eitaa logo
موج نور
174 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 امام علی علیه‌السلام : 🍃خدا را خالصانه ياد كنيد، تا بهترين زندگى را داشته باشيد و با آن راه نجات را بپوييد🍃 🍂اذْكُرُوا اَللَّهَ ذِكْراً خَالِصاً؛ تَحْيَوْا بِهِ أَفْضَلَ اَلْحَيَاةِ وَ تَسْلُكُوا بِهِ طُرُقَ اَلنَّجَاةِ🍂 📗 تحف العقول ص ۲۰۲ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت پنجاه و پنجم : معجزه اذان (۲) ✔️ راوی : حسین الله کرم 🔸از ماجرای مطلع الفجر پنج سال گذشت. در زمستان سال ۱۳۶۵ درگير عمليات كربلای پنج در شلمچه بوديم. قسمتی از كار هماهنگی لشکرها و اطلاعات عمليات با ما بود. برای هماهنگی و توجيه بچه‌های لشگر بدر به مقر آ نها رفتم. قرار بود كه گردان‌های اين لشکر كه همگی از بچه‌های عرب زبان و عراقی‌های مخالف صدام بودند برای مرحله بعدی عمليات اعزام شوند. پس از صحبت با فرماندهان لشکر و فرماندهان گردان‌ها، هماهنگی‌های لازم را انجام دادم و آماده حركت شدم. 🔸از دور يكی از بچه‌های لشکر بدر را ديدم که به من خيره شده و جلو می‌آمد! آماده حركت بودم كه آن بسيجی جلوتر آمد و سلام كرد. جواب سلام را دادم و بی‌مقدمه با لهجه عربی به من گفت: شما در گیلان‌غرب نبوديد؟! با تعجب گفتم: بله. من فكر كردم از بچه‌های منطقه غرب است. بعد گفت: مطلع الفجر يادتان هست؟ ارتفاعات انار، تپه آخر! كمی فكر كردم و گفتم: خب!؟ گفت: هجده عراقی كه اسير شدند يادتان هست؟! با تعجب گفتم: بله، شما؟! باخوشحالی جواب داد: من یکی از آ نها هستم!! تعجب من بيشتر شد. پرسيدم: اينجا چه می‌کنی؟! گفت: همه ما هجده نفر در اين گردان هستيم، ما با ضمانت آیت الله حكيم آزاد شديم. ايشان ما را كامل می‌شناخت، قرار شد بیاییم جبهه و با بعثی‌ها بجنگيم! خيلی براي من عجيب بود. گفتم: بارک الله، فرمانده شما كجاست؟! گفت: او هم در همين گردان مسئوليت دارد. الان داريم حركت می‌کنیم به سمت خط مقدم. گفتم: اسم گردان و نام خودتان را روی اين كاغذ بنويس، من الان عجله دارم. بعد از عمليات می‌یام اينجا و مفصل همه شما را می‌بینم. 🔸همین‌طور كه اسامی بچه‌ها را می‌نوشت سؤال كرد: اسم مؤذن شما چی بود؟! جواب دادم: ابراهيم، ابراهيم هادی. گفت: همه ما اين مدت به دنبال مشخصاتش بوديم. از فرماندهان خودمان خواستيم حتماً او را پيدا كنند. خيلی دوست داريم يكبار ديگر آن مرد خدا را ببينيم. ساكت شدم. بغض گلويم را گرفته بود. سرش را بلند كرد و نگاهم كرد. گفتم: انشاءالله توی بهشت همديگر را می‌بینید! خيلی حالش گرفته شد. اسامی را نوشت و به همراه اسم گردان به من داد. من هم سريع خداحافظی كردم و حركت كردم. اين برخورد غيرمنتظره خيلی برايم جالب بود. 🔸در اسفندماه ۱۳۶۵ عمليات به پايان رسيد. بسياری از نيروها به مرخصی رفتند. یک روز داخل وسايلم كاغذی را كه اسير عراقی يا همان بسيجی لشکر بدر نوشته بود پيدا كردم. رفتم سراغ بچه‌های بدر. از یکی از مسئولين لشکر سراغ گردانی را گرفتم كه روی كاغذ نوشته بود. آن مسئول جواب داد: اين گردان منحل شده. گفتم: می‌خواهم بچه‌هایش را ببينم. فرمانده ادامه داد: گردانی كه حرفش را می‌زنی به همراه فرمانده لشکر، جلوی یکی از پاتک‌های سنگين عراق در شلمچه مقاومت كردند. تلفات سنگينی را هم از عراقی‌ها گرفتند ولی عقب‌نشینی نكردند. بعد چند لحظه سكوت كرد و ادامه داد: كسی از آن گردان زنده برنگشت! گفتم: اين هجده نفر جزء اسرای عراقی بودند. اسامی آ نها اينجاست، من آمده بودم كه آ نها را ببينم. جلو آمد. اسامی را از من گرفت و به شخص ديگری داد. چند دقيقه بعد آن شخص برگشت و گفت: همه اين افراد جزء شهدا هستند! 🔸ديگر هيچ حرفي نداشتم. همین‌طور نشسته بودم و فكر می‌کردم. با خودم گفتم: ابراهيم با یک اذان چه كرد! یک تپه آزاد شد، یک عمليات پيروز شد، هجده نفر هم مثل حرّ از قعر جهنم به بهشت رفتند. بعد به ياد حرفم به آن رزمنده عراقی افتادم: انشاءالله درب هشت همدیگر را می‌بینید. بی‌اختیار اشک از چشمانم جاری شد. بعد خداحافظی كردم و آمدم بيرون. من شک نداشتم ابراهيم می‌دانست كجا بايد اذان بگويد، تا دل دشمن را به لرزه درآورد. و آنهایی را كه هنوز ايمان در قلبشان باقی مانده هدايت كند! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🕊🌹 شادی روح پاک شهداء صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کلیپ تصویری: خدا می‌بخشد 🔸حجت الاسلام محمدرضا رنجبر ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
