#داستان_خواستگاری_مصطفی 😍
قسمت سوم
تو جمع خانوادگی،خیلی اهل بگو بخند بود،ولی تو جمع نامحرمی ،ملاحظه می کرد.به ویژه از وقتی بزرگتر شد.تا جایی که دوستای خانومش گفته بودن:تو میخوای با این ازدواج کنی؟این آدم اخموی😠 بد اخلاق که همیشه سرش پایینه؟
بعد که رفته بودن پیش بچه های #خوابگاه تحقیق کرده بودن،هم خوابگاهیاش گفته بودن این اصلا وارد هر اتاقی میشه بمب خندس!
بعد از آشنایی اولیه،کلی فاصله افتاد تا شد نزدیک عید غدیر.من وباباش اومدیم برای طی کردن مهر ویه #انگشتری هم آوردیم.
مصطفی روی #چهارده تا سکه تاکید داشت،ولی پدر فاطمه خانم می گفت:ما دختر بزرگمون مهرش خیلی بیشتر از این حرفا بوده.حالا خوب زشته،فردا این دو تا خوب خواهرن،میگن چه طوری بوده که این خواهر این طوری،اون خواهر اون طوری.حرف وحدیث پیش میاد.
پدر فاطمه خانم روی ۱۱۴ تا #سکه راضی بود.اقا رحیم گفت:نه.چون مهر خواهرش بالاتر بوده ،منم برام مهمه که فردا کسی نشینه حرف وحدیث درست کنه.هرچند اینا اصلا خوشبختی نمیاره.
آقا رحیم گفت:۵۰۰ تا سکه.😳
ادامه دارد.....
📲
@mojaradan