه هستن اما این مشکل تنفسی نسبت به دختر خانم شما یکم جدی تر هست ، چون بیشتر در معرض گاز سمی بودن ... و یکسری مراقبت های پزشکی لازمه شاید کمتر از دو روز مرخص باشن ... اما اون خانومی که آخر از بقیه اومدن .... انیس خانم ‌: خب آقای دکتر حال دخترم چطوره ؟ ـ زیاد خوب نیستن خانم ... سوختگی جزئی روی دستشون بود قسمت ساعد ..... اما خب اون سوختگی زیاد جدی نیست ... کمرشون آسیب دیده ، سوختگی کمی وسیع و عمیق هست اما مشکل بزرگتر اینکه متاسفانه در اثر ضربه ای که به کمرشون وارد شده مهره های کمرشون دچار مشکل شده ... حاج مصطفی : این مشکل چقدر جدیه ... نیاز به عمل داره ؟ ـ ببینید ما در حال حاضر آزمایش و MRI انجام ندادیم و من نمیتونم با قاطعیت چیزی بگم ... بنظر نمیرسه مشکل کمرشون ساده باشه .... فقط در حد پیش بینی هست ... ولی ... باید بگم ممکنه مدتی نتونن راحت راه برن ... انیس خانم با شنیدن این حرف از دکتر شروع به گریه کرد که دکتر گفت : در حد یه پیش بینیه خانم ... احتمال اینکه بخاطر ضربه ای که به کمرشون وارد شده نیاز به جراحی باشه خیلی کمه ... اما بخاطر سوختگی هایی که هست باید اعزام بشن تهران بیمارستان های اونجا پیشرفته تر هستن ... برای این جراحی درنگ نکنین همین که به هوش اومدن ببریدشون تهران ... طول درمان بخاطر سوختگی کم هست ... کمتر از یک ماه ... این اطمینانو میتونم بهتون بدم . اما اینکه از کی میتونن راه برن .... نمیتونم نظری بدم ... مطمئنا چندین جلسه فیزیوتراپی میتونه بهشون کمک کنه ... انیس خانم با احوالی آشفته اتاق دکتر را ترک کرد و بعد از تلاش هایی که برای دیدن مهدا کرد ، اجازه گرفت از پشت شیشه بخش مراقبت های ویڗه دخترکش را تماشا کند . ـ مصطفی نگا بچمو مثل کبوتر زخمی افتاده اینجا ! . مصطفی ینی بچم خوب میشه ؟ ـ معلومه خوب میشه دیدی که دکتر گفت طول درمانش کوتاهه الحمدالله ...خدا رو شاکر باش انیسم ـ ... اصلا ربطی به بچم مهدا نداشت مرصاد و مائده شوخیشون گل کرده بود ... ـ الان نمیخواد دنبال مقصر بگردی .... سید محمدحسین هم بخاطر مهدا و مائده تو دردسر افتاده بنده خدا ... یه دلجویی از مادرش بکن ... ـ من الان خودم مستحق دلجوییم ... خودت مدیریت کن مصطفی من اصلا حوصله حرف زدن ندارم .. ـ زشته انیس جان من نهایت با سیدحیدر صحبت کنم شما خودت باید با مادرش صحبت کنی ... بیا خانومی ... بیا بریم الان بیرونمون میکنن ... یه سر به بچم مائده هم بزنیم ... الاناست بهوش بیاد ـ هر چی میکشم سر همین بچه لوسته ... حرفی با جفتشون ندارم ... ـ باشه حق با شماست ... منم دلم واسه مهدا کبابه ولی اونم الان بهوش بیاد به ما نیاز داره ... 🍁به قلم :ف میم🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای امام رضا کربلایی که نشدم مشهدم را میدهی ؟🥺 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´