مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پارت_هدیه🎁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت80 میخواستم بدونم که بهم اعتماد داره میخواستم تاییدش ر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت81
یعنی مطمعن باشم قلبا راضی به این کار هستید ؟
زیر لب زمزمه کرد :
-قلبم ... راضیه
از این حرفش تکونی خوردم و ضربان قلبم بالا رفت
دریا:بله خیالتون راحت انتخاب خودمه
پس اون حرفی که زمزمه کرده بود رو قرار نبوده من بشنوم ولی شنیدم قلبم از خوشی اینکه قلبش این عقد رو میخواد به وجد اومد
-حسین گفت فردا برای دیدن خونه و جزئیات کار باید بریم والبته برای خوندن محرمیت
-باشه مشکلی نیست فقط میشه برا محرمیت مادرم هم بیاد ؟
-باید بپرسم
با این حرف گوشیم رو از جیبم بیرون کشیدم و با حسین تماس گرفتم بعد از قطع تماس رو به دریا گفتم:
-گفتن مشکلی نیست فقط متاسفانه برای دیدن خونه و جزئیات عملیات نمیتونن باشن زمان مکان عقد رو براشون بگید که مسقیم بیان اونجا
-باشه
-پس دیگه فردا میام سراغتون که بریم مشکلی که نیست؟
-نه من امروز رو تا فردا صبح شیفت هستم میتونم از همینجا بیام
پروندم:
-ولی اینطور که اذیت میشی خسته ای
اوف گند زدم بدون فعل جمع گفتم نگاهی به صورتش انداختم لبخندی رو لبش بود :
-نه مشکلی نیست
از دیدن لبخنش غرق خوشی شدم و گفتم :
-پس خودم میام دنبالت
اینبار عمدا از فعل مفرد استفاده کردم و با خودم گفتم این اولین قدم برای نزدیک شدن
دریا:باشه منتظر میمونم
-من برم دیگه ببخش مزاحم شدم
-خواهش میکنم به سلامت
صبح اول وقت خودم رو به درب پشتی بیمارستان رسوندم و براش پیان فرستاد:
-جلوی در توی کوچه ی پشت بیمارستان منتظرتم
مخصوصا این در رو انتخاب کرده بودم چون تردد کمتری داشت ، دوس نداشتم با هم دیده بشیم و کسی حرفی پشتمون بگه
با تقه ای که به شیشه ماشین خورد به خودم اومدم دریا بود قبل اینکه در عقب رو باز کنه خودم در جلو رو براش باز کردم و گفتم:
-بیا بشین
به عادت همیشه لب به دندون گرفت و بعد از مکث تقریبا طولانی با صورتی از شرم سرخ شده روی صندلی جا گرفت:
-سلام صبح بخیر ببخشید زیاد منتظر شدید؟
به صورت خستش نگاهی انداختم و گفتم:
-سلام خسته نباشی ،نه چیزی نیست که اومدم ،جای که کار نداری مستقیم بریم ستاد؟
-نه کاری ندارم بریم
سری تکون دادم و آروم از کوچه خارج شدم :
-مطمعنی اذیت نمیشی خسته به نظر میای؟
-خوبم
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