هدایت شده از مَتنـِــــستان ✒️موثرباش
🌱 بذر امید
#دلنوشته
فرقی نمیکند آغازِ هفته باشد یا پایانش...
صبح باشد یا شب...
بذرِ امید؛
نه وقت میشناسد،
نه موقعیت...
هر وقت بکاری؛
شبیهِ لوبیایِ سحرآمیز،
با اولین طلوعِ آفتابِ خواستن؛
جوانه میزند...
و تا آسمانِ موفقیت و توانستن،
اوج میگیرد...
هرگز نااُمید نباش...!
نااُمیدی، تیشهی بیرحمیست؛
به جانِ ریشهی شعور و خوشبختیات...
پس تا دیر نشده،
بذرِ جادوییِ امیدت را بکار،
و معجزههایت را درو کن...!
صبح بخیر
مَتنـِــــــستان | بوستانی از متن و شعر و داستان👇
https://eitaa.com/joinchat/2058682618C73ac4ec86b
هدایت شده از مَتنـِــــستان ✒️موثرباش
🇮🇷 برای ایران
#متن_مجری ایران #دلنوشته
✍ چهل و چند ... سال گذشت!
و این خاک بر خود، مردان گوناگونی دید؛ که بعضیهایشان باور داشتند؛ همین خاک است که، باید سر، بلند کند و روی پای خود بایستد،
و خیلیهایشان هم، نه خود باور داشتند و نه گذاشتند تا دیگران بشنوند .. و بدانند و... به پاخیزند.
#ایران ، فقط یک وطن برای من و شما نبوده و نیست!
ایران، فرمان است
ایران فرمانده است
ایران سکان است
ایران سکاندار است؛
در تاریخی که روی زانوان خدا ایستاد و الگوی مقاومت شد برای اهل جهان!
💢 ما خستهایم؛ از فشارها، و تحریمها و جنگها و خصوصاً خیانت آنان که مسئول آرامشمان بودند!
💢 اما ما مردم همین خاکیم ...
خاکی که قرار است آنقدر پهن شود، تا تمام دنیا را برای یگانه منجی موعود، آماده کند.
با تمام جان میایستیم پای پرچمی که امیدِ اهل بیت علیهمالسلام است برای حاکمیت توحید در زمین🇮🇷.
پیروزی غیورمردان ایـــ❤️ــران مبارک.
متن از کانال استاد محمد شجاعی
مَتنـِــــــستان | بوستانی از متن و شعر و داستان👇
https://eitaa.com/joinchat/2058682618C73ac4ec86b
🖤قصهی مادرغصهها، فاطمهزهرا(۱)
#دلنوشته
چقدر دلگیرم این روزها!... دلم باران میخواهد... هوا گرفته و بیمار است... شاید بخاطر رسیدن موسم بی کسی امیرالمؤمنین و تداعی خاطره ی کوچه، در، مسمار، مادر، محسن، دستهای بسته باشد. آخر مگر میشود در خانه ات هم غریب باشی؟! هیچ جایی برای آدم خانه اش نمی شود. وای از روزیکه از پشت دیوارهای خانه ات حس کنی پوزه های شغالهای انسان نما را! حس کنی گرمای آتش حقد و کینه را! باور نمی کنی نه؟
آری! قصه ی یک تنه جنگیدن فاطمه زهرا برای امام زمانش آن هم از پشت حصار خانه اینگونه شروع شد... انگار این نامردان آیات خدا را فراموش کرده اند که فرمود: "بی اجازه وارد خانه ی کسی نشوید" حالا تصور کن این خانه ی "ام ابیها" و چقدر محترم و این کوردلان چقدر نامحترم می شمارند حقوق انسیه حورا را. یادشان رفته این خانه ای که با بی حیایی هیزم خسران خودشان را جلویش میریزند... همان باب امیدیست که هیچ حاجتمندی را ناامید نکرده تا شرمنده زن و فرزندشان نباشند. حالا به تلافی آمده اند علی را شرمنده همسر و اولادش کنند. آمده اند ولی زمان را ببرند، هستی زهرا را...
کوچه خالی از مرد است و پر از نامردان مدعی...
تهدید می کنند بگو علی بیاید وگرنه خانه را به آتش میکشیم!
بانوی پاکیها پشت در می آید و مانع باز شدن می شود تا از امام زمانش دفاع کند تا حد جان... تا حد بدرقه کردن محسن به دیار باقی، تا جانبازی، تا ... "شهادت"
فاطمه پشت در، آماده ذوب شدن در عشق به امام زمانش و بچه ها منتظر معجزه اند تا آتش پیش رویشان همچون آتشی که ابراهیم پیامبر را در آغوش کشید به گلستان تبدیل شود.
اما این بار معجزه اینست فاطمه پروانه وار حول شمع وجود امامش بسوزد و بسوزد و بسوزد...
صدای کوبیده شدن در و ماندن مادر بین در و دیوار، نگاه آسمانی کودکان را تیره و تار کرده و شغالان بی حیا، بی اعتنا به فاطمه(سلام الله علیها) می برند غیرت الله را، فاتح خیبر، داماد پیمبر... فاطمه یا علی میگوید اما گویی، ستونهای وجودش با او همراه نیستند. هرچه داشته در طبق اخلاص و عمل در پشت در خانه ی علی جا میگذارد و نیمه جانش را به ریسمان دستان علی حلقه میزند و "لاحول ولا قوة الا بالله" میخواند تا مردش به خانه برگردد.
فاطمه دلتنگ نوازشهای مهربان پدر است و هوایی سفر است... خانه را مهیای نبودن میکند... نان مهر برای کودکان می پزد و گیسوان پریشان کودک سه ساله اش را برای آخرین بار شانه محبت میزند. سربلند از جانبازی برای امامش در قنوت نمازش از خدا طلب شهادت میکند...
