🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷
🌷☘🌷
🌷☘
🌷
🌷
#داستان_شب
#کرامت حضرت معصومه علیها السلام نسبت به جوان نخجوانی
حضرت آیت الله #مکارم شیرازی می فرمود: «بعد از #فروپاشی شوروی و آزاد شدن جمهوری های مسلمان نشین، مردم #شیعه نخجوان تقاضا کردند که عده ای از جوانان خود را به #حوزه علمیه قم بفرستند تا برای تبلیغ در آن #منطقه تربیت شوند.
مقدمات کار فراهم شد و #استقبال عجیبی از این امر به عمل آمد. از بین #سیصد نفر داوطلب، پنجاه نفری که معدل بالایی داشتند و جامع ترین آن ها بودند برای #اعزام به حوزه علمیه انتخاب شدند. در این میان جوانی که با داشتن معدل بالا، به سبب اشکالی که در یکی از #چشمانش وجود داشت، انتخاب نشده بود، با اصرار فراوان پدر ایشان، #مسؤول مربوطه ناچار از قبول ایشان شد. ولی هنگام فیلمبرداری از مراسم #بدرقه از کاروان علمی، مسؤول فیلم برداری دوربین را روی #چشم معیوب این جوان متمرکز کرده و تصویر برجسته ای از آن را به نمایش می گذارد. جوان با دیدن این #منظره بسیار ناراحت و دل شکسته می شود. وقتی #کاروان به قم رسید و در مدرسه مربوطه ساکن شدند، این جوان به #حرم مشرف شده و با اخلاص تمام متوسل به حضرت می شود و در همان حال #خوابش می برد. در خواب عوالمی را مشاهده کرده و بعد از بیداری می بیند #چشمش سالم و بی عیب است.
او بعد از #شفا گرفتن به مدرسه بر می گردد. دوستان او با مشاهده این کرامت و امر معجزه آسا، #دسته جمعی به حرم حضرت معصومه علیها السلام مشرف شده و ساعت ها #مشغول دعا و توسل می شوند. وقتی این خبر به نخجوان می رسد، آن ها #مصرانه خواهان این می شوند که این جوان بعد از شفا یافتن و سلامتی چشمش به آن جا برگردد که #باعث بیداری و هدایت دیگران و استحکام #عقیده مسلمین گردد.»
🌷
🌷 #حجت_الاسلام_واسعی
🌷☘
🌷☘🌷 @mojaradan
🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷
هدایت شده از مجردان انقلابی
#داستان_شب
!! مردی که #راضی به فروش قلب خود شد !!!
این #داستان واقعی رو تا آخر بخونید، واقعا زیباست،
مردی در #سمنان به دلیل فقر زیاد و داشتن سه فرزند و یک زن (یک پسر🧓 6ساله، یک دختر🧒 3ساله، و یک پسر شیرخوار) قلب خود را برای فروش گذاشت، و از او پرسیدند که #چرا قلبت❤️ رو برای فروش گذاشتی، اونم پاسخ داده بود چون میدونم اگه بخوام #کلیم رو بفروشم کسی بیشتر از 20میلیون کلیه نمیخره که با این مبلغ نمیشه یه #سقف بالا سر خود گذاشت،
اون مرد حدود #چهار ماه در شهرای اطراف به صورت #غیرقانونی آگهی فروش قلب با گروه خونO+ گذاشت،
بعد از 4ماه مرد میلیاردی از تهران که #پسری 19 ساله داشت و پسرش 3سال بود که قلبش توانایی کار کردن را نداشت و فقط با #دستگاه زنده نگهش داشته بودن،
مرد تهرانی چند روز بعد از خواندن آگهی به #سراغ فروشنده قلب میره و باهاش توافق میکنه که 200میلیون تومن قلبش را برای پسرش بخرد،
و مرد تهرانی بهش گفته بود که من# مال و ثروت زیاد دارم و دکتر آشنا هم زیاد دارم و به هرچقدر #بگن بهشون پول میدم که با اینکه این کار غیر قانونیه ولی انجامش بدن، مرد فروشنده به مرد تهرانی میگه #زن و بچه ی من از این مسئله خبر ندارن و ازت خواهش میکنم اول پول رو به #حساب زنم بفرست و بعد من قلبم رو به پسرتون میدم، مرد تهرانی قبول میکنه، و بعد از #کلی آزمایشات دکتر متخصص قلبی که آشنای مرد تهرانی بود میگه با خیال #راحت میشه این عمل رو انجام داد،
