eitaa logo
موج نور
166 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
18 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 یا اباصالح المهدی ادرکنی 🍃از خودم گلایه دارم من از خودم جدا کن🍃 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 دارد زمان آمدنت دیر می‌شود 👌 ما دیر کردیم یا امام زمان (عج)؟! ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔴 به مردم بگویید پشتوانه‌ی این انقلاب است🎋 🌸 بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌ طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم. داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. در وصیت‌نامه نوشته بود:👇👇👇 🌸من بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم... پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند... 🌸پدر و مادر عزیزم! من در شب حمله؛ یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم. جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه می‌ماند. 🌸بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود. و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، در بین شما نیست.😔 🌸این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم. به مردم دلداری بدهید. به آن‌ها روحیه بدهید و بگویید که (عج) پشتوانه‌ی این انقلاب است. بگویید که ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند. 🌸 بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است. راوی: برگرفته از کتاب ص١٩٢ تا ١٩۵ 📚 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✍ [پیش از انقلاب] سرلشكرى خدمت يكى از علماى مشهد می‌رسد و بعد از عرض ارادت و اظهار محبّت به آل پيغمبر (ص) می‌گوید: من متصدى انبار اسلحه خراسانم، يك ماه قبل متوجّه شدم كه پنج قبضه اسلحه از انبار به سرقت رفته و چند روز ديگر هم بناست بازرسان از مركز براى سركشى بيايند و پس از بازجويى با نبودن اسلحه قطعا مرا اعدام يا به حبس ابد با اعمال شاقه محكوم می‌کنند. لذا چند شب بعد از خدمت، می‌رفتم پشت سربازخانه دره كوهى بود، ميان آن دره كوه تا صبح گريه می‌کردم و به امام عصر (عجل اللّه تعالى فرجه) استغاثه می‌نمودم. تا اينكه شبى از بس گريه كرده بودم و فرجى نشده بود، با عصبانيت و چشم گريان صدا زدم، يا فاطمة الزهرا پسرت به دادم نمی‌رسد گوش به حرفم نمی‌دهد، شايد به حرف شما گوش دهد، به ايشان بفرما به داد من بيچاره برسد و جان مرا حفظ كند. و آن شب را به خانه نيامدم و روى ماسه‌های دره كوه خوابيدم. در عالم خواب حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) را ديدم، فرمود: به فرزندم گفتم كار تو را اصلاح كند، می‌روی خيابان تهران سرنبش قهوه‌خانه كوچكى است به آنجا مراجعه كن. از خواب بيدار شدم، صبح زود خود را به قهوخانه رساندم، ديدم قهوخانه بسيار كوچكى است، و پيرمردى كترى روى چراغ گذارده و چاى چراغى درست كرده و به مردم مى دهد، چون وضع او را ديدم خجالت كشيدم خود را معرفى كنم، بعد از ساعتى در كنار خيابان ايستادم ناچار نزديك رفته به او سلام كردم، گفتم: من فلانى هستم اين روزها كسى از من سراغ نگرفته. فرمود: چرا امروز دو روز است، سيّد جوانى مى آيد و سراغ شما را مى گيرد، امروز تا كنون نيامده ولى احتمال دارد امروز