eitaa logo
مجردان انقلابی
13هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
۱. خویش،قبل از انتخاب همسر اصلی خیلی از 👩 خانم ها و آقا پسر ها آن است که قبل از انتخاب همسر خودشان انتخاب نکردند انتخاب خویش یعنی انتخاب زندگی یعنی مسیر زندگی انتخاب آنچه نفس کشیدن ماست . 🔹چه 👨 چه دختر باید کسی را برای انتخاب کند که در زندگی به دنبال چیزی بگردد که خودش به دنبال آن می گردد؛ در زندگی چیزهایی برای این باشد که برای خودش اهمیت دارد. یعنی از زندگی چیست؟ 🔸هدف زندگی آن چیزی است که انسان را و مدیریت می‌کند. «تفسیر می‌کند» یعنی اینکه انسان به داشتن یا به دست آوردن آن زندگی می‌کند. «مدیریت می‌کند» یعنی اینکه های زندگی خود را به گونه ای چیند که به آن برسد و آن را دارد از دست ندهد. ادامه دارد.... 🆔 @mojaradan
•♦️•♦️•♦️•♦️•♦️•♦️• 🔴"انتخاب، بعد از تصمیم" یا "تصمیم، بعد از انتخاب"⁉️ ❌ با تأسّف باید گفت: هم‌اکنون بسیاری از غیر رسمی انجام می‌گیرد؛ یعنی در دانشگاه، محلّه، پارک یا هر محیط دیگری، دختر و پسر یکدیگر را می‌بینند و آشنا می‌شوند. ‼️بعد هم به دست‌یابی به شناخت، این ارتباط را ادامه می‌دهند تا با چشم باز! یکدیگر را برای انتخاب کنند. ⛔️ وقتی این دو، با هم ارتباط برقرار می‌کنند، قبل از این‌که «» حاصل شود، پای عنصری به نام « و محبّت» ــ آن هم با پایه‌ای کاملاً ــ به فضای این رابطه باز می‌شود. ✔️ کسی که شده و حالا می‌خواهد تصمیم بگیرد، معیارهای خود را از یاد می‌برد و جدیدی را برای خود انتخاب می‌کند که بر همین کسی باشد که به او وابسته شده است. ❌ در اصل، دیگر بر اساس معیار نخواهد بود؛ بلکه معیارها، ویژگی‌های همان کسی است که قبل از گزینش، انتخاب شده است. 📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص۶۱ •♦️•♦️•♦️•♦️•♦️•♦️• @mojaradan
😊 🔻 می خواست زن بگیرد. به سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد و گفت این دختر از هر سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد😊 🔹جوان گفت: شنیده ام او کوتاه است. پیرزن گفت: اتفاقا این صفتِ بسیار خوبی است، لباس های خانم ارزان تر تمام می شود. 🔸جوان گفت: ام زبانش هم مشکل دارد. پیرزن گفت: این هم دیگر است زیرا می دانید که عیب بزرگ ها پرحرفی است. 🔹جوان گفت: شنیده ام هم می لنگد. پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این ، باعث می شود که خانمتان از خانه بیرون برود و خرج برایت نمی تراشد. 🔺جوان گفت: این‌ها همه به کنار، ولی شنیده ام که درستی هم ندارد. پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر گیر هستید، پس یعنی می خواستی به این نازنینی همین یک کوچک را هم نداشته باشد 😒😂❤️ @mojaradan
🔴 💠 آقایان اگر می‌خواهید همسرتان شما شود دنبال برای تعریف کردن از او باشید: 💠از ظاهرش 💠از جملاتش 💠از نگاهش 💠از دست پختش 💠از رفتارش 💠از هنرش و ... 💠 از لحاظ روانی تعریف و تمجید از به او آرامش داده و او را برای کردن و عشق‌ورزی با همسر شارژ خواهد کرد. ✼═══┅💖💖┅═══✼ 💞 @mojaradan
