مجردان انقلابی
#انچه_مجردان_باید_بدانند #هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر #قسمت_اول ۱.#انتخاب خویش،قبل از انتخاب ه
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر
۱.انتخاب خویش،قبل از انتخاب همسر #قسمت_دوم
🔸مثلاً #دختر و پسری با هم ازدواج💍 کرده اند یکی از آنها در زندگی به چیزی جز #حرف مردم نمیاندیشد. دلخوشی اصلی او در زندگی جلب توجه و نظر مردم است اگر #جایگاه خود را در میان مردم از دست بدهد به شدت به هم می ریزد زندگی دیگری مردم در #حاشیه قرار دارند و دلخوشی #جلب رضایت خداست.
🔹 امشب یکی از #اقوام عروسی دارد.👰🤵 عروسیشان گناه آلوده است.
🔸یکی میگوید #باید رفت، چرا که نمیشود با #مردم مخالفت کرد و دیگری می گوید نباید رفت زیر #خدا به چنین مجلسی راضی نیست یکی یه#شب هزار شب نمیشه و دیگری میگوید برای یک شب هم حاضر نیستم گناه کنم.....(ادامه دعوا😱)
ادامه دارد.....
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🏴💔🏴
#مهارتهای_انتخاب_همسر
🔴 گفت و گوی خواستگاری
◀️ #پرسشهای_خواستگاری ▶️
🖊در قسمت قبل دومین بخش از نمونه پرسشهای خواستگاری رو براتون گذاشتیم. قبل از اینکه ادامه این پرسش ها رو بخونید یه بار دیگه نکاتی رو که توی قسمت قبل درباره پرسش های خواستگاری گفتیم، بخونید. (همین پستی که ریپلای زده شده)
🔵 بخش سوم: مسائل اقتصادی
1⃣ نظر شما در بارۀ #کار کردن همسرتان در خارج از خانه چیست؟ وچه کاری را برای #اشتغال یک زن، مناسب میدانید؟
2⃣ تصوّر شما از #صرفهجویی و قناعت چیست؟ به صورت مصداقی بیان کنید.
3⃣ آیا آمادگی دارید #کمبودهای اقتصادی همسر و خانوادۀ او را نادیده بگیرید؟ تا چه اندازه؟
4⃣ یک #زندگی ساده را برای من ترسیم کنید. خانۀ ساده، سفرۀ ساده، اتومبیل ساده، مهمانی ساده و ... .
5⃣ شما سالی چند #دست لباس میخرید؟ در چه مواقعی احساس میکنید #باید پوشاک نو بخرید؟
📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص۷۹.
⬅️ ادامه دارد...
#نیمه_دیگرم
#کتاب_اول
#از_من_بودن_تا_ما_شدن
#ازدواج
#محسن_عباس_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🔥ارتباط با نامحرم🔥
امیرالمومنین حضرت علی الگوی ما بود ، پس چرا او به دختران جوان ، سلام نمی داد..
خب چرا⁉️
❌ دختر خانم ها #حتما بخونند...
❌ آقا پسرها #باید بخونند....
💠+به قول حاج حسین یڪتا:
دنیا ، دنیای تیپ زدنه!❤️
فقط مهم اینه که کی، برای کی تیپ میزنه!
بله این شهدا بودند که یه جوری تیپ میزدند که خدا نگاهشون ڪنه
نه هر نامحرمی ...
☝️اما فقط یه چیزی:
آقا پسر؟! الگوت حضرت علی(ع) بود، حواست هست؟
همون امیرالمومنین ڪه به دخترای جوون سلام نمیڪرد..
✅ آیا تو ایمانت از حضرت علی قوی تر است که با هر نامحرمی اون هم در فضای مجازی و یا غیره ارتباط میگیری و از اون حد مجازش هم میگذری و باعث فتنه و آسیب و هزاران گناه و گرفتاری میشوی⁉️
❌مگه قرار نبود صحبت با نامحرم در حد ضرورت باشه⁉️ پس این چت📲 ڪردنا و... چی میگه؟؟
+دختر خانوم؟! وارث ارثیه حضرت زهرا (س) ! شما چی❓
حواست هست❓خود حضرت فاطمه جلوی یه مرد ڪور حجابشو رعایت میڪرد؛...