هم به سراغ شما بيايد. من از خوشحالى می‌خواستم جان بدهم، تا ظهر توى قهوه خانه نشستم، خبرى نشد. به قلبم خطور كرد كه آقا مأمور است به داد تو برسد ليكن ميل ندارد صورت تو را ببيند و تو جمال او را زيارت كنى. از قهوخانه بيرون آمدم و كاغذى گرفته با چشم گريان نوشتم: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَولاىَ يا حُجَّةَ بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى وَ نَفْسى لَكَ الْفِدا اَغِثْنى وَ فَرِّجْ كَرْبى بِحَقِّ اُمِّكَ فاطمة (عليهاالسلام). نامه را در پاكت گذاشتم و به آن شخص قهوه چى دادم و گفتم: اگر آن آقا آمد، اين پاكت را حضورشان تقديم كن و جواب آن را بگير، تا من برگردم. از قهوه خانه بيرون آمدم. خواستم به حرم مشرف شوم، ديدم حالى ندارم، با خود گفتم: روبروى قهوه‌خانه می‌ایستم و به قهوه خانه نگاه می‌کنم اگر آقايم آمد جمال او را زيارت می‌نمایم، امّا هرچه ايستادم كسى را نديدم كه به سمت قهوه خانه برود. پس از يك ساعت باز آمدم درب قهوه‌خانه و از آقا سراغ گرفتم، آن مرد گفت: همين ساعت آمدند، سراغ شما را گرفتند، من كاغذ شما را به ايشان دادم چيزى نوشته پس دادند. پاكت را گرفته روى چشمم گذاردم و باز كردم، ديدم زير نامه نوشته: پنج قبضه اسلحه مسروقه شما را در پارچه فلان رنگ پیچیده‌اند و آخر همان دره كه شبها گريه می‌کردی كنار فلان سنگ در زير شن و ماسه پنهان کرده‌اند و چون شبها آنجا مى رفتى نتوانسته‌اند ببرند، وليكن امشب اگر خود را نرسانى و آنها را برندارى، قصد دارند به هر وسيله كه باشد ببرند. و امضا نموده بود (المهدى المنتظر). كاغذ را بوسيدم و در جيب گذاشته به هر وسیله‌ای بود نزديك عصر خود را به دره كوه رسانيدم، كنار همان سنگ اسلحه‌ها را از زير ماسه بيرون آوردم و بردم تحويل دادم و جان مرا حضرت خريد و از آن روز تصميم گرفتم هر چه بتوانم به تقوا و عبادت بكوشم تا شايد به زيارت جمال دل آراى آن جناب نايل شوم ولى صد افسوس كه هنوز باين سعادت عظمى موفق نشده‌ام. 📚 کرامات فاطمیه (س)، علی میرخلف زاده، ص۷۴ 🎁 به کانال موج نور بپیوندید👇👇👇 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @mojnoor3
📖تفسیر قرآن کریم با داستان📖 ✳️ علم لدنی 🍃وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا🍃(کهف : ۶۵) 🍂ﻭ ﺍﺯ ﭘﻴﺸﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺩﺍنشی ﻭﻳﮋﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ🍂 ✅ علم امام علیه‌السلام 👤عثمان بن سعید (از نواب اربعه) می‌گوید: ✍ مردی از اهالی عراق نزد من آمد، و خمس خود را آورد تا به امام زمان(عج) برسانم. من آن را به امام عصر (علیه‌السلام) رساندم. حضرت آن را قبول نکرد رد نمود، و به آن مرد فرمود: حق پسر عمویت که چهار صد درهم است از میان آن بیرون کن! آن مرد از این پیشامد مبهوت شد و سخت تعجب کرد (چون نمی‌دانست بدهکار است) به خانه که برگشت، به حساب اموال خود رسیدگی نمود معلوم شد، زمین زراعتی پسر عمویش در اختیار او بوده، که قسمتی از حق او را رد کرده، و قسمتی را تا آن وقت نپرداخته است. به دقت حساب کرد معلوم شد، باقی مانده سهم پسر عمویش از همان زمین، چهار صد درهم است، همان طور که امام فرموده بود. مرد عراقی آن مبلغ را به عموزاده اش رد کرد، و بقیه را به امام زمان (علیه‌السلام) فرستاد، آنگاه مورد قبول واقع گردید. 