سلام و وقت بخیر
امشب دوتا چیز یاد گرفتم, از اونجایی خودم رو به مجیب مدیون میدونم برای اینکه همیشه حال دل بیمارم رو خوب کرده, گفتم برای شما هم بنویسم شاید جدید و مفید بود براتون.
۱. منبری عزیزی فرمودن:
غایه الکمال التَشَّبُه بالمَبداء
هر موجودی کمالی داره و به سمت اون میل داره...
کمال انسان هر چه بیشتر شبیه شدنش به مبدا خودش یعنی حضرت حقه
۲.کتاب صوتی همرزمان حسین ع رو که احتمالا شما هم خوندید گوش میدادم...
حضرت آقا میفرمودن معنی جهاد در راه خدا معمولا اشتباه گرفته میشه:
یا تفریط میشه و فقط در حد جنگ مسلحانه با دشمن عینی تقلیل داده میشه
یا افراط میشه و به هر تلاشی برای خدا اطلاق میشه
اما از نظر حضرت آقا:
هر کاری و تلاشی که در جهت مبارزه با دشمنان اسلام و جامعه اسلامی انجام بشه, جهاد در راه خدا دونسته شده.
بعد مثال میارن:
در زمان جناب زید که میخواستن برای برپایی حکومت ائمه قیام کنن پیرزنی یه سکه به جناب زید میده تا خرج قیام کنه, این خرج در حکم جهاده
اما در همون زمان عده زیادی به فقرا اطعام میکردن که درسته در حکم انفاقه اما جهاد نیس.
ممنون که وقت گذاشتید :)
˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
سلام و وقت بخیر امشب دوتا چیز یاد گرفتم, از اونجایی خودم رو به مجیب مدیون میدونم برای اینکه همیشه حا
پیامرفیقمجیبیعزیزمون😍💛
ممنونکهبهماهمگفتیایننکتههای
جذابرومهربونم😍😌♥️
تبریکبهادمینهایعزیزمرفقایخوبم
کهتلاشهاشوننتیجهدادهومجیب
مفیدهبرایخیلیا✌🌻
خداخیرتونبده🌿
خوشابهحالتونکهتوفیقخدمتوجهاد
دارید🤓👌
منکهنتونستمادمینخوبیباشم
بعضی لحظات تو زندگی پیش میاد
قبل از شبِ اول قبر
یهو به خودت میای بیشتر قدر مادر و پدرتو میدونی
بیشتر قدر خودت رو میدونی
این فرصتها ناباند اگر فرصت جبرانی باشہ
ولی اگر نباشہ......
همیشه خوب باشیم و خوب بودنمون رو
از کسی دریغ نڪنیم!
#کلامحق
نه مرگ آن قدر ترسناک است و نه زندگی آن قدر شیرین که آدمی پای برشرافت خود گذارد . .
مولاجانمعلی'ع'
ماجرای واقعی دختر بچه ای که زنده پیش مادر فوت شده اش یک شب ماند و موهایش سفید شد‼️‼️‼️
علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر
المیزان نقل کردند که: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» میگفت:
در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَنْدیها (سنیهای دولت عثمانی) فوت کرد.
این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه میکرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند.
هنگامی که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد: من از مادرم جدا نمیشوم هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روی قبر را با تختهای بپوشانند و دریچهای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.
پرسیدند چرا این طور شدهای؟
در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول
سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب میداد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است.
تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟
آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه میکشید.
من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که میبینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میکرد و آن شخصی که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بودهاند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد .
منبع : علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، معادشناسی، ج ۳، ص ۱۱۰.
شما ها که نَفستون پاکه
میشه برای یکی از عزیزانم که رو تخت بیمارستانه دعا کنید
حمد شفا
صلوات
دریغ نکنید
ممنون