eitaa logo
حاج آقا مجتبی تهرانی رحمة الله علیه
2.1هزار دنبال‌کننده
194 عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی (ره) @masabiholhoda_77652134
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 📍 یک نمونه ای از مردان دارای استقامت و پایداری ❗️ 📌حالا به‏عنوان نمونه، یک ماجرا از مردان اهل استقامت نقل می‏کنم و یکی هم از زنان اهل پایداری. جنگ اُحد از دلخراش‏ترین غزوات پیغمبراکرم(ص) بود. بعد از آنکه عدّه‏ای از مسلمانان که پیغمبر(ص) آن‏ها را گماشته بود تا گردنه را حفظ کنند، از فرمان حضرت تخلّف کرده و سنگر را رها کردند، مشرکین مسلمانان را دور زدند و جنگ مغلوبه شد. بسیاری از مسلمانان کشته شده و بقیه هم فرار کردند. فقط پیغمبراکرم(ص) ماند و حضرت‏علی‏(ع)! در تاریخ معروف است که یکی دیگر از اصحاب به نام ابودجانه هم فرار نکرد و خدمت پیغمبر‏اکرم(ص) ماند. وقتی پیغمبر(ص) چشمش به او افتاد، فرمود: ای ابودجانه! من بیعتم را از تو برداشتم؛ یعنی به من تعلّقی نداشته باش! برو به سلامت! هرجا که می‏خواهی برو! این کسی را هم که می‏بینی کنار من ایستاده، علی‏(ع) است؛ حساب تو با او فرق می‏کند. علی از من است و من از علی هستم. ابودجانه وقتی سخن پیغمبر(ص) را شنید، شروع به گریه کرد و گفت: به‏خدا قسم، من هرگز از بیعت با تو و از تعلّقی که به تو دارم، دست برنمی‏دارم! سپس چهار مطلب گفت که غرض من هم همین مطالب است. ابودجانه به پیغمبر(ص) عرض کرد: کجا بروم؟ به‏سوی همسرم بروم که خواهد مُرد؟ به خانۀ خود بروم که خراب خواهد شد؟ به طرف اموال خود برگردم که فانی می‏شود؟ یا اینکه از مرگ و أجل بگریزم که بالاخره مرا خواهد گرفت؟ بالاخره پیغمبر(ص) به او اذن ماندن داد و او با حضرت‏علی‏(ع) رفتند و شروع به جنگیدن کردند؛ آن‏قدر به بدن او جراحت وارد شد که روی زمین افتاد. حضرت‏علی‏(ع) بدن نیمه‏جان ابودجانه را برداشت و جلوی پیغمبر(ص) گذاشت. وقتی چشمش به پیغمبر(ص) افتاد، یک جمله گفت: آیا بیعت خودم را به آخر رساندم؟ یعنی آیا پایداری کردم و به مقصد رسیدم؟ پیغمبر(ص) به او فرمودند: آری. بعد هم حضرت در حقّ او دعا کردند. 〰〰〰〰〰 📚 منزل پنجم 📕 🏷 جلسه چهارم @mojtabatehrani_ir
13.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ 📍 یک نمونه ای از مردان دارای استقامت و پایداری ❗️ 〰〰〰〰〰 📚 منزل پنجم 📕 🏷 جلسه چهارم 🎞 @mojtabatehrani_ir
﷽ 📍 یک نمونه ای از زنان دارای استقامت و پایداریپایداری ❗️ 📌یک نمونه هم از زنان اهل پایداری را مثال می‏زنم. این پیرزن با شوهرِ پیرش، در خانه نشسته‏اند و صبحانه می‏خورند که کسی در می‏زند. مرد در را باز کرد و برگشت. همسرش دید نامه‏ای در دست شوهر است. پرسید: که بود؟ مرد پاسخ داد: نامه‏ای از جانب امام‏حسین‏(ع) آمده است. پرسید: چه نوشته است؟ نوشته است: «بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ. مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِی إلَی الرَّجُلِ الفَقِیهِ حَبِیبِ‏بن‏ِمَظَاهِرِ الأسَدِی، أمَّا بَعدُ فَقَد نَزَلتُ بِکربَلَا، وَ أنتَ تَعلَمُ قَرَابَتَنَا مِن رَسُولِ اللهِ فَإن أرَدتَ نُصرَتَنَا فَاقدِم إلَینَا عَاجِلاً سَرِیعاً»1️⃣؛ چقدر امام‏حسین(ع) از حبیب تجلیل می‏کند؛ از حسین به مردی فقیه، حبیب‏بن‏مظاهر؛ می‏فرماید: ما وارد کربلا شده‏ایم. همسرش گفت: حالا می‏خواهی چه کنی؟ می‏گویند: حبیب آنجا تقیّه کرد؛. لذا حبیب به همسرش گفت: من نمی‏توانم به یاری امام‏حسین‏(ع) بروم. چون اگر بروم، عبیدالله خانۀ مرا خراب می‏کند، اموالم را غارت می‏کند و تو را به اسارت می‏گیرد. برای همین من نمی‏روم. حالا پاسخ‏های همسر حبیب را با حرف‏های ابودجانه مقایسه کنید. همسرش گفت: یعنی نمی‏روی پسر پیغمبر(ص) را یاری کنی؟ روز قیامت چگونه می‏خواهی جواب پیغمبر(ص) را بدهی؟ آیا فکر قیامتت را کرده‏ای؟ تو برو! بگذار عبیدالله خانۀ مرا خراب کند و اموالمان را غارت کند و مرا به اسارت ببرد. همسر حبیب وقتی از حبیب ناامید شد و دید این حرف‏ها کارساز نیست، مقنعۀ خود را از سر برداشت و روی سر حبیب انداخت و گفت: اگر این‏طور است، پس مثل زنان در خانه بنشین! بعد هم یک جمله خطاب به امام‏حسین‏(ع) گفت؛ عرض کرد: یا اباعبدالله(ع)! ای کاش من مَرد بودم به کربلا می‏آمدم و یاری‏ات می‏کردم! حبیب وقتی از همسرش اطمینان پیدا کرد، گفت: چنان کربلایی بروم که تا قیام قیامت زبانزد شود! 1️⃣مکاتیب الأئمه؟عهم؟، ج 3، ص 145 〰〰〰〰〰 📚 منزل پنجم 📕 🏷 جلسه چهارم @mojtabatehrani_ir
15.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ 📍 یک نمونه ای از زنان دارای استقامت و پایداریپایداری ❗️ 〰〰〰〰〰 📚 منزل پنجم 📕 🏷 جلسه چهارم 🎞 @mojtabatehrani_ir
﷽ 📍 نمونه تاریخی از عدم استقامت و پایداری در جنگ جمل ❗️ 📌طلحه و زبیر دو نفر از اصحاب شناخته شدۀ پیغمبراکرم(ص) در تاریخ اسلام هستند. در تاریخ آمده که این ها در جنگ جمل، مقابل علی (ع) ایستادند. من از شما یک سؤال می کنم؛ آیا این ها روایت پیغمبراکرم(ص) را نشنیده بودند که حضرت فرمودند: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ»1️⃣؟ قطعاً شنیده بودند. حالا چه شد که در مقابل امام علی(ع) قرار گرفتند؟ این ها از حق کناره گیری کردند. البتّه ریشۀ این مسئله را در جلسات آینده بیشتر توضیح خواهم داد. وقتی که حضرت امیرالؤمنین (ع) با زبیر صحبت کردند، کناره گیری کرد و با حضرت نجنگید؛ لذا رفت و خودش را از صحنه خارج کرد، امّا به سپاه امام علی(ع) هم مُلحق نشد. وقتی زبیر از معرکه خارج شد، کسی رفت و او را کشت و شمشیر و سرش را پیش حضرت امیرالمؤمنین (ع) آورد. حضرت شمشیر زبیر را در دست گرفت و گفت: «سَیفٌ طَالَمَا جُلِّىَ بِهِ الکَربَ عَن وَجهِ رَسُولَ اللهِ(ص)»؛ می دانید این شمشیر چه شمشیری است؟ چه بسیار غصّه هایی که این شمشیر از چهرۀ پیغمبراکرم(ص) بر طرف کرد؛ امّا سرنوشت صاحبش این شد!چرا عاقبت زبیر به اینجا رسید؟ چون در مسیر حق پایداری نکرد. زبیر حق را تشخیص داد، راهش را هم شناخت، حرکت هم کرد، امّا پایداری نکرد؛ در میانۀ راه، عواملی موجب انحراف او شد. امام حسین (ع) این درس را به ابنای بشر آموخت که وقتی حق را تشخیص دادید، راهش را شناختید و در آن حرکت کردید، باید تا آخر ایستادگی کنید . 1️⃣بحارالأنوار، ج 10، ص 105 〰〰〰〰〰 📚 منزل پنجم 📕 🏷 جلسه سوم @mojtabatehrani_ir
10.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ 📍 نمونه تاریخی از عدم استقامت و پایداری در جنگ جمل ❗️ 〰〰〰〰〰 📚 منزل پنجم 📕 🏷 جلسه سوم 🎞 @mojtabatehrani_ir
﷽ 📍 نگرانی حضرت موسی(ع) نسبت به بعد از مرگ خود برای بچّۀ کوچکش ❗️ 📌در کتب تاریخ می نویسند: حضرت موسی(ع) هم که از انبیای مرسل(ع) است، موقع وفاتش که شد، عزرائیل(ع) نزد او آمد. حضرت به او گفت: برای چه آمده ای؟ برای ملاقات آمدی یا برای قبض روح؟ گفت: برای قبض روح شما آمده ام. گفت: بسیار خوب؛ اجازه بده از خانواده ام خداحافظی کنم. عزرائیل(ع) گفت: من اجازه ندارم. حضرت گفت: اجازه بده سجده کنم. ملک الموت گفت: باشد، این مقدار را وقت دارید. حضرت سجده کرد و در سجده گفت: خدایا! به او امر کن که به من اجازه دهد تا با خانواده ام خداحافظی کنم. خدا هم دعای او را مستجاب کرد و به عزرائیل(ع) امر فرمود که به حضرت موسی(ع) مهلت دهد. بعد حضرت موسی(ع) رفت و اوّل با مادرش خداحافظی کرد. به مادرش گفت: می خواهم به سفر بروم. مادر پرسید: کجا؟ گفت: سفر آخرت! مادرش گریه کرد و با او خداحافظی کرد و با هم وداع کردند. آن حضرت نزد همسر و بچّه هایش آمد و با آن ها هم خداحافظی کرد. من در تاریخ این گونه دیدم که حضرت بچّۀ کوچکی داشت که شروع کرد به گریه کردن و حضرت موسی(ع) هم خودش به گریه افتاد. از ناحیۀ خداوند خطاب رسید: یا موسی! تو می خواهی اکنون به ملاقات ما بیایی، چرا گریه می کنی؟ پاسخ داد: من برای این ها، وضعشان و این بچّه که مورد علاقۀ من است گریه می کنم. به او خطاب شد: یا موسی! عصایت را به دریا بزن. حضرت عصایش را به دریا زد و دریا شکافته شد. این کار سابقه هم داشت و حضرت موسی(ع) این کارها را می کرد. بعد حضرت عصایش را به سنگی زد و دید که کِرمی در دل سنگ است و دارد برگ سبزی را می خورد. خدا گفت: موسی!ربوبیّت مرا می خواهی ببینی؟ نگاه کن؛ ته دریا، در دل سنگ، کرم کوچکی هست، من دارم روزی اش را می دهم و حواسم به او هست؛ آن وقت بچّه تو را یادم برود؟ اینجا حضرت موسی(ع) به عزرائیل(ع) گفت: جانم را بگیر و مسئله تمام شد. 〰〰〰〰〰 📚 منزل پنجم 📕 🏷 جلسه ششم @mojtabatehrani_ir
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ 📍 نگرانی حضرت موسی(ع) نسبت به بعد از مرگ خود برای بچّۀ کوچکش ❗️ 〰〰〰〰〰 📚 منزل پنجم 📕 🏷 جلسه ششم 🎞 @mojtabatehrani_ir