📚 داستان‌های بحارالانوار ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 امام زمان(عج): از این به بعد بابات ماییم! 🌼 امام رضا علیه‌السلام: «امام، همدمی رفیق و پدری مهربان است» ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼 امام علی علیه‌السلام: 🍃گوياترين پندگو براى تو دنياست، اگر از دگرگونى احوالى كه به تو نشان می‌دهد و از جدایی‌ها و پراکندگی‌هایی كه به تو خبر می‌دهد، پند گيرى🍃 🍂أبْلَغُ نَاصِحٍ لَكَ اَلدُّنْيَا لَوِ أَنْصَحْتَ بِمَا تُرِيكَ مِنْ تَغَايُرِ اَلْحَالاَتِ وَ تُؤْذِنُكَ بِهِ مِنَ اَلْبَيْنِ وَ اَلشَّتَاتِ🍂 📗غرر الحكم، ح ۳۳۶۲ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 یا اباصالح المهدی ادرکنی 🍃از خودم گلایه دارم من از خودم جدا کن🍃 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼 امام علی علیه‌السلام: 🍃گوياترين پندگو براى تو دنياست، اگر از دگرگونى احوالى كه به تو نشان می‌دهد و از جدایی‌ها و پراکندگی‌هایی كه به تو خبر می‌دهد، پند گيرى🍃 🍂أبْلَغُ نَاصِحٍ لَكَ اَلدُّنْيَا لَوِ أَنْصَحْتَ بِمَا تُرِيكَ مِنْ تَغَايُرِ اَلْحَالاَتِ وَ تُؤْذِنُكَ بِهِ مِنَ اَلْبَيْنِ وَ اَلشَّتَاتِ🍂 📗غرر الحكم، ح ۳۳۶۲ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
📖تفسیر قرآن کریم با داستان📖 ✳️ علم لدنی 🍃وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا🍃(کهف : ۶۵) 🍂ﻭ ﺍﺯ ﭘﻴﺸﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺩﺍنشی ﻭﻳﮋﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ🍂 ✅ علم امام علیه‌السلام 👤عثمان بن سعید (از نواب اربعه) می‌گوید: ✍ مردی از اهالی عراق نزد من آمد، و خمس خود را آورد تا به امام زمان(عج) برسانم. من آن را به امام عصر (علیه‌السلام) رساندم. حضرت آن را قبول نکرد رد نمود، و به آن مرد فرمود: حق پسر عمویت که چهار صد درهم است از میان آن بیرون کن! آن مرد از این پیشامد مبهوت شد و سخت تعجب کرد (چون نمی‌دانست بدهکار است) به خانه که برگشت، به حساب اموال خود رسیدگی نمود معلوم شد، زمین زراعتی پسر عمویش در اختیار او بوده، که قسمتی از حق او را رد کرده، و قسمتی را تا آن وقت نپرداخته است. به دقت حساب کرد معلوم شد، باقی مانده سهم پسر عمویش از همان زمین، چهار صد درهم است، همان طور که امام فرموده بود. مرد عراقی آن مبلغ را به عموزاده اش رد کرد، و بقیه را به امام زمان (علیه‌السلام) فرستاد، آنگاه مورد قبول واقع گردید. 📚 داستان‌های بحارالانوار ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 امام زمان(عج): از این به بعد بابات ماییم! 🌼 امام رضا علیه‌السلام: «امام، همدمی رفیق و پدری مهربان است» ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✍ [پیش از انقلاب] سرلشكرى خدمت يكى از علماى مشهد می‌رسد و بعد از عرض ارادت و اظهار محبّت به آل پيغمبر (ص) می‌گوید: من متصدى انبار اسلحه خراسانم، يك ماه قبل متوجّه شدم كه پنج قبضه اسلحه از انبار به سرقت رفته و چند روز ديگر هم بناست بازرسان از مركز براى سركشى بيايند و پس از بازجويى با نبودن اسلحه قطعا مرا اعدام يا به حبس ابد با اعمال شاقه محكوم می‌کنند. لذا چند شب بعد از خدمت، می‌رفتم پشت سربازخانه دره كوهى بود، ميان آن دره كوه تا صبح گريه