یادت باشد 4.mp3
8.65M
#نمایشنامه
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 4️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 7:07 دقیقه
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان قسمت چهل و سوم به محض پیاده شدنم از ماشین مردهای محل دور منو گرفتند و صلوات کنان دورم
#داستان _شب
🍁🍁🍁🍁
قسمت چهل و چهارم
حوصله ی هیچ کس و هیچ چیزی رو نداشتم. حس میکردم دارم از درون تهی میشم. خیلی برای آدم سخته وقتی فکر کنه چیزی رو که میخاد به دست بیاره، لحظه ی آخر از دست میده.
بعد کمی خوش و بش با بقیه به عزیز فهموندم میخام تنها باشم. از نردبون بالا رفتم و به میعادگاه همیشگیم پناه آوردم. تموم کبوتر های توی بوم انگاری مثل من توی لاک خودشون فرو رفته بودند.
دنبال سینه سفید گشتم و کنار قوطی روغن دیدمش. پرهاش ریخته بودند و انگاری مریض بود. بغلش کردم و نوکشو سمت چشمام گرفتم
+سلام رفیق، حالت چطوره؟
هنوزم منو یادت میاری یا نه؟
سینه سفید بی تفاوت به چشمام خیره بود
همونجا روی زمین نشستم و خیره شدم به پنجره اش
+تو دیگه دردت چیه؟ تو که مثه من درد بی درمون عشق و نمیکشی. تو زری جونو داری..
به چشماش زل زدم.
جمله مو مزه مزه کردم و یهو ولش کردم روی زمین.
مستاصل از جام بلند شدم و تموم لونه هاشونو گشتم.
+زری؟ کجایی دختر؟
همه ی جای بوم و زیر و رو کردم و پیداش نکردم.
وسط بوم زانو زدم و به سینه سفید که همونطوری توی خودش کز کرده بود نگاه کردم
+نکنه توام مثه منی؟
توام داری درد میکشی؟
یه جایی وسط قلبت درد میکنه؟
یه حس غریبی داری که هر لحظه عذابت میده، آره؟
توام نفس هات سخت شده و بین این همه آدم حس میکنی یه نفر و گم کردی؟
یه نفر که با وجود اون فقط حس آرامش میکنی؟
آره پسر؟
یا فقط من اینطوریم؟
باورم نمیشد دارم درد دلمو به یه پرنده میگم.
برگشتم طرف پنجره اش و خیره شدم بهش
+انصاف نیست، من یه قدمی تو بودم ولی بازم از دستم در رفتی
عینهو ماهی سر خوردی و توی دریاچه ی خاکستری چشات قایم شدی
همونجا نشستم و به اشک هام اجازه ی جاری شدن دادم.
فکر نمیکردم یک روز اینطوری وابسته و دلبسته ی یک نفر بشم
اونقدری که اگه نبینمش دلم از هم پاشیده بشه..
#ادامه_دارد....
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
قسمت چهل و پنجم
امروز از طرف بچه های اطلاعات و امنیت اومده بودند دنبالم تا درباره ی ساواک و اتفاقاتی که برامون پیش اومده بود صحبت کنیم.
خیال میکردم ماهگل رو هم بیارن.
برای همین آماده شده دم خونه وایستاده بودم که اگه خواست بیاد بیرون با هم بریم اما خبری نشد.
از دو روز پیش که از بیمارستان مرخص شده بودیم نتونسته بودم ببینمش وحتی توی اتاقش هم نبود.
تصمیم گرفتم خودم برم به دیدنش. من یک عذر خواهی خیلی بزرگ هم به اون بدهکار بودم هم به مادرش.
برای همین از چهار راه هدایت چند شاخه گل نرگس خریدم و رفتم در خونشون.
استرس باعث شده بود دستام یخ کنه.
ضربان قلبم بالا رفته بود و آب دهنم خشک شده بود.
نمیدونستم قراره چه برخوردی باهام کنند اما نمیتونستم قدمی برندارم.
دستمو روی زنگ در خونشون چرخوندم. تا خواستم فشارش بدم دلم هوری ریخت پایین.
چند قدمی از در فاصله گرفتم و نفس عمیقی کشیدم.
دوباره به در نزدیک شدم و با بسم اللهی زنگ و زدم.
چند دقیقه ایی گذشت و خبری نشد. دوباره زنگ و زدم که صدای خانم محمدی از توی راهرو پیچید
محمدی :کیه؟
پر ازاسترس و نگرانی دم زدم
+میشه بیاید دم در؟
سکوتی از طرف مقابل حاکم شد و حس کردم فهمیده منم و نمیخاد در و باز کنه.