روز عمل فرا میرسه و مرد فروشنده و اون پسر19 ساله رو وارد اتاق عمل میکنن و دکتر #بیهوشی مرد فروشنده رو بیهوش میکنه و زمانی که میخواست پسر19 ساله رو بیهوش کنه متخصص قلب میگه دست #نگهدار و فعلا بیهوش نکن، دستگاه داره چیز عجیبی نشون میده و داره نشون میده که قلب این پسر #داره کار میکنه، دکتر جراحی که اونجا بوده به دکتر قلب میگه آقای دکتر حتما دستگاه #مشکل پیدا کرده و به پرستاره میگه یه دستگاه دیگه بیار، دستگاه جدید رو #وصل میکنن و دکتر قلب میگه سر در نمیارم چطور ممکنه قلب این پسر تا قبل از وارد شدن به اتاق عمل #توانایی کار کردن رو نداشت، و میگه تا زمانی که مشخص نشه چه #اتفاقی افتاده نمیتونم اجازه ی این عمل رو بدم، و دکتر قلب میره #پرونده پسر19 ساله رو چک میکنه و میبینه که تمام #اکوگرافی که از قلب این پسر گرفته شده نشون دادن که قلب پسر مشکل داره و دکتر ماجرا رو برای پدر پسر 19ساله تعریف میکنه و بهش میگه دوباره باید اکوگرافی و آزمایشات جدیدی از پسرتون گرفته بشه، دکتر قلب #سریعا دست به کار میشه و بعد از گرفتن آزمایشات و اکوگرافی میبینه قلب پسر بدون کوچکترین اشکال در حال کار کردنه و پدرش میگه یک #اتفاق غیر ممکن افتاده و باید دستگاه ها رو از بدن پسرتون جدا کنیم چون قلب پسرتون خیلی #عالی داره کار میکنه، پدر پسر به دکتر میگه آقای دکتر تورو خدا دستگاه ها رو جدا نکن پسر من #میمیره، دکتر قلب بهش قول میده که اتفاقی برای پسرس پیش نمیاد و دستگاها رو جدا میکنه و میبینه قلب پسر19 ساله بدون هیچ ایراد و مشکلی داره کار میکنه و پدر پسر به دکتره میگه چطور #همچین چیزی ممکنه، دکتره بهش میگه فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اون فروشنده باعث شده خدا یک #معجزه به ما نشون بده، پسر19 ساله به پدرش میگه بابا تو اتاق عمل یه آقایی #دستشو گذاشت رو قلبم یه چیزی رو به من میگفت و چندبار تکرارش کرد و بهم میگفت پسرم از حالا به بعد قلب تو واسه همیشه توانایی کار کردن رو داره فقط حتما به پدرت بگو که به #مرد فروشنده کمک کنه که بتونه #زندگیشو عوض کنه،،،
پدر پسره و دکتر قلب از شنیدن این حرف نمیدونستن باید چی بگن و فقط #منتظر شدن تا مرد فروشنده بهوش بیاد، وقتی که مرد فردشنده #بهوش میاد پدر پسر و دکتر قلب باهاش صحبت میکنن و بهش میگن تو اتاق عمل نمیدونیم چه اتفاقی افتاد که یهو همه چی تغییر کرد و قلبی که #3سال توانایی کار کردن رو نداشت یهویی بدون مشکل شروع به کار کردن کرد،
مرد فروشنده بهشون میگه من میدونم چی شده،
و بهشون میگه قبل اینکه من بیهوش بشم، تو دلم گفتم یا #امام حسین خودت میدونی بچه یتیم و بچه ی بدون پدر یعنی چی و بهش گفتم امام حسین قربونت برم تورو به چشمای قشنگ #برادرت ابوالفضل قسم میدم و تورو به اون لحظه ای که پسرت علی اکبر ازت آب خواست و نداشتی بهش بدی قسم میدم #نذار بچه هام یتیم بشن، دکتر قلب و پدر پسر با شنیدن این حرفا بسیار ناراحت میشن و پدر پسره با چشمای پر از اشک بهش میگه چون تو باعث شدی خدا پسرمو #شفا بده 1میلیارد تومن بهت هدیه میکنم که بری زندگیتو تغییر بدی..........:.
