7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🌻🌟•
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جانم
~میدانۍ...🕊°💔°
+رسیدهامبهجایۍڪهوقتۍتونباشۍ
+همهبودنها پوچند...):
+مۍﺷﻮﺩبیایۍ؟؟...💔
+ﺑﻴﺎیۍﻭﺑﺮﺳﻄﺮﺁﺧﺮﺩﻓﺘﺮﺩﻟﺘﻨگۍﻫﺎﻳﻢ
~ﻳڪ«ﺗﻤﺎﻡﺷﺪ؛آﻣــﺩﻡ»ﺑﻨﻮیسۍツ
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۲۰ تیر ۱۴۰۲
#انجه_مجردان_باید_بدانند
🔵چگونه با درآمد کم ازدواج کنیم؟
🍂جوانان میتوانند با مدیریت مالی، کنترل مخارج ازدواج و بینش درست در مسیر ازدواج قدم بردارند؛ نمونه ای از این راهکارها عبارتند از:
💢بودجه خود را بنویسید
🍁صرفنظر از مقدار کمی که برای مخارج ازدواج باید هزینه کنید، نوشتن و دستهبندی بودجه عروسی به شما کمک میکند تا بودجهای را که در اختیاردارید تخصیص دهید و چیزهایی را که میخواهید اولویتبندی کنید.
💢سنتشکنی کنید
🍁برخی سنتهای قدیمی و دستوپا گیر که اغلب از روی چشموهمچشمی ایجاد میشود و هزینههای سنگینی را به طرفین متحمل میکند، کنار بگذارید. رسوماتی مثل هدیه دادن، خرید بازار برای عروس، خرید لوازم غیرضروری و… از رسوماتی هستند که خوشبختانه با شیوع کرونا تا حد زیادی جلوی آنها گرفته شد اما اگر همچنان به این رسومات پایبند هستید، شما ساختارشکنی کنید و برای یکبار هم که شده این سنتهای پرهزینه و بینتیجه را به فراموشی بسپارید.
💢از دوستان و خانواده خود کمک بخواهید
🍁اگر کسی از دوستان، اقوام و یا خانوادهتان میتواند کمکخرج شما در مخارج عروسی باشد از او کمک بگیرید. بهعنوانمثال، اگر خویشاوندی دارید که عکاس است میتوانید از او برای گرفتن عکسهایتان کمک بگیرید، اگر فردی از نزدیکانتان فروشگاه لوازمخانگی دارد از او بخواهید تا با سود کمتری اجناس موردنیاز برای شروع زندگیتان را به شما بفروشد، اگر فرد خیری در نزدیکانتان میشناسید از او بخواهید تا به شما وام قرضالحسنه دهد و…
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۲۰ تیر ۱۴۰۲
22.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_پوست_شیر
ژانر: خانوادکی_اجتماعی
#فصل_اول
#قسمت_۵_۳
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۲۰ تیر ۱۴۰۲
۲۰ تیر ۱۴۰۲
#هنر_زندگی
مکث را یاد بگیـــریم...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۲۰ تیر ۱۴۰۲
19.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
قسمت سوم
💾 دوره آموزشی رایگان
🎉 سوالات خواستگاری 🎉
مسلم داودی نژاد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۲۰ تیر ۱۴۰۲
🔴 #تکنیک_مدیریت_خشم
💠 بسیاری از پرخاشگریهای زن و شوهر به دلیل تفکر #باید و #نباید است. گاه همسران نسبت به یکدیگر انتظار بیش از حد دارند، و به این فکر میکنند که همسرم باید اینکار را انجام دهد و نباید اینکار را انجام دهد.
💠 تفکر باید و نباید را به👈 "بهتر بود و بهتر نبود" تبدیل کنید در طول هفته این تفکر باید و نباید را نسبت به همسرتان بشناسید و آن را بنویسید و به تفکر بهتر بود و بهتر نبود تبدیل کنید.