دوباره دستم و روی زنگ بردم و تا خواستم بزنمش در باز شد.
محمدی با اخم بزرگی در و باز کرد و خیره شد بهم
محمدی :بفرما
با طرز برخوردش فهمیدم شمشیر و از رو بسته
+سلام، خوب هستید ؟
محمدی :برای حال احوال اومدی؟
وقتی سکوتم و دید خواست در و ببنده که گفتم
+خانم محمدی چند لحظه بهم وقت بدید، من میخام باهاتون صحبت کنم
محمدی :من صحبتی با تو ندارم
+ولی هم من با شما حرف دارم هم با ماهگل
وقتی دیدم بد بهم نگاه کرد سریع گفتم
+ماهگل خانم
محمدی :ببین پسر جون، تو به ما کمک زیادی کردی رو حساب همین نمیخام از کوره در برم و چیزی بت بگم، فقط دیگه نه در خونه مون ببینمت، نه حرفی از ماهگل از زبونت بشنوم
+اما خانم محمدی، چرا نمیزارید خود ماهگل حرف بزنه؟
محمدی :چی بگه.؟ از هر شب تب و لرز کردنش بابت ترس از اون عوضیا بگه؟ یا از اینکه حتی از سایه ی خودشم میترسه؟
تو به دختر من بد کردی، نباید وارد همچین بازی میکردیش، الانم اگه آرامشش برات مهمه دیگه در این خونه پیدات نشه، فهمیدی؟
وقتی از حال و روز ماهگل گفت حالم از خودم بهم خورد. نمیتونستم هیچ رقمه خودم و ببخشم.
محمدی خواست بره تو که گفتم
+من واقعا نمیخاستم اینطوری تموم شه، من خودم دارم از عذاب وجدان میمیرم اونوقت شما اصلا نمیزارید ببینمش، اما میخام بگم منم به اندازه ماهگل درد کشیدم، انصاف نیست یه طرفه به قاضی برید
محمدی :کی بهت گفت که دختر منو وارد این کارا کنی؟ اونم با این چشمایی که داره؟ اگه میخای ماهگل زودتر با همه چی کنار بیاد دور و برش نپلک، به اندازه کافی وابسته شده و من نمیخام از این بیشتر ادامه بده
با این حرفش غم خفه کننده ایی توی دلم لونه کرد. دست گل و گرفتم طرفش و گفتم +حداقل این و بهش بدید
محمدی :مثل اینکه تو اصن نمیفهمی من چی میگم. میگم نمیخام چیزی اونو یاد تو بندازه
و در و محکم بست.
دست گل نرگس از دستم روی زمین افتاد.
با کمری خم شده به سمت خونه حرکت کردم و لحظه ی آخر به پنجره ی خاموش اتاقش خیره شدم
+امیدوارم توام مثه مادرت فکر نکنی!
#ادامه_دارد....
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسیـن_جانم
آسمان وسعٺ دریاے تو را درڪ نڪرد
احدے نیز بلنداے تو را درڪ نڪرد
همہ در اوج عطش روزه گرفتیم اما
هیچ ڪس روضہے لبهاے تو را درڪ نڪرد
#صلے الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند🤔
#قسمت_دوم
ازدواج با این افراد میتواند مشکل ساز باشد❗️ زمانی که شدت این ویژگی ها زیاد باشد...
🔻۲ – خانم های پولکی:
خیلی ساده و راحت، او تنها به خاطر پول با شما رابطه برقرار می کند.❗️اگر پول داشته باشی تو را دوست دارد و اگر پول نداشته باشی ذره ای ارزش نداری.😐
🔻۳ – خانم های تخیلی رمانتیک:
این نوع خانم ها زندگی خود را بر طبق فیلم های عاشقانه و کتاب های رمان سپری می کنند.❗️ او هر شب به تنهایی به خانه می آید و مجله های مربوط به عروسی را ورق می زند و در عین حال در انتظار شاهزاده ای است که با اسب سفیدش از میان آسمان به زمین فرود آید و او را سوار بر اسب سفیدش کرده.❗️رمانتیک بودن خوب است اما این خانما تخیلی رمانتیک شده اند
#ادامه_دارد.......
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#السلام_ایها_غریب
مهدے جان!
هر زمان که مے گوییم :
العجل یا مولای یا صاحب الزمان💗
زمزمه هایت را میشنوم که میگویے:
صبر کن چشم دلت نیل شود مے آیم
شعر من حضرت هابیل شود مے آیم
قول دادم که بیایم به خدا حرفے نیست
دل به آیینه که تبدیل شود مے آیم 😊🕊
♥️♡|الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج|♡♥️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
4_5843833159791151432.mp3
177.6K
#ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
🌷دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