چشمات قشنگه، صورتت زیباعه، میدونم همه ی اینارو....
ولی قرار نبود زیبایی هاتو بزاری برای هر ڪسی؛...
پس این پروفایل و اینا چی میگه؟؟؟
جایی ڪه با چند تا لمس صفحه ی گوشی ڪلی مرد میتونن ببیننش...
_قرار بود #یار باشیم...
_قرار بود #منتظر باشیم...
_قرار بود راه #شهدا رو ادامه بدیم..
_قرار بود برای #رفیق شهیدمون مرام بزاریم...
ولی قرار نبود به مجازی #باخت بدیم...
💥 اومدیم تو صحنهی جنگ دشمن تا #مقاومت ڪنیم، گفتیم جنگ نرم؛
ولی نرم نرم خودمون داریم وا میدیم
♨️ و در آخر اسیر دامهای شیاطین میشویم و مجروح و خسته وامیمونیم و به عقب بر میگردیم
💥 بیایید بخاطر دل امام زمان گناه نکنید بیایید بیخودی ادعای امام زمانی نکنید بیایید رعایت کنید و با هر نامحرمی ارتباط نگیرید و خود را آلوده به هر گناهی نکنید ، که اگر این شد چیزی جزء تباهی و نابودی برایتان ، به ارمغان نمیگذارد پس لطفا رعایت کنید.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🌸 @mojaradan
🔴 #تکنیک_مدیریت_خشم
💠 بسیاری از پرخاشگریهای زن و شوهر به دلیل تفکر #باید و #نباید است. گاه همسران نسبت به یکدیگر انتظار بیش از حد دارند، و به این فکر میکنند که همسرم باید اینکار را انجام دهد و نباید اینکار را انجام دهد.
💠 تفکر باید و نباید را به👈 "بهتر بود و بهتر نبود" تبدیل کنید در طول هفته این تفکر باید و نباید را نسبت به همسرتان بشناسید و آن را بنویسید و به تفکر بهتر بود و بهتر نبود تبدیل کنید.
💠 وقتی از همسر علامه طباطبایی(ره) پرسیدند؛ که آیا علامه در منزل عصبانی هم میشدند؟ گفتند؛اوج عصبانیت علامه این بود که در کمال آرامش میفرمود؛ اگر این کار میشد بهتر بود یا اگر این کار نمیشد بهتر بود.
@mojaradan
🔴 #تکنیک_مدیریت_خشم
💠 بسیاری از پرخاشگریهای زن و شوهر به دلیل تفکر #باید و #نباید است. گاه همسران نسبت به یکدیگر انتظار بیش از حد دارند، و به این فکر میکنند که همسرم باید اینکار را انجام دهد و نباید اینکار را انجام دهد.
💠 تفکر باید و نباید را به👈 "بهتر بود و بهتر نبود" تبدیل کنید در طول هفته این تفکر باید و نباید را نسبت به همسرتان بشناسید و آن را بنویسید و به تفکر بهتر بود و بهتر نبود تبدیل کنید.
💠 وقتی از همسر علامه طباطبایی(ره) پرسیدند؛ که آیا علامه در منزل عصبانی هم میشدند؟ گفتند؛اوج عصبانیت علامه این بود که در کمال آرامش میفرمود؛ اگر این کار میشد بهتر بود یا اگر این کار نمیشد بهتر بود.
@mojaradan
🔴 #تکنیک_مدیریت_خشم
💠 بسیاری از پرخاشگریهای زن و شوهر به دلیل تفکر #باید و #نباید است. گاه همسران نسبت به یکدیگر انتظار بیش از حد دارند، و به این فکر میکنند که همسرم باید اینکار را انجام دهد و نباید اینکار را انجام دهد.
