eitaa logo
مجردان انقلابی
13.9هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 کسی هم نه مگه تو ،تو اگه از این عرضه ها داشتی الان خودت سینگل و ترشیده نبودی بزار این دکی خودمون ب یا د برات جورش می کنم گارد گرفتم تا دوباری چیزی سمش پرت کنم که با خنده از اتاق خارج شد. پوفی کشیدم و کلافه باخودم گفتم: - دیونه است بدبخت شوهر ندیده در حالی که سرش رو از لای در داخل داده بود گفت: -بدبخت منکه شوهر دارم تو شوهر ندیده ای نیم خیز شدم که برم سمتش بازم پا به فرار گذاشت اون روز با دیونه بازی های زهرا گذشت البته باید بگم این دیونه بازیاش حسابی برای من خوب بود و تا حدودی از دپرسی بیرونم آ ورده بود روز بعد در حالی که کلا ورود دکتر جدید خارج رفته رو فراموش کرده بودم وارد بیمارستان شدم وارد اتاق که شدم از زهرا خبری نبود : -یعنی نیومده ؟نه بابا این دختر اگه رو به موت هم باشه میاد یهوی یاد باردار بودنش افتادم و با ترس از ذهنم گذشت نکنه اتفاقی براش افتاده سریع گوشیم رو از کیفم خارج کردم و بهش زنگ زدم،بعد از چند بار زنگ خوردن صدای پچ پچش رو شنیدم: -الو دریا کجای ور پریده؟ -توی اتاق تو کجای چرا آروم حرف میزن ی ؟ -اه دیونه مگه دیروز نگفتم قراره دکی خارجیه بیاد الانم همه جم شدیم سالن اجلاس تا با حضرت آقا آشنا بشیم تو هم زود خودت رو برسون با دست به پیشونیم کوبیدم کلا فراموش کرده بودم چادرم رو مرتب ک ردم و سمت سالن رفتم همین که به سالن رسیدم شخصی رو دیدم که داشت از پله ها بالا می رفت وقتی روی صن قرار گ رفت و سمت جمع برگشت گوشه های چادر از دستم ها شد و روی زمین افتاد -امیر....علی از زبان امیر علی وقتی چرخهای هواپیما با زمین برخود کرد حس آرامشی تمام وجودم رو پر کرد چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم ب ا لاخره غربت تموم شد و بعد از چند سال برای همیشه به کشورم برگشتم و خدا میدونه این چند سال دوری چقدر برام سخت گذشت ولی همینکه فکر میکردم برمیگردم و به کشورم خدمت میکنم آرومم می کرد بعد از گرفتن چمدو ن و بارم بی صبرانه سوار اولین تاکسی شدم و آدرس خونه بی بی گل رو دادم دستم رو روی زنگ گذاشتم و هر چند ثانیه یه زنگ میزدم صدای اعتراض آمیز بی بی به گوشم رسید: -صبر کن ای بابا چه خبرته امون بده در که به رو م باز شد و بی بی رو با اون چادر گل گلیش بین در دیدم دلم از خوشی لرزید: -الهی من قربونت بشم بی بی چند ثانیه شوک زده بهم خیره شد بعد کمکم محبت جای خودش رو به ت عجب توی چشم اش داد: -امیرم خودتی؟برگشتی عزیز بی بی در حالی که دستهام رو برای به آغوش کشیدنش باز می کردم گفتم : -اره بی بی امیرت برگشته دیگه هیچ وقت تنهات نمیذارم بغلم کرد و گفت: -خوش اومدی ، خوش اومدی خدارور شکر که نمردم این روز رو دیدم با اخم ساختگی جواب دادم: -اه بی بی انشالله سالهای سال سالم و سلامت سای ه ا ت بالا سر من باشه -تو خودت سایه سری پسر ،بیا تو بیا پسرم وارد حیاط همیشه با صفای خونه شدم هیچی تغییر نکرده بود همون حوض که داخلش با رنگ آبی رنگ شده بود همون گلدونها با گلهای قرمز دور حوض همون تخت کنار حوض همون حیاط آب جارو شده وای که چقدر دلم برای بی بی و ا ی ن خونه که حس آرامش به آدم میداد تنگ شده بود چمدون م رو داخل اتاق گذاشتم و دوباره به حیاط برگشتم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