ارسالی توسط استاد طباطبایی از شهر مقدس قم
یاعلی و التماس دعا...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
•✾••✾••✾✨🌸🌺🌸✨✾••✾••✾•
✅نکته جالب اینه که
یهویی تو #قنوت_نمازشب یه سری اشخاص میان تو ذهنت ..
خیلی عجیبه….
انگاری این کار خداست…😍
یه جورایی انگاربهت #القا میشه که مثلا برای این شخصم باید دعا کني…☺️
✴️جالبه نه ؟
راستی ؟ اینو زیاد بگو :
✨لا اله الا الله …✨
این ذکر فوق #العادست…👌
یعنی :
💯هیچ نیرویی قوی تر از قدرت خدا نیست.💯
🌸وقتی اینو میگی #موحد میشی.
🌸یعنی فقط خدارو میبینی.
🌸همه چیز و همه کس قدرتهاشون واهى هستش…
فقط خدا.✅
همه چیز خداست.✅
هیچ قدرتی رو دست قدرت خدا نیست.✅
#شفا رو خدا میده…نه دکتر.
⬅️هر اتفاق خوبی تو زندگیت میوفته دست #خداست..
آدما اسباب بازی های خدان.
✨لا اله الا الله✨ یعنی
تطهیر #ذهن از هر چی غیر خداست….
✨لا اله الا الله ✨یعنی
من هیچ کسی رو توی ذهنم شاخ نمیکنم.
✨لا اله الا الله✨ یعنی
من فقط از عظمت و بزرگی خدا حساب میبرم و میترسم..
بقیه ترسا کشکه.😇
@mojaradan
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شکسته_هایم_بعد_تو
🇮🇷قسمت ۳۹ و ۴۰
حاج یوسفی: _دستت درد نکنه، فعلا خداحافظ؛ میام قنادی برات میگم چی شده. خداحافظ!
تماس را قطع کرد و منتظر به مردم نگاه کرد. هیچکس حرف نمیزد اما نگاهها هنوز هم پر از کینه و نفرت بود.
دخترک آرام از حاج یوسفی تشکر کرد ،
و به درون خانه رفت. زهرا هنوز گریه میکرد. محمدصادق بُغ کرده گوشهای نشسته بود. صدای مادر را میشنید که ناله میکند. وقت داروهایش بود و حتما گرسنهاش هم شده بود.
به آشپزخانه رفت و صبحانه را آماده کرد. سفره را پهن کرد و کنار بستر مادر نشست و آرام نان خشکی که در شیر گرم ریخته بود را به خوردش میداد.
بعد از آسمانی شدن #پدر، قلب مادر هم ایستاد!
یکسال بعد هم آلزایمرش شروع شد. مادر از کار افتاده، گوشهی خانه در بستر بود. و تمام حقوقی که از #بنیاد_شهید میگرفتند خرج داروهای قلب مادر میشد.
از روزی که مشغول کار شده بود،
کمی آب زیر پوست زهرا و محمدصادق رفته بود؛ طفلیها از همهی لذتهای دنیا محروم شده بودند و شکایت نمیکردند؛ این هم بدبختی دیگری که بر سرشان آمده بود.
_آبجی مریم!
صدای زهرایش بود. خواهرکش!
ِ+جان آبجی؟
زهرا: _امروز میریم حرم؟
مریم به فکر رفت.
مادر را به که میسپرد؟ میشد چند ساعتی تنها باشد؟ داروهایش را که میخورد، چند ساعتی میخوابید:
_مامان که خوابید میریم.
زهرا با شوق کودکانهاش دوید و از کمد کوچک کنار اتاق، لباسهایش را آورد و مقابل مریم گذاشت.
مقابل گنبد که قرار گرفت، زانو زد.
زهرا با آن چادر سیاهی که بر سر داشت، کنارش نشست،
محمد صادق پشتسرشان ایستاده بود.