💠 تفکر باید و نباید را به👈 "بهتر بود و بهتر نبود" تبدیل کنید در طول هفته این تفکر باید و نباید را نسبت به همسرتان بشناسید و آن را بنویسید و به تفکر بهتر بود و بهتر نبود تبدیل کنید.
💠 وقتی از همسر علامه طباطبایی(ره) پرسیدند؛ که آیا علامه در منزل عصبانی هم میشدند؟ گفتند؛اوج عصبانیت علامه این بود که در کمال آرامش میفرمود؛ اگر این کار میشد بهتر بود یا اگر این کار نمیشد بهتر بود.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شکسته_هایم_بعد_تو
قسمت ۱ و ۲
✍مقدمه رمان؛
"تقدیم به #اسوهی صبر و مقاومت بیبی جانم حضرت زینب(س)؛ باشد که مورد عنایت ایشان باشند تمام #پاسداران سرزمین عزیزم #ایران_اسلامی "
بسم الله الرحمن الرحیم
در حریم حرم دل جایی برای بیگانه نیست. این عرش الهی را پاسداری از جنس آسمانیانی است که عفت و حیا در ساحت قدس چون لؤلؤ و مرجان در صدف نهان مینمایاند. آیههای زندگی در حیات خویش
همواره از چنین پاسدارانی بهرهمند هستند که فرمان از ملکوت میبرند و چون سربدارنی از جنس « #حججی»، حج خدا را بر "حج بیت" نه با سر بر تن
که با سر بی تن میروند؛ و هرگاه در مشق زندگی میانه #عقل و #قلب ما تازند عاقلانه عشق میورزند و عاشقانه میاندیشند .
و حرمت حریم عقیله بنی هاشم را با عشق پاس میدارند و سر در این راه میبازند و سربازان ارتش عشق عقیله میشوند و زندگی را در برزخ فلق صبحگاهی معنایی
دیگر میبخشند و در جادوی انوار و الوان آن ترقصکنان به سوی معشوق میشتابند تا در حریم #حرمها هیچ #بیگانه طواف نکند و در #کمین ننشینید و خود در "لبا المرصاد" #شیاطین کفر و #تکفیر را به " ارمیایی" از "ما رمیت اذ رمیت" به تیر غیب به سزای تجاوز به حریم مجازات نمایند،
هماره فرشتگانی از جنس " ابوالفضل" ها دور خیام حریم حرم ها بیدار و هوشیار به #پاسداری در #طواف هستند تا دخترکان معبد عشق #آرام بخوابند.
خلیل رضا المنصوری 7/ اردیبهشت/ 98
**
بسم الله الرحمن الرحیم
از قدیم گفتهاند کلاهت را سفت بچسب که باد نبرد...حرف دیگری دارم!
#چادرت را #سفت بچسب بانو که اگر چادرت را #باد ببرد، #ایمان بسیاری را باد میبرد...
روی زمین نشسته و خیره به آلبوم عکس مقابلش بود. گاه آهی کشیده و دستی به روی عکس میکشید، گاه لبخند میزد و عکسی را میبوسید.
در اتاق گشوده شد:
_آیه... آیه جان! نمیخوای بیای؟ همه منتظر توئی ما! دیر میشه، منتظرمونن!
آیه دستی به #پلاک درون گردنش کشید و آن را از زیر لباسش بیرون کشیده و به عادت این سالها، آن را بوسید.
یک پلاک که فقط نامی بود و شمارهای روی آن... جزء بازماندههای شهیدش بود... بازمانده از مرد زندگیاش...
_الان میام رها؛ لباسای زینب رو پوشوندی؟
+آره، خیلی ذوق داره؛ اون برعکس توئه!
آیه لبخندی تلخ بر لبانش نشست:
_همهش به خاطر #زینبه... به خاطر لبخندش... به خاطر شادیش!
از زمین بلند شد و آلبوم عکس را همانجا رها کرد. از اتاق که بیرون آمد، همه با ترس و تردید او را نگاه میکردند.
