eitaa logo
مجریانه ( متن های مناسب اجرا )
141 دنبال‌کننده
184 عکس
50 ویدیو
7 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ -------- بہ مناسبت سالگردت... همہ از تو مـےگویند من اما… میلیــون‌ها نفر حسرت «تو بودن» را مـے‌خورند من اما... نه ڪه "تو" بودن را دوسـت نداشته‌باشم! چه ڪسے بدش می‌آید سردار یــکه‌تاز خاورمیانه باشد، منطقه و دنیایی به سرانگشتش بچرخد، دشمن از نامش هم وحشت کند، محبــوب دل‌های چندین ملت باشد، آزادی‌بخش میلیون‌ها انسان باشد و در آخر در محل سال‌ها مجاهدتش، ارباً اربا شود... تشییع‌ش تاریخی شود و نایب‌الامام برایش نمــاز بخواند و... باشکوه‌تر از این هم مگر داریم و ؟! من اما... دلم... گیـرِ خودم است مگر نه این‌که از پس می‌آید؟ مـجاهـدت من کجاست؟! من کجـای این دنیا باید باشم؟ کجاست ڪہ *اگر من نباشم، هیـــچ‌کـس نخواهدبود* و آنجا خالـے می‌ماند تا ابــد؟ میدان خاص حضــور و فـعالیــت من کجاست؟؟ ولو گــم‌نام ترین میدان! ولو بی دُهُــل و بی طـمطــراق ترین میدان؟! اصلاً مگر نه این‌که *طوبــی لِلغـُرَباء؟* خوشا به حال گمـنامان؟! کسانی که هیچکس نمیفهمد این‌ها چه می‌کنند برای کل بشــریت حتی! کسانی که مزدشان را از به‌به و چه‌چه و و "عجـب زن قهرمانی" و "چه انسان بزرگـیِ" مردم نمی‌گیرند! کسانی که نه لزوماً جسم و فیزیک‌شان، که وجودشان را می‌بینی... کسانی که برای دیده شدن زندگی نمی‌کنند و اصلاً دیده نمی‌شوند و اتفاقاً اگر دیده شوند، چه بسا به نگاه‌هایی، تحقیــر می‌شوند! . طـوبی لِلـــغُـرَباء طـوبی لِلـــ... *مـــادران* !! پی‌نوشت: ۱. یک فرزند خوب اگر شما به جامعه تحویل بدهید، برای شما بهتراست از همه‌ی عالم! امام خمینی ره ۲. باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم. آنکس که باید ببیند، می‌بیند... سردار سلیمانی 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ -------- روضہ ڪہ می‌رویم و اشڪـــ‌ها ڪہ می‌آیند، حیف‌مان می‌آید بریزند روے دستـمال و دور شوند از ما… از مـرواریــد اشــڪ بر فاطــمه و فرزندان فاطــمه چه کسـے دلش می‌آید دل بکَـــند؟ همراه هر قطـره، حُکمــاً فرشــته‌ای از بهـشــت فرودآمده... روضہ ڪہ می‌رویم و اشڪـــ‌ها ڪہ می‌آیند، دختـرک‌ها را یکےیکے جلو می‌کـشم و در آغـوش می‌نشانم و از اشــک‌هایم به صورتشان می‌مالــم! چشمشـان در تاریکے روضــه برق می‌زنـد و آن یکے با هیجان، با اشاره، می‌گوید: "مـامـان، حالا من! حالا من! " گاهی هم خودشان ادای گریـہ درمی‌آورند و از اشــک‌های نریخـته‌شان به صورت من می‌مـالنـد!... (ڪـہ می‌دانـد؟ چہ بسـا همین آب‌ِروی خشــک، مرا در محشـر روسـفیــد کند...) . نوبت به پسـر ڪہ می‌رسد، علاوه بر گونـه‌ها اشــک‌هایم را بیــخ گلویــش هم می‌ڪِــشم! منظور این گردنبــنـد مرواریـدی اشــک را خودم و خــــدا خوب می‌دانیم! نگاهـش می‌کنم مـےروم به سال‌ها بعــد انگار مـے‌کنم جوانڪـی شده، رشیــد و من راهـی‌اش می‌کنم برای... سَر بازی... . . بازی می‌کنند و می‌خنـدند وسط روضـہ لبخند چروکـی به لبانم می‌آید نوبت به خودم می‌رسد. با اشــک‌ها، «دســتانـم» را متبــرڪ می‌ڪنم! خدایا کار من با این دســت‌هاست! با این دسـت‌ها قلــم می‌گیرم و می‌نویسـم با این دسـت‌ها از علمم بهره می‌برم خدایا، هوای دسـت‌هایم را داشته‌باش! ابـزار جــهــاد من اند... مـدد کن جز برای تو ننویسند . اما خدای من برای من نیز، گردنبنــد مرواریــد ی هستـــــــ؟... ✍ هـجرٺــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8 پی‌نوشت : نگاه جنسیتی ندارم و گاه برای دختــرهـا هـم...