مرد بود دیگر! #غیرت داشت روی ناموسش! مرد که باشی سن و سالت مهم نیست! در هر سنی که باشی، غیرتی میشوی روی خواهرهایت! مرد که باشی
گرگ میشوی برای دریدن گرگهای دنیای خواهرت! مرد که باشی شش دانگ حواست پی ناموس میدود، مهم نیست چند سالت باشد!
نگاه مریم به گنبد طلای امام رضا (ع) دوخته شد در دل زمزمه کرد :
" السلام علیک یا غریب الغربا! سلام آقا!سلام پناه بیپناهها! سلام انیس جان!
اذن دخول میدی؟ اذنم بده که خسته آمدهام سوی مرقدت! اذنم بده که شکسته پر آمدهام سوی گنبدت! آقای شهر بیسروسامان روزگار!
آقای خستهتر ز من و همرهان من!
ای صحن تو شده سامان قلب من!
آقا نگاه میکنی که چگونه #شکستهام؟ آقا نگاه میکنی که مرا #زخم میزنند؟ در شهر تو روی دلم #پنجه میکشند؟
آقای ضامن آهو مرا ببین! آقا فقط تو مرا ببین! آقای شهر بیسروسامان روزگار! بنگر که چادر مادرت به سر دارم! ببین کنار نامم تو را دارم!
#حرمت_شکن_نبودهام که مرا هجمه کردهاند! #بیآبرو_نبودم و رسوای عالم و آدم نمودهاند! آقای خستگی من و اهل خانهام! دردانهی صدیقه کبری، دلم شکست! 😭من آمدم که #حق بستانم به دست تو! 😭ضربی زنم به طبل انوشیروانیات!"
صدای نقارهها بلند شد.
مریم چشمهای خیسش را گرداند. لبخند بر لبش آمد! یکی دیگر #شفا گرفت! این صدای نقارهها ندای شفا یافتن بود؛ شاید هم صدای ضرب طبل انوشیروان بود!
" آقا! چگونه با دلم بازی میکنی؟ این همزمانی و این همآواییات! آقا به من خسته اشاره میکنی؟
حقم بگیر ای تو تمنای بیکسان!
حقم بگیر ای که نوایت مرا نشان!
آقای خستهتر ز من و روزگار من! از روسیاهی من رو سیه گذر!"
مریم که اشک میریخت، زهرا به کبوترهای روی گنبد نگاه میکرد.
محمدصادق اخم کرده و برای امام،
از امروز مریم میگفت،
از دردهای مادر میگفت،
از اشکها و هقهقهای زهرا میگفت!
" امروز جمعه بود... جمعههای دلگیر!
امروز جمعه بود... جمعهای که بوی #انتظار میداد؛ جمعهای که بود #درد میداد، بوی درد بیکسی! بوی درد نبود تو... تویی که منجی بشریتی! تویی که اگر بیایی دیگر زخم زبان نمیزنند! تویی که بیایی دیگر #تهمت نمیزنند! تویی که بیایی دیگر یتیمی معنا ندارد؛ مگر تو پدرِ همهیِ امتِ پدرت، نیستی؟ مگر تو #درمان درد کل جهان نیستی؟ مگر تو مصلح کل جهان نیستی؟ پس بیا...بیا که حرفهای زیادی با تو دارم اگر بیایی! "
گریههایش که تمام شد،
به زیارت رفت. حرم مثل همیشه شلوغ بود. حرم مثل همیشه آرام بود؛ حرم مثل همیشه آرامش بود. حرم مثل همیشه پر
از حاجتمند بود... حرم مثل همیشه بود. مثل همیشههایی که با پدر میآمد.
مثل همیشههایی که ویلچر را با عشق هل میداد. همیشههایی که میآمد و میرفت.
دلش زیارتنامه میخواست.
دلش دو رکعت نماز زیارت میخواست.دلش سر بر شانهی ضریح گذاشتن میخواست. دلش دو رکعت نماز بالا سر میخواست. زیارتنامه امینالله میخواست. دلش فقط امامش را میخواست.
اینجا کسی تهمتش نمیزد! اینجا کسی.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´