حاج علی و زهرا خانم دست زینب را در دست داشتند. صدرا، مهدی کوچکش را در آغوش گرفته و کنار مادرش محبوبه خانم ایستاده بود. لبخندش که مهربانتر شد،همه نفس گرفتند:
_من آمادهام، بریم!
زینب دست پدربزرگ و مادربزرگش را رها کرد و به سمت مادرش رفت. با آن لباس عروس کوچک که بر تن داشت،
دل آیه هم برایش ضعف میرفت و هم بغض بدی در گلویش جا خوش کرد.
"چرا با من این کار را کردی مهدی؟ چرا دخترکت را به جانم انداختی؟ چرا مرا دیت مرد
دیگری سپردی؟ آخر چرا مرد؟ تو که عاشقم بودی؟ این بود رسم عاشقی؟ این بود رسم سالها بیقراری و در کنار هم بودنمان؟ تو که به دنیا دلبستگی نداشتی و پرهایت را گشودی و از دنیای نامردیها رها شدی، چرا با من این کار را میکنی و پایبند َمردی میکنی که هیچ سنخیّتی
با من ندارد؟ چرا با من این کار را میکنی مرد من؟ چرا دردهایم را نمیبینی؟ چرا همه موافق او شدهاند؟ چرا همه مرا نادیده گرفتهاند؛کسی غم چشمانم را نمیبیند! کسی بغض گلویم را حس نمیکند! کسی لرزش صدایم را نمیشنود! تو که مرا از حفظ بودی! تو که عاشقم بودی! تو که مرا بهتر از همه میشناسی! تو چطور تصور کردی که مردی جز تو
میتواند قلب مرا تسخیر کند؟ چطور تصور کردی عشق کودکیهایم را میتوانم کنار گذاشته و به مردی جز تو نگاه کنم؟اصلا او چه دارد که همه را بسیج کردهای برایش؟ چرا من خوبیهایش را نمیبینم؟ چرا همه مرا به سوی او میخوانند؟ چرا کسی تفاوتهای ما را نمیبیند؟ آخر مرد من... ندیدی که آیهات دل به کسی نمیسپارد؟ حالا دخترکت را مقابلم میگذاری؟ دخترک را به جان بیجان شدهام میاندازی که تسلیم شوم؟ تسلیم این نامردی دنیا؟ باشد مرد من! باشد! قبول! هرچه تو بگویی!
هرچه تو بخواهی! ببینم مرا به کجا میخواهی ببری!"
حاج علی که ماشین را متوقف کرد به سمت آیه برگشت:
_عزیز بابا... دخترکم! آمادهای بابا؟
آیه نگاهش را به پدرش دوخت:
_نه بابا، آماده نیستم! من هیچوقت آمادهی این کار نمیشم!
زهرا خانم هم به سمت آیه برگشت:
_روزی که با رها اومدید و گفتید که #باید ازدواج کنم،.....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸
شکسته_هایم_بعد_تو
از روزی که رفتی
🇮🇷قسمت ۳ و ۴
زهرا خانم هم به سمت آیه برگشت:
_روزی که با رها اومدید و گفتید که #باید ازدواج کنم، روزی که اومدید و هزار جور حرفای #منطقی و #عقلانی و #روانشناسی و آیه و #حدیث گفتید که باید ازدواج کرد، منم مثل تو فکر میکردم هرگز نمیتونم این کار رو بکنم! فرق من و تو این بود که تو
۹ سال، عاشقانه زندگی کردی و من ۳۰ سال با بدبختی و درد... آیه جان دختر قشنگم، من قربونت برم؛ زندگی رو باید عاقلانه ساخت! ارمیا پسر خوبیه، دوستت داره؛ شوهرت که راضیه، دخترتم که راضیه!
آیه با بغض گفت:
_دل من که راضی نیست، پس تکلیف دل من چی میشه؟
حاج علی: دلت رو بسپر دست اون مرد، اون مردی که من دیدم، اونقدر عاشقت هست که عاشقت کنه!
+نمیتونم بابا!
