eitaa logo
موج نور
171 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت نوزدهم : بازگشت امام ✔️ راوی : حسين الله كرم 🔸اوايل بود، با هماهنگی انجام شده، مسئوليت يکی از تیم‌های حفاظت حضرت امام به ما سپرده شد. گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهای خيابان آزادی منتهی به فرودگاه به صورت مسلحانه مستقر شد. صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نمی‌کنم. پروانه‌دار به دور شمع وجودی حضرت امام می‌چرخید. 🔸بلافاصله پس از عبور اتومبيل امام، بچه‌ها را جمع کرديم. همراه ابراهيم به سمت بهشت زهرا رفتيم. امنيت درب اصلی بهشت زهرا از سمت جاده قم به ما سپرده شد. ابراهيم در کنار در ايستاد اما دل و جانش در بهشت زهرا بود. آنجا که حضرت مشغول سخنرانی بودند. 🔸ابراهيم می‌گفت: صاحب اين آمد، ما مطيع ايشانيم. از امروز هر چه امام بگويد همان اجرا می‌شود. از آن روز به بعد ابراهيم خواب و خوراک نداشت. در ايام دهه چند روزی بود كه هيچكس از ابراهيم خبری نداشت. تا اينكه روز بيستم بهمن دوباره او را ديدم. بلافاصله پرسيدم: كجایی ابرام جون!؟ مادرت خيلی نگرانه. مكثی كرد و گفت: توی اين چند روز، من و دوستم تلاش می‌کردیم تا مشخصات شهدایی كه بودند را پيدا كنيم؛ چون كسي نبود به وضعيت شهدا، تو پزشكی قانونی رسيدگی كنه. 🔸شب بيست و دوم بهمن بود. ابراهيم با چند تن از جوانان انقلابی برای تصرف کلانتری محل اقدام كردند. آن شب، بعد از تصرف کلانتری ۱۴ با بچه‌ها مشغول گشت‌زنی در محل بوديم. صبح روز بعد، خبر انقلاب از راديو سراسری پخش شد. 🔸ابراهيم چند روزی به همراه امير به مدرسه رفاه می‌رفت. او مدتی جزء محافظين حضرت امام بود. بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهی از محافظين زندان بود. در اين مدت با بچه‌های کميته در ماموریت‌های‌شان همکاری داشت، ولی رسماً وارد کميته نشد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🕊🌹 شادی روح پاکش صلوات🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و نهم: ظاهر ساده ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸در ايام ابتدای جنگ، الگوی بسياری از بچه‌های رزمنده شده بود. خیلی‌ها به رفاقت با او افتخار می‌کردند. اما او هميشه طوری رفتار می‌کرد تا كمتر مطرح شود. مثلاً به لباس نظامی توجهی نداشت، پيراهن بلند و شلوار كردی می‌پوشید. تا هم به مردم محلی آنجا نزدیک‌تر شود، هم جلوی نفس خود را گرفته باشد. ساده و بی‌آلایش بود. وقتی براي اولين بار او را ديديم فكر كرديم كه او خدمتكار و... برای رزمندگان است. اما مدتی كه گذشت به شخصيت او پی برديم. 🔸ابراهيم به نوعی ساختارشكن بود. به جای توجه به ظاهر و قيافه، بيشتر به فكر باطن بود. بچه ها هم از او تبعيت می‌کردند. هميشه می‌گفت: مهم‌تر از اينكه برای بچه‌ها لباس‌های هم شكل و ظاهر نظامی درست كنيم بايد به فكر و نيروها باشيم و تا می‌توانیم بيشتر با بچه‌ها رفيق باشيم. نتيجه اين تفكر، در عملیات‌های گروه، كاملاً ديده می‌شد. هر چند برخی با تفكرات او مخالفت می‌کردند. 🔸پارچه لباس پلنگی خريده بود. به يكی از خیاط‌ها داد و گفت: يك دست لباس كُردی برايم بدوز. روز بعد لباس را تحويل گرفت و پوشيد. بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتي بعد برگشت. با لباس سربازی! پرسيدم: لباست كو!؟ گفت: يكی از بچه‌های كُرد از لباس من خوشش آمد. من هم دادم به او! ساعتش را هم به يك شخص ديگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسيده بود و ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهای ساده باعث شد بسياری از كردهای محلی مجذوب اخلاق ابراهيم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهيم در عين سادگی ظاهر، به مسائل سياسی كاملاً آگاه بود. 🔸جريانات سياسی را هم خوب تحليل می‌کرد. مدتی پس از نصب تصاوير راحل و شهيد بهشتی در مقر، از طرف دفتر فرماندهی كل قوا در غرب كشور كه زير نظر بنی‌صدر اداره می‌شد دستور تعطيلی و بستن آذوقه گروه صادر گرديد، اما فرمانده ارتش در آن منطقه اعلام كرد كه حضور اين گروه در منطقه لازم است. تمامی حملات ما توسط اين گروه طراحی و اجرا می‌شود. بعد از مدتی با پیگیری‌های اين فرمانده، جلوی اين حركت گرفته شد. 🔸يك روز صبح اعلام كردند كه بنی‌صدر قصد بازديد از را دارد. ابراهيم و جواد و چند نفر از بچه‌ها به همراه حاج حسين عازم كرمانشاه شدند. فرماندهان نظامی با ظاهری آراسته منتظر بنی‌صدر بودند. اما قيافه بچه‌های اندرزگو جالب بود. با همان شلوار كردی و ظاهر هميشگی به استقبال بنی‌صدر رفتند! هر چند هدفشان چيز ديگری بود. می‌گفتند : ما می‌خواهیم با اين آدم صحبت كنيم و ببينيم با كدام بينش نظامی جنگ را اداره می‌کند! 🔸آن روز خيلی معطل شديم. در پايان هم اعلام كردند رئیس جمهور به علت آسيب ديدن هليكوپتر به كرمانشاه نمی‌آید. مدتی بعد حضرت آيت الله خامنه‌ای به كرمانشاه آمدند. ايشان در آن زمان امام جمعه بودند. ابراهيم تمام بچه‌ها را به همراه خود آورد. آنها با همان ظاهر ساده و بی‌آلایش با حضرت آقا ملاقات كردند و بعد هم ايشان را در آغوش گرفتند و روبوسی كردند. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید🕊🌹 شادی روح پاکش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