˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
شرمندهطولانیشدحلالکنید🌻✨ ولیارزشدارهوقتبزاریدوبخونید باقلبایپاکومهربونتونبرایمنوخان
چیز جدیدی ازت یادگرفتم
واقعا همینطوره
خودمونو آماده نگهداریم
چطور وقتی میخواییم بریم مسافرت
وسایلامونو آماده میکنیم
تا لحظه ای که سوار اون وسیله نقلیه نشدیم هی چک میکنیم چیزی جا نمونده باشه حتی اگه سوارم بشیم میگیم فلان چیز جا نموند؟
حالا اگه مونده باشه دیگه نمیتونی برگردی که
رفتن به اون دنیا هم همینطوره
رفتن پیش خدا جوون و پیر نداره
نگو هنوز جوونم بذار جوونی کنم و بری اشتباه کنی اسمش بذاری تجربه
گاهی با یه اشتباه زندگی آدم تباه میشم
مخاطب اینام خودمم
بچه ها
اومدم یه حرفی بزنم که تو چند روز اخیر میتونم بگم با تمامممم مویرگام درکش کردم...
امام حسین ع اصلاااااااا نگاه نمیکنه چقددد گناه داری
چقدددد اشتباه رفتی و خراب کردی
تو دلت کافیه صداش بزنی....
تمومه
دستتو گرفته و همه چی اوکی میشه
ناخوداگاه تمام زندگیت از این رو به این رو میشه...
بچه ها والا اگر خودم درکش نمیکردم نمیگفتم...
من خیلییی به دعاتون نیاز دارم...
دعامون کنید نوکرای حضرت زهرا س!
˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
بچه ها اومدم یه حرفی بزنم که تو چند روز اخیر میتونم بگم با تمامممم مویرگام درکش کردم... امام حسین
تویی ک ناامید شدی...
پس هنوز حسین فاطمه س رو نشناختی!
ب خودم قول دادم دیه ناامید نشم...
حسین س خیلییییییی مشتیه
خیلی(: ❤️
@Maadahi_online - نماهنگ -X- رویای رسیدن_۲۰۲۱_۰۸_۰۵_۲۰_۲۰_۳۳_۳۷۴.mp3
8.38M
یعنی راستی راستی ول کردی ماهارو؟! باورم نمیشه راه ندادی مارو . . .💔
به قول شهیدحسینمعزغلامۍ:
جدی گرفتہایم زندگیِ دنیایی را و شوخی گرفتہایم قیامترا . . . !'
کاش قبل از اینڪه بیدارمان کنند؛
بیدارشویم . . .
#یڪمۍهمخاطره🌿
یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.
بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
~🕊📿|••
#معرفیشـهید
|•نامونامخانوادگی:احمدعلینیری🧔🏻`
|•تاریختولد:تابستان۱۳۴۵👶🏻
|•تاریخشھادت:۲۷بهمن۱۳۶۴🥀.
|•سن:۱۹سال🌙
|•محلتولد:دماوند🌱
|•محلشهادت:فاو🕯
|•محلدفن:بهشتزهراتهران🕌
|•وضعیتتأهل:مجرد💍