حاج علی: _اگه نمیتونی، همین الان میرم ازشون معذرتخواهی میکنم و میریم خونه، تصمیمتو بگیر بابا؛ اگه نمیخوای بگو، اگه میخوای یا علی! بلندشو بریم و منتظرشون نذار!
+به من باشه برگردیم؛ اما فقط من نیستم بابا... با بغض گلوی دخترک یتیمم چیکار کنم؟ زینب فقط با اون میخنده... زینب پسندیده... زینب خوشحاله، وقتی ازش جدا میشه بغض میکنه؛ من چطور دل دخترکمو
بشکنم؟
از شیشهی ماشین دخترکش را نگاه میکند که دست رها را گرفته و با آن لباس عروس بر تن کردهاش،
با شادی و خنده بپّر بپر میکند:
_نگاهش کن بابا، ببین چه شاده؟! آقا صدرا بهش گفته ارمیا از امشب دیگه همیشه پیشت میمونه، برای همینه که انقدر ذوق داره، نمیدونه که دل مادرش خونه... بریم بابا، بریم که من برای خوشحالی زینب و رضایت مهدی
همه کاری میکنم!
حاج علی و زهرا خانم درهای ماشین را باز کردند و پیاده شدند. آیه بغضش را فرو خورد و از ماشن بیرون آمد و به سمت دخترش رفت.
عطر زینب را به جان کشید، عطر تن دخترکش جان داد به تن بیجانش.
*
ارمیا مضطرب بود. حس شیرینی در جان داشت.
"خدایا میشود؟! یعنی آیهاش میشود؟ گاهی گمانم میشود خواب و خیال است!من کجا و آیه محبوب سیدمهدی کجا؟ من کجا و نفس حاجعلی کجا؟ من کجا
و پدر شدن برای زینبش کجا؟
خدایا... مرا دیدهای؟ آه دلم را شنیدهای؟ خدایا میشود مَحرم دل آیهات شوم؟میشود من هم آرام گیرم؟ میشود آیه مرا دوست بدارد؟ اصلا عاشقی نمیخواهم،
آخر میدانی؟ آیه سیدمهدی را داشته! من کجا و او کجا؟ کسی که زندگی با آن مرد خدا را تجربه کرده است، عاشِق چون منی نمیشود؛ اما میشود مرا کمی دوست بدارد؟ میشود دلش برایم شور بزند؟ میشود در انتظارم بنشیند تا با هم غذا بخوریم؟ میشود زن شود برای منِ همیشه بیکس و تنهای این دنیا؟ میشود روح شود برای این جان بیروح ماندهی من؟"
فخرالسادات به اضطرابهای ارمیا نگاه میکرد...
به پسری که جای مهدیاش را گرفته بود، به پسری که قرار بود دامادش کند...چقدر عجیب مردی چهل و سه ساله را به فرزندی قبول کند و مادری کند برای تمام این چهل و سه سال!
دوباره آیه عروسش میشود، دوباره عزیز جانش را داماد میکند؛ چقدر این اضطرابها برایش آشنا بود. دوازده سالِ پیش بود که مهدیاش هم اینگونه بود. دوازده سال پیش هم اینها را دیده بود.
مهدیاش هم اینگونه بیتاب بود. مهدیاش هم اینگونه قدم برمیداشت!
آخر او همقدم مهدی بود. در یک صف مقابل رهبر رژه رفته بودند؛ مگر میشود قدم زدنهایشان هم شبیه نباشد؟ مگر میشود گردنهای افراشته و شانههای ستبرشان شبیه هم نباشد؟ اینها با هم سوگندنامه را خواندهاند و به ارتش پیوستهاند! اینها با هم همقسم شدهاند.مهدی که رفت؛ این مرد، جایش در سوریه هم پر کرد. جایش را برای مادر به عزا نشستهاش، را پر کرد. جایش را برای زینبسادات هم پر کرد. حالا وقت آن رسیده جایش را برای آیه هم پر کند.
سالها انتظار کشیده بود برای رسیدن به امروز حالا حق دارد که مضطرب باشد مثل مهدیاش. اخر مهدی هم سالها منتظر بود آیهاش بزرگ شود. چقدر شبیه پسرکم شدهای جان مادر! "
محمد در کنار سایه نشسته بود،
و با لبخند به مرد پر اضطراب مقابلش، نگاه میکرد. آخر معترض شد:
_بسه دیگه ارمیا! چه خبرته؟! بشین دیگه مرد!
ارمیا کلافه دستی بر صورتش کشید:
_دیر نکردن؟! میترسم پشیمون بشه محمد!
مسیح بلند شد از روی صندلی و به سمتش رفت. دستش را در دست گرفت:
_آروم باش، الانا دیگه میان! توی عملیات به اون مهمی و اونهمه شرایط
سخت که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد اینهمه اضطراب نداشتی!
یوسف از پشت دست روی شانهاش گذاشت و حرف مسیح را ادامه داد:
_حالا به خاطر یه زن گرفتن به این حال و روز افتادی؟ اگه زیر دستات بفهمن دیگه ازت حساب نمیبرنا!
محمد به جمعشان پیوست:
_والا منم از این حساب نمیبرم دیگه، آخه....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#چطور_از_همسرمان_انتقاد_کنیم❓
🏷توجه داشته باشیدکه کلّیت فضای
سخن ما با #همسرمان باید به گونه
ای باشد که بر دل همسر بنشیند.
او نباید احساس کند که ما آمده ایم
تا از همه ی محاسن او چشم پوشی
کنیم و تنها دست بر نقطه ضعف او
بگذاریم.
#باید فضایی که ایجاد می کنیم از
فضای بدبینی، عیب جویی یا مچ
گیری فاصله داشته باشد؛ #باید
فضای محبت و عشق و صفا و.... صمیمیمت باشد.مثلاً به کار بردن
چنین عباراتی: «تو چقدر خوبی!
چقدر صبوری! من افتخار می کنم
که خدا چنین همسری نصیب من
کرده است!»
🏷یک فضای #دلنشین فراهم کنیم
و در اثنایی که شخص سرمست از
تعریف های ماست، نقد و تذکّراتمان
را در میان سخنان دلنشین بگنجانیم،
تا هم به همسرمان آسیب روحی وارد
نکنیم و هم تذکّراتمان بیشترین تأثیر
را داشته باشد.
🌱امام حسین (علیه السلام) در
روایتی می فرماید: «از نشانه های
انسان عالم آن است که خود را در
معرض نقد دیگران قرار دهد»
🏷#اگر_همسر شما، درخواست نقد
شدن خود را از شما نمی کند، شما
پیشقدم شوید و از او این درخواست
را داشته باشید.
#غالباً بعداز تکرار چندین و چندباره
چنین عملکردی از سوی شما،........ همسرتان ترغیب می شود که از شما
بخواهد که معایبش را به او گوشزد
کنید.
اما مهمترین نکته این است که آینه
گونه عمل کنیم؛ #یعنی عیوب را در
خلوت و تنهایی و نه کوچک تر و نه
بزرگ تر از آنچه که هستند به نمایش
بگذاریم.
🏷#یادآوری شأن انسانی فرد؛ ذکر
نعمت هایی که خدا به او داده است؛
بیان کمالاتی که او دارد، همه و همه
مقدّماتی است که او را برای تحمّل
انتقاد آماده می کند.
«تو این نقاط مثبت را داری.
ببین زندگی ما با چه شیرینی شروع
شده است! یادت هست کمی تأخیر
در مراحل خواستگاری،.... چقدر هر
دو یمان را نگران کرد
اما بالاخره خدا ما را به هم رساند و
اکنون چقدر زندگی مان دل چسب
است!حالا یک غده کوچکی هست
که زندگی شادمان را تهدید می کند
و این غده باید خارج شود. اگر این
غده را زودخارج نکنیم،بزرگ و بزرگ
تر می شود و به زندگی شیرنمون
لطمه می زند.»
به کار بردن چنین عبارات از مقدماتی
استکه همسرمان را آماده ی پذیرش
انتقادهای ما می کند.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´