می‌کردم و به امام عصر (عجل اللّه تعالى فرجه) استغاثه می‌نمودم. تا اينكه شبى از بس گريه كرده بودم و فرجى نشده بود، با عصبانيت و چشم گريان صدا زدم، يا فاطمة الزهرا پسرت به دادم نمی‌رسد گوش به حرفم نمی‌دهد، شايد به حرف شما گوش دهد، به ايشان بفرما به داد من بيچاره برسد و جان مرا حفظ كند. و آن شب را به خانه نيامدم و روى ماسه‌های دره كوه خوابيدم. در عالم خواب حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) را ديدم، فرمود: به فرزندم گفتم كار تو را اصلاح كند، می‌روی خيابان تهران سرنبش قهوه‌خانه كوچكى است به آنجا مراجعه كن. از خواب بيدار شدم، صبح زود خود را به قهوخانه رساندم، ديدم قهوخانه بسيار كوچكى است، و پيرمردى كترى روى چراغ گذارده و چاى چراغى درست كرده و به مردم مى دهد، چون وضع او را ديدم خجالت كشيدم خود را معرفى كنم، بعد از ساعتى در كنار خيابان ايستادم ناچار نزديك رفته به او سلام كردم، گفتم: من فلانى هستم اين روزها كسى از من سراغ نگرفته. فرمود: چرا امروز دو روز است، سيّد جوانى مى آيد و سراغ شما را مى گيرد، امروز تا كنون نيامده ولى احتمال دارد امروز هم به سراغ شما بيايد. من از خوشحالى می‌خواستم جان بدهم، تا ظهر توى قهوه خانه نشستم، خبرى نشد. به قلبم خطور كرد كه آقا مأمور است به داد تو برسد ليكن ميل ندارد صورت تو را ببيند و تو جمال او را زيارت كنى. از قهوخانه بيرون آمدم و كاغذى گرفته با چشم گريان نوشتم: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَولاىَ يا حُجَّةَ بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى وَ نَفْسى لَكَ الْفِدا اَغِثْنى وَ فَرِّجْ كَرْبى بِحَقِّ اُمِّكَ فاطمة (عليهاالسلام). نامه را در پاكت گذاشتم و به آن شخص قهوه چى دادم و گفتم: اگر آن آقا آمد، اين پاكت را حضورشان تقديم كن و جواب آن را بگير، تا من برگردم. از قهوه خانه بيرون آمدم. خواستم به حرم مشرف شوم، ديدم حالى ندارم، با خود گفتم: روبروى قهوه‌خانه می‌ایستم و به قهوه خانه نگاه می‌کنم اگر آقايم آمد جمال او را زيارت می‌نمایم، امّا هرچه ايستادم كسى را نديدم كه به سمت قهوه خانه برود. پس از يك ساعت باز آمدم درب قهوه‌خانه و از آقا سراغ گرفتم، آن مرد گفت: همين ساعت آمدند، سراغ شما را گرفتند، من كاغذ شما را به ايشان دادم چيزى نوشته پس دادند. پاكت را گرفته روى چشمم گذاردم و باز كردم، ديدم زير نامه نوشته: پنج قبضه اسلحه مسروقه شما را در پارچه فلان رنگ پیچیده‌اند و آخر همان دره كه شبها گريه می‌کردی كنار فلان سنگ در زير شن و ماسه پنهان کرده‌اند و چون شبها آنجا مى رفتى نتوانسته‌اند ببرند، وليكن امشب اگر خود را نرسانى و آنها را برندارى، قصد دارند به هر وسيله كه باشد ببرند. و امضا نموده بود (المهدى المنتظر). كاغذ را بوسيدم و در جيب گذاشته به هر وسیله‌ای بود نزديك عصر خود را به دره كوه رسانيدم، كنار همان سنگ اسلحه‌ها را از زير ماسه بيرون آوردم و بردم تحويل دادم و جان مرا حضرت خريد و از آن روز تصميم گرفتم هر چه بتوانم به تقوا و عبادت بكوشم تا شايد به زيارت جمال دل آراى آن جناب نايل شوم ولى صد افسوس كه هنوز باين سعادت عظمى موفق نشده‌ام. 📚 کرامات فاطمیه (س)، علی میرخلف زاده، ص۷۴ 🎁 به کانال موج نور بپیوندید👇👇👇 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @mojnoor3