💠 وقتی از همسر علامه طباطبایی(ره) پرسیدند؛ که آیا علامه در منزل عصبانی هم میشدند؟ گفتند؛اوج عصبانیت علامه این بود که در کمال آرامش میفرمود؛ اگر این کار میشد بهتر بود یا اگر این کار نمیشد بهتر بود.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۲۰ تیر ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
وقتی یه خواسته ای داری و همسرت
راضی نیست راهکارت چیه؟
این تکه فیلم رو ببینین و حواست به این زنگ خطر که محبت رو شدیدا کم می کنه باشه🥺
#تحلیل_فیلم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۲۰ تیر ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنده خدا بین زن اول و دوم هنگ کرد😂
ارسال به بقیه واجبه تا دلشون شادشه😁
#طنز.
•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۲۰ تیر ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ℒℴνℯ♥️
بعضیها هم هستن که
به نظر فراموششان کردهایم
اما وقتی حرفشان به میان میآید
دیگر نمیتوانیم لبخند بزنیم... ☕️
#نزارقبانی / #راغب 🎼🌹
♥️
🌸✨
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۲۰ تیر ۱۴۰۲
۲۰ تیر ۱۴۰۲
مجردان انقلابی
#ناحله 🌼 #قسمت_صد_پنج یه گوشه ایستادم تا به سخنرانی گوش کنم گوشیم زنگ خورد از مصلی بیرون رفتم و به
#ناحله🌼
#قسمت_صد_شش
🚫#ڪپے بدوݩ ذکرنام نویسنده حرام و حقالناس است🚫
از صندلی پریدم و محکم لپ بابا رو بوسیدم مامانم بوسیدم و دوییدم سمت اتاقم
زنگ زدم به ریحانه
صدای خواب آلودش به گوشم خورد: الو
_سلام ریحووووون جونممممممممم
بابااااااااممممممم قبولللل کردددد بایددددد چیکارررر کنمممم حالا
از دیشب ۱۰ بار به ریحانه زنگ زدم و پرسیدم که چیا باید ببرم
همه وسایلم و چک کردم
همچیو گرفته بودم
از هیجان همش تو اتاق راه میرفتم و منتظر بودم ساعت ۷ شه
نمازم و خوندم و لباسام و پوشیدم
با اینکه بیشتر عطرام و گذاشتم تو کولم
چندتا هنوز رو میز بود
شال سرمه ایم و شکل روسری کردم و طرف بلندش دور گردنم شل زدم
به تصویر خودم تو آینه نگاه کردم
مانتو سرمه ای بلندم و پوشیده بودم با شلوار مشکیم چادرمم اتو شده رو تخت، کنار کوله پُرم گذاشتم
ریحانه گفت یه چیز گرمم نگه دارم شبا سرده سوییشرتم و گذاشتم رو تخت که وقتی میخوام برم بپوشمش.
مامانم تو آشپزخونه بودرفتم کنارش.
با دیدنم یه نایلون داد دستم و گفت: بیا برات ساندویچ کتلت گذاشتم هر وقت گشنت شد بخوری.
نایلون و ازش گرفتم و بغلش کردم
بغلم کرد و گفت :خیلی مراقب خودت باش . هرچیزی و نخور خدایی نکرده مریض نشی یه مو از سرت کم شه بابات میکشه منو .
کلی از ریحانه اینا تعریف کردم و گفتم هواتو دارن که یخورده نرم شد
اول اونقدر مخالفت کرد که گفتم عمرا راضی شه
_مامان خیلی عشقی
داشتم میرفتم بیرون که گفت :فاطمه
_جان
+اونقدر ضایع به پسره نگاه نکن همه بفهمن و آبروت بره
سرخوش خندیدم و بیرون رفتم
با ذوق به وسایلم نگاه کردم و خداروشکر کردم که میتونم برم همراهشون.
بلاخره ساعت هف شد
مامان و بابا آماده شدن تا ببرنم حسینیه
منم چادرم و سر کردم و آماده از زیر قرآن مامان رد شدم
قرار بود ۷ همه اونجا جمع شن که ۸ حرکت کنیم
چند دقیقه بعد رسیدیم
بابا کولمو دستش گرفت
یه نایلکسم دستم بود
جلو چادرم و گرفته بودم و با ذوق رفتیم داخل.
تا در بازشد و بابا رفت تو نگام خورد به محمد که با صدای در توجهش جلب شده بود
کفشم و کنار بقیه کفشا گذاشتم و پشت سر بابا و مامانم رفتم داخل.
چند نفر پراکنده نشسته بودن کسی ونشناختم
یهو یکی زد رو شونم
برگشتم عقب که ریحانه اومد بغلم
با خوشحالی بغلش کردم
محمد رفت سمت بابا و بهش دست داد
به مامانمم خیلی گرم و با لبخند سلام کرد
نگاهش چرخید رو من ،لبخندش نا محسوس شده بودآروم سلام کرد
مثه خودش جوابش و دادم
با ریحانه و مامان نشستیم
کوله رو از بابا گرفتم
بابا هم گرم صحبت با محمد شد و ازش سوالایی و میپرسید
مامان به ریحانه گفت :ریحانه جون مراقب فاطمه ی من باش
ریحانه:چشممممم.نمیزارم آب تو دلش تکون بخوره .نگران نباشین
جمعیت بیشتر شده بود
یهو ریحانه زد رو پام و گفت :فاطمهه فاطمههه خانوم محسن و دیده بودی؟
_نه کوو
+اوناهاش .تازه اومدن تو
رد نگاهش و گرفتم و رسیدم به یه دختر محجبه با صورت گرد و سفید
دست محسن تو دستش بود
جلوتر که اومدن
خانومه اومد این سمت و محسن رفت پیش محمد
ریحانه بلند شد و با خانومی که هنوز اسمشو نمیدونستم رو بوسی کرد
نگاهش به من افتاد
از جام بلند شدم و بهش دست دادم
ریحانه به من اشاره کرد وگفت :فاطمه جون دوست گلم
با لبخند نگام کرد : سلام فاطمه خانوم خوبی ؟
ریحانه بهش اشاره کرد و گفت :شمیم جون خانوم آقا محسن
لبخند زدم و گفتم :سلام عزیزم .خوشبختم
ریحانه شده بود الگوم سعی میکردم مثه خودش با وقار و متانت حرف بزنم
به محسن بابات انتخابش آفرین گفتم
شمیم هم خوشگل بود هم مودب
تو همون نگاه اول ازش خوشم اومده بود
درگیر همین فکرا بودم که محسن بلند گفت :آقایون خانوما اگه ممکنه همه بیاین اینجا بشینین
حاج آقا علوی میخوان چند دقیقه برامون توضیحاتی و بدن .بیاین جلوتر لطفا تا صدا بهتون برسه
بابا وسایلمو گذاشت یه گوشه
رفتیم و جلو نشستیم
یه حاج آقایی اومد و چند دقیقه یچیزایی و راجب سفرمون گفت
بعدش محمد اومد
لبخند زدم و رو صداش دقیق شدم
سلام کرد و گفت دو تا اتوبوس داریم سفیدو زرد
اونایی که اسمشونو میخونم باید برن تو اتوبوس سفید
تک تک اسمارو خوند
اسم ریحانه و شمیم و محسنم خوند اما اسم منو نه
ترسیدم و به مامانم نگاه کردم .اونم به چیزی که من فکر میکردم فکرد
ریحانه گفت :عه پس چرا اسم تورو نخوند؟؟
منتطر موندیم
اسم اونایی که باید میرفتن تو اتوبوس زرد و هم خوند
اسم من آخرین اسمی بود که خوند
سرش و آورد بالا نگاهشو تو جمع چرخوند.
نویسندگان:🖊
#غین_میم💚و#فاء_دآل💙
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۲۰ تیر ۱۴۰۲