2.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
○•🌱 ❤️ دلم... امان از از دلم که وقتی می‌گیرد... نه راه پَس دارم... نه پیش! مثل بچه‌ها مدام می‌گیرد... دست بردار هم نیست که نیست! ... همین دل آشفته‌ام می‌خواهد! هرچه با عکس حرم آرام‌ش می‌کنم... هرچه نامت را می‌برم... هرچه دلداری‌اش می‌دهم... فایده‌ای ندارد! و چاره‌ای به حالش کن ... 💔 @mojaradan
🔴 💠 گاه برای اینکه شروع خوب و قشنگی در زندگی و روابط خود با همسر و فرزندان داشته باشید دنبال باشید. مثلاً در ایّام عید ائمه علیهم‌السلام به همسرتان بگویید امروز به خاطر علیه‌السلام، ظرف شستن با من، یا بچه‌ها را ‌می‌برم برای خودشان خرید کنند، یا مثلاً نظافت خانه با من، یا امروز می‌برمت بیرون باهم غذا بخوریم و ... 💠 به هر حال به مناسبت اعیاد مختلف، کارهایی که می‌دانید در خانه و برای همسرتان کمتر انجام دادید آن را انجام بدهید و همین را بهانه‌ی خوبی برای برخی رفتارهای خود در زندگی قرار دهید. 💠 کاری کنید که همسر و فرزندانتان هر موقع ایام عید ائمه‌ علیهم‌السلام از راه می‌رسد برایشان لذت خاصی داشته باشد چون و قشنگ‌تر‌ از شما می‌بینند. 💠 رفتارهای زیبایی چون مهربانی و محبّت شدید، دورهمی عاطفی، بخشیدن و عفو کردن، خوب صحبت کردن و احترام گذاشتن به افراد خانواده، کمک و خدمت کردن به یکدیگر، حل مشکلات افراد خانواده و دهها رفتار قشنگی که با آنها را به خود و دیگران هدیه می‌دهید. 💠 یادتان نرود، به صاحب آن روز توسّل کنید و با او معامله کنید تا شیرینی آن روز را بچشید. @mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۱۱ و ۱۲ امروز نه حلقه‌ای خواهد بود، نه مهریه‌ای، نه دسته گلی، نه ماشین عروسی و نه لباس عروسی! جایی شنیده بود خون آشام‌ها لباس عروسشان سیاه است... خدایا! من خون چه کسی را نوشیده‌ام که سیاهی دامن‌گیرم شده؟! به دنبال پاهای پدر میرفت ، و ذهنش را مشغول میکرد. به تمام چیزهایی که روزی بی‌تفاوت از آنها میگذشت، با دقت فکر میکرد. نگاهش را خیره کفشهای پدر کرد ، که نبیند جز سیاهی‌ها را! میدانست تمام این اتاق پر از آدم‌های سیاهپوش است. پر از مردان و زنان سیاهپوش.میدانست زن‌ها گریه و نفرین می‌کنندش... رهای بیگناه را مقصر تمام بدی‌های دنیا میکنند! دستی نگاه مات شده‌اش به کفشهای پدر را پاره کرد. دستی که آستین‌های سیاهش با سپیدی پوستش در تضاد بود. دستی که نمیدانست از آن کیست . و چیزی در دلش میخواست بداند این دست چه کسی است که در میان این همه نحسی و سیاهی، قرآنی با آن جلد سپید را مقابلش گرفته است! شاید آیه باشد، که باز هم به موقع به دادش رسیده است! نام آیه، دلش را آرام کرد! دستِ دراز شده هنوز مقابلش بود. قرآن را گرفت... بازش نکرد، با خدا قهر نبود آخر آیه یادش داده بود قهر با خدا معنا ندارد؛ فقط آدمها برای خود است که قهر با خدا را میکنند! قرآن را باز نکرد چون حسی نداشت... تمام ذهنش خالی شده بود. در میان تمامی این سیاهی‌ها چیست که قرآن را به دست من رساندی خدا؟حکمتت چیست که من اینجا نشسته‌ام؟ معنایش را نمیدانم! من سوادم به این چیزها قد نمیدهد. من سوادم به دانستن این تقدیر و حکمت و قسمت نمیرسد! کاش آیه بود و برایش از امید حرف میزد! مثل روزهایی که گذشت! مثل تمام روزهایی که آیه بود! راستی آیه کجاست؟ یاد آن روز افتاد:.... آیه وارد اتاق شد: _از دکتر صدر مرخصی گرفتم؛ البته بعد از برگشت دکتر از سمینار! بعد اون تعطیلات، من تا چند وقت بعدش نمیام، دارم میرم قم پیش بابام! آقامونم که باز داره میره سوریه! دل و دماغ اینجا و کار رو ندارم. مراجعام رو هم گفتم بدن به تو، کارتو قبول دارم رها بانو! رها ابرویی بالا انداخت و گفت: _حالا کی گفته من جور تو رو میکشم؟ آیه تابی به گردنش داد: _باید جور بکشی! خل شد پسرم از دست و تو و اون «سایه». سایه اعتراض کرد: _مگه چیکارش کردیم؟ تو بذار اون بچه بشه، اون هنوز جنینه! جنین! همچین دهنشو پر میکنه میگه پسرم که انگار چی هست! آیه چشم غره‌ای به سایه رفت: _با نی‌نی من درست حرف بزنا! بچه‌م شخصیت داره! رها دلش ضعف رفت برای این مادرانه‌های آیه! صدایی رها را از آیه‌اش جدا کرد.دقیقا وسط تمام بدبختی‌هایش فرود آمد. -خانم رها مرادی، فرزند شهاب... گوشهایش را بست! بست تا نشنود صدای نحسی که درد داشت کلامش! دیگر هیچ نشنید. شنیدنش فراتر از توان آدمی بود. -رها! این صدا را در هر حالی میشنید! مگر میشود صدای توبیخگر پدر را نشنود؟ مگر میشود نشنود ناقوسی را که قبل از تمام کتک خوردنهایش میشنید؟ این لحن را خوب میشناخت! باید بله میگفت؟ بله میگفت و تمام میشد؟ بله میگفت و به پایان می رسید؟ بله میگفت و هیچ میشد؟! -بله اجازه نگرفت از پدری که رها را بهای رهایی پسرش کرد. صدای ِکل نیامد... کسی نقل نپاشید... تبریک نگفتند... عسل نبود... حلقه نبود... هیچ نبود! فقط گریه بود و گریه... صدای مادرش را میشنید؛ سر بلند نکرد. سر به زیر بلند شد از جایش. قصد خروج از در را داشت که کسی گفت: _هنوز امضا نکردی که! کجا میری؟ صدا را نمیشناخت؛ حتما یکی از خانواده‌ی مقتول بودند، یکی از خانواده‌ی شوهرش! به سمت میز رفت و خودکار را برداشت و تمام جاهایی را که مرد نشان میداد امضا کرد. خودکار را که زمین گذاشت، دست مردانه ای جلو آمد و آن را برداشت؛ حتما دست شوهرش بود. افکارش را پس زد. صدای پدر را شنید که درباره‌ی آزادی دردانه‌اش حرف میزد. پوزخندی زد و باز قصد بیرون رفتن از آن هوای خفه را داشت که صدایی مانع شد: _کجا خانم؟ کجا سرتو انداختی پایین و داری میری؟ دیگه خونه‌ی بابا نیستی که خودسر باشی مثل اون داداش عوضیت! دنبال من بیا! و مرد جلوتر رفت! صدایش جوان بود. عموی مقتول بود؟ این صدا صدای همسرش بود؟ چشمش به کفشهای سیاه مرد بود و می رفت. مردی با لباسهای سیاه که از نویی برق میزد. لباسهای خودش را در ذهنش مرور کرد... عجب زن و شوهری بودند! لباسهای مستعمل شده ی خودش کجا و لباسهای این مرد کجا! مرد مقابل ماشینی ایستاد و خطاب به رها گفت: _سوار شو! و رها رسوار شد. رام بودن را بلد بود! از کودکی به او آموخته بودند اینگونه باشد؛ فقط آیه بود که به او شخصیت میداد؛ فقط آیه بود که..... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´