برگرفته از کانال ایراندخت
@matnestan
مَتنـِــــــستان | بوستانی از متن و شعر و داستان
🍉 یلدا بهانهای برای خوب بودن
انار، هندوانه، خرمالو و یک ظرف آجیل؛
کنار سفره یلدا، بزرگترها نشستهاند؛
حافظ در دست،
لبخند بر لب
و کلی آرزوی خیر در دل...
نمیدانم یک دقیقه بلندتر بودن یک شب چقدر میتواند مهم باشد؟! اما مهم نیست که چقدر مهم است!
مهم این است که این یک دقیقه،
بهانهای است برای دیدارِ هم
بهانهای است برای شاد بودن در کنارِ هم
بهانهای است برای مهرورزی و کمک به هم
با این توصیف، شاید بهتر باشد روز یلدا را هم به بهانه کوتاهترین روز سال جشن گرفت...
یا هرجمعه را به بهانه تعطیل بودنش...
یا هر شنبه را به بهانه آغاز هفته...
یا هر صبح را به بهانه شروعی دوباره...
اگر یلدا بهانهای برای خوب بودن است، چرا همه لحظات عمرمان یلدایی نباشد؟!
✍️ محمدرضامبارکی
#متن_مجری #دلنوشته
#دلنوشته
در حال نفس کشیدن هستم ،
عمیق... آرام... اما محزون و غمگین ،
فکر میکنم ...
و باز هم فکر میکنم ...
به این که چطور انقدر زود تمام شد؟
چقدر زود گذشت و من چقدر دیر فهمیدم ،
شاید همیشه دیر فهمیدم ، اما خب
دیر فهمیدن هم بهتر از هرگز نفهمیدن است...
در این ماه میشد از نفس کشیدن هم بهره برد ،
در همهی این ماه ،
ثانیه به ثانیه اش با نفس کشیدنمان هم پر میشد از نگاه خدا...
من بعضی شب ها در این ماه برای رسیدن به صبح تلاش کردم ،
تلاش میکردم تا قدرت من از قدرت خوابی که میخواست چشم هایم را تسخیر کند بیشتر باشد...
و خورشید را در طی کردن راهی که تا آسمان دارد تنها نمیگذاشتم
و خورشید نیز من را رها نمیکرد،
البته او هرگز رها نمیکند...
او خورشید است و من ذره ای از وجود او...
شب هنگامان ، زمانی که همه جا تاریک است و ظلمات ما را فرا گرفته ،
با وجود او همه جا سراسر نور میشود...
مگر نه اینکه در آینه ۳۵ سوره نور
در آن به معرفی خداوند بهعنوان نور آسمانها و زمین پرداخته شدهاست؟!...
( و الله نور السماوات والارض )
مهربان خدای من...
حالا که خوب فکر میکنم ، میبینم همیشه چقدر کودکانه خواسته هایم را از تو میخواهم...
مثل بچه خردسالی که تنها مادرش حرف هایش را میفهمد
مثلا اگر بگوید ایش ... مادر میفهمد گرسنه است و شیر میخواهد
بگوید دان ... مادر میفهمد و نان میدهد
بگوید اِع اِع و اشاره کند... مادر ترجمه میکند و زود او را به خواسته اش میرساند ...
و من چقدر کودکانه خواسته هایم را در شب های قدری که به من فرصت دادی از تو میخواستم ...
و تو هر بار چقدر مادرانه ... نه نه
هزاران بار عاشقانه تر از مادرانگی
خواسته هایم را درک میکنی و به من میدهی...
با اینکه من همیشه فرصت داشته ام که زبان بهتری برای بیان خواسته هایم را بیاموزم
اما ...
کاهلی کردم .
و با اینکه همیشه تو میتوانستی بگویی درست حرف بزن!! تا پاسخ درست را دریایی اما...
همیشه میدانستی
که من خیلی خیلی فراتر از خواسته هایم
با این زبان الکن و نامفهوم
با تو نجوا کردن را دوست دارم :)
حتی...
حتی بیشتر از دوستداشتنی هایی که همیشه طلب کردم...
خلاصه همه دلگویه هایم این جملات هستند :
و من همیشه تنها راه آرامشم را در آغوش تو مییابم...
درست مثل همان کودک در آغوش مادرش به هنگام لالایی شنیدن :)
[ مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ ] 💛✨ 🌊
شبت بخیر پناه من 🌙
🍉 یلدا بهانهای برای خوب بودن
#متن_مجری #دلنوشته #یلدا
انار، هندوانه، خرمالو و یک ظرف آجیل؛
کنار سفره یلدا، بزرگترها نشستهاند؛
حافظ در دست،
لبخند بر لب
و کلی آرزوی خیر در دل...
نمیدانم یک دقیقه بلندتر بودن یک شب چقدر میتواند مهم باشد؟! اما مهم نیست که چقدر مهم است!
مهم این است که این یک دقیقه،
بهانهای است برای دیدارِ هم
بهانهای است برای شاد بودن در کنارِ هم
بهانهای است برای مهرورزی و کمک به هم
با این توصیف، شاید بهتر باشد روز یلدا را هم به بهانه کوتاهترین روز سال جشن گرفت...
یا هرجمعه را به بهانه تعطیل بودنش...
یا هر شنبه را به بهانه آغاز هفته...
یا هر صبح را به بهانه شروعی دوباره...
اگر یلدا بهانهای برای خوب بودن است، چرا همه لحظات عمرمان یلدایی نباشد؟!
✍️ محمدرضامبارکی
@matnestan | مَتنـِــــــستان