071-aleemran-fa-ansarian.mp3
5.74M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان www.quran-365.ir @quran_365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 امام علی علیه‌السلام : 🍃همه بدی‌ها در مجالست با همنشينِ بد است🍃 🍂جمَاعُ اَلشَّرِّ فِي مُقَارَنَةِ قَرِينِ اَلسُّوءِ 🍂 📗 غرر الحكم، ح ۴۷۷۴ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت پنجاه و ششم: شوخ طبعی ✔️ راوی : علی اکبر صادقی، اکبر نوجوان 🔸ابراهيم در موارد جدّيت كار بسيار جدّی بود. اما در موارد شوخی و مزاح بسيار انسان خوش مشرب و شوخ طبعی بود. اصلاً یکی از دلائلی كه خیلی‌ها جذب ابراهيم می‌شدند همين موضوع بود. 🔸ابراهيم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصی داشت! وقتی غذا به اندازه كافی بود خوب غذا می‌خورد و می‌گفت: بدن ما به جهت ورزش و فعاليت زياد، احتياج بيشتری به غذا دارد. با یکی از بچه‌های محلی گیلان‌غرب به یک کله پزی در کرمانشاه رفتند. آنها دو نفری سه دست کامل کله‌پاچه خوردند! یا وقتی یکی از بچه‌ها، ابراهيم را برای ناهار دعوت كرد. برای سه نفر ۶ عدد مرغ را سرخ كرد و مقدار زيادی برنج و... آماده کرد، که البته چيزی هم اضافه نیامد! 🔸در ایام مجروحیت ابراهيم به دیدنش رفتم. بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتيم. صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهيم بود. خیلی تعارف می‌کرد. ابراهيم هم كه به تعارف احتياج نداشت! خلاصه كم نگذاشت. تقريباً چيزی از سفره اتاق ما اضافه نيامد جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می‌رفت و دوستانش را صدا می‌کرد. یکی یکی آنها را می‌آورد و می‌گفت: ابرام جون، ايشون خیلی دوست داشتند شما را ببينند و... ابراهيم كه خیلی خورده بود و به خاطر مجروحيت، پایش درد می‌کرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی كند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بی‌صدا می‌خندید. 🔸وقتی ابراهيم می‌نشست، جعفر می‌رفت و نفر بعدی را می‌آورد! چندين بار اين كار را تكرار كرد. ابراهيم كه خیلی اذيت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم می‌رسه! آخر شب می‌خواستیم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسی! من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا! یکی از جوان‌های مسلح جلو آمد. 🔸ابراهيم ادامه داد: دوست عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقای راننده هم از بچه‌های سپاه هستند. یک موتور دنبال ما داره می‌یاد كه... بعد كمی مكث كرد و گفت: من چیزی نگم بهتره، فقط خیلی مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه! بعد گفت: بااجازه و حركت كرديم. كمی جلوتر رفتم توی پیاده‌رو و ايستادم. دوتایی داشتيم می‌خندیدیم. 🔸موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه كمری جعفر شدند! ديگر هر چه می‌گفت كسی اهميت نمی‌داد و... تقريباً نيم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت. كلی معذرت خواهی كرد و به بچه‌های گروهش گفت: ايشون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سيدالشهدا هستند. بچه‌های گروه، با خجالت از ايشان معذرت خواهی كردند. جعفر هم كه خیلی عصبانی شده بود، بدون اينكه حرفی بزند اسلحه‌اش را تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد. 🔸كمی جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پیاده‌رو ايستاده و شديد می‌خندید! تازه فهميد كه چه اتفاقی افتاده. ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوسيد. اخم‌های جعفر بازشد. او هم خنده‌اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🕊🌹 شادی روح پاک شهداء صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
072-aleemran-fa-ansarian.mp3
5.53M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان www.quran-365.